در فرهنگ ایرانی و در ساختارهای حقوقی و سیاسی ایرانی هر سه حالت «سمبولیک/ رئال و خیالی یا نارسیستی» به شیوه مستقل یا در حالات تلفیقی حضور دارند و جدل میان این سه بخش بر سر حاکمیت بر روی گفتمان و ساختار حقوقی و فرهنگی جامعه ما و بر روی نوع رابطه انسان ایرانی با «غیر و دیگری»، مهمترین جدل و درگیری کنونی و آینده است. در واقع جامعه ما اکنون در یک تحول گفتمانی، از گفتمان نارسیستی ( مجذوبیت یا تنفر مطلق نسبت به دیگری، خواه دوست یا دشمن) یا گفتمان رئال (سرکوب خشن ملحد و مخالف در پای آرمان مطلقگرا) به سوی گفتمان سمبولیک و مدنی یا مدرن است و ما در همه پدیدههای سیاسی و اجتماعی کنونی شاهد درگیری میان این سه گفتمان با یگدیگر و یا تلفیق این سه حالت و شاهد یک گذار مهم هستیم.
در مسیر این گذار مهم و در مسیر این جدل قدرت و گفتمانی، اکنون این سه گفتمان درک و تفاسیر « رئال، سمبولیک، نارسیستی» یا تلفیقی و بینابینی خویش از « دولت و جامعه، از قانون و ارتباط» را روبروی هم قرار دادهاند و بر سر حاکمیت گفتمانی و سیاسی با یکدیگر به جدال مشغولند. اینگونه است که اکنون مفهوم «رئال» از« قانون» تمامیتخواهی که خواهان سرکوب هر عنصر مخالف است، در شکنجه و اعترافگیری قدرت و خواست خویش را نشان میدهد و خواهان حفظ قدرت و وحدت سنتی خویش است. « برداشت نارسیستی از قانون» در بحث مشروعیت و برتری ولایت فقیه بر رای مردم خویش را نشان میدهد و خواهان اثبات حاکمیت خویش است و گفتمان مدرن و سمبولیک، «برداشت سمبولیک از قانون قادر به تحول» در جنبش سبز، در بحث ضرورت قانون مدرن و حقوق شهروندی خویش را نشان میدهد. این جدال و چالش و تحول گفتمانی در درون همه جامعه مدنی و دولت، در درون همه اعضای این جامعه در حال رشد و تحول است و جامعه را به یک بحران مهم و اساسی در همه سطوح دچار ساخته است. بحرانی که پیششرط تحول مدرن و تحول گفتمانی ضروری در ایران است.
بنیادگراترین بخش جامعه ما که اسیر یک « روایت مطلق و کابوسوار از اسلام و حکومت اسلامی» است و از هر تحول مدرنی بشدت هراس دارد، بیش از هر بخش دیگر اسیر حالت «رئال یا کابوسوار» در رابطه با «دیگری و غیر» است و او برای حفظ آرمان و روایت خویش از اسلام و حکومت دست به قتل و سرکوب آشکار و پنهان هر «عنصر متفاوت» میزند. ازینرو نیز تلاش برای چیرگی بر این بخش و این گفتمان ، یکی از اصلیترین و مهمترین وظایف تحول مدرن در جامعه ماست که در بخش نهایی به آن میپردازم. برای این بخش، در کنار سرکوب و قتل آشکار و پنهان معترضین، توابسازی و اعترافگیری، یکی از مهمترین راههای برخورد کابوسوار آنها با «عنصر متفاوت» و نیروی خواهان تحول است.
بنابراین ما در حالت «شبیهسازی» ایرانی، مانند «توابسازی و اعترافگیری اخیر»، با حالت کابوسوار (رئال) ارتباط با دیگری روبرو هستیم که در آن برای تمتع و خواست یک پدر و آرمان جبار و مطلقگرا هر عنصر متفاوت به عنوان «ملحد و نجس» به قتل میرسد. یا این عنصر متفاوت چنان با شکنجه داغان می شود که شیفته « این قدرت جبار» میشود و اینگونه او به تبلوری از «شکوه و قدرت مطلق این نگاه جبار» تبدیل میشود. در سناریوی «اعترافگیری» تلویزیونی ما با خواست این گفتمان سرکوبگر روبرو هستیم که میخواهد نشان دهد چگونه شکوه و قدرت جبار « آرمان رئال و تمامیتخواه» او سریعا هر عنصر متفاوت را به شکل خویش در میآورد و به بنده و سرباز جدید خویش تبدیل میکند. در این سیستم «شبیهسازی» خشن، شیوه پیشامدرن تنبیه همراه با شکنجه و غیره، با شیوهها و تکنیکهای مدرن تنبیه همراه میشود که در آن فرد خاطی بایستی درونا تغییر کند و این تغییر را از یک سو چون یک رحمت الهی و از طرف دیگر یک تحول شخصی ببیند و اینگونه به تماشاچیان بفروشد. ( در این باب به اشارات من در مقاله بالا به کتاب فوکو « مراقب،تنبیه، تولد زندان» بنگرید).
ازینرو در «اعترافات تلویزیونی» اخیر تمامی خواست مصاحبهگر این است که نشان دهد که این اعترافات بر اساس «داروهای روانی» به وجود نیامده است و این تلاش او همزمان نشان میدهد که چگونه در همین مصاحبه درگیری گفتمانی میان این نگاه و نگاه مردم و نیروهای خواهان تحول و دیالوگ مدرن جریان دارد. اصولا حرکت سریع «اعترافگیری و محاکمههای نمایشی» به خوبی ضعف و عصبیت شدید درونی گفتمان سرکوبگر را نشان میدهد که میبیند شرایط در حال تحول است و زمانه در حال عبور از او است و مردم دیگر باوری به این آیین و قدرت و شکوه او ندارد.
تمامی تلاش «اعترافگیری و توابسازی»، تلاش برای نفی فردیت و دیالوگ و برای حفظ تمتع و لذت مسحورانه «یکی بودن با یک رهبر» ، برای حفظ « شکوه دروغین یک نگاه و رهبر» است. ما اینجا با یک سناریو و نمایش عمومی « راندن جن و عنصر متفاوت از درون ملحد»و تبدیل او به «مومن جدید» روبرو هستیم. اینجا یک خواست سنتی با کمک تکنیکهای مدرن همراه میشود و سناریو و نمایشی خشن میآفریند که در آن فرد برای حفظ خویش بایستی واقعا باور کند و یا واقعا نشان دهد که دیگر خودش نیست بلکه او اکنون مثل بقیه « تبلور شکوه رهبر و آرمان جباری» است که اکنون به درونش دخول کرده است و با این دخول او را با «رحمت و شکوه» خویش نوسازی و بارور کرده است.
شکنجهگر و در نهایت کل سیستم استبدادی اسیر این شکوه دروغین و اسیر تمتع بیمرز و دروغینی است که در این نمایش خشن نهفته است. زیرا از طریق این نمایش و آیین « تولد دوباره و شبیهسازی خشن»، در واقع همه اعضا و حاملان این بازی و سناریوی رئال، از شکنجهگر تا همکاران تا رهبران و تماشاچیان هوادار، در این لحظه خویش را در اوج لذت خدابودن و قدرتمند بودن خویش احساس میکنند و اصولا برای دستیابی به این تمتع بیمرز «رئال» و برای حفظ این تمتع به این آیین و اعمال دست میزنند، اما از آنجا که این «وحدت وجود و شبیهسازی» دروغین و ناممکن است، از آنرو نیز مرتب نظرات متفاوت و «وسوسههای» جدید در درون شکنجهگر، دیگری، در درون آرمان و جامعه به وجود میآید. بدین خاطر چنین افرادی مرتب دچار «وسواس» و بدگمانی نسبت به خویش و دیگران هستند و یا در حالت «توابسازی» مرتب به تواب بدگمانند و از او دلایل و حرکاتی نو میطلبند تا تغییر خویش را ثابت کند. یا در هر گوشه یک «توطئه خزنده» میبیند که در پی «دخول و داغان ساختن» وحدت و تمامیت سنتی او میباشد. او اسیر «وحشت رئال» از «دیگری» و عنصر متفاوت است.
از سوی دیگر «توابسازی و اعترافگیری»، شکنجه و تجاوز به زندانیان، بر بستر یک سناریو و ماتریکس سیاسی و فرهنگی، بر بستر ساختارهای حقوقی/سیاسی استبدادی، بر بستر هراس از عنصر متفاوت در فرهنگ و خانواده ایرانی شکل میگیرد و نماد کابوسوار و رئال این حالات مختلف ایرانی است و در پیوند تنگاتنگ ،شبکه وار و متقابل با این سیستمها قرار دارد. ازینرو نیز عبور از این حالات فاجعهآمیز تنها بر بستر تحولات چندجانبه سیاسی/ فرهنگی/فردی ممکن است. موضوع تن دادن به رابطهای نو و پارادکس با «دیگری» در همه عرصههای سیاسی/فرهنگی و فردی است. رابطهای که در آن شخص و جامعه از رابطه هراس از «دیگری» و یا مسحور شدن در «نگاه دیگری» و رابطه مرید/مرادی عبور میکند و هر چه بیشتر وارد رابطه پارادکس همراه با علاقه/نقد با دیگری میشود و این حالت و چالش و دیالوگ مدرن را در ساختارهای سیاسی/حقوقی و روابط شخصی و فرهنگی رشد میدهد و نهادینه میسازد.
روانکاوی پدیده شکنجه، تجاوزهای اخیر
تجاوزات در زندانها، چه به دختران یا پسران، در واقع شکلی دیگر از تلاش برای «دخول فیزیکی و روانی» به درون « عنصر متفاوت» و داغان کردن او میباشد. ازینرو این تجاوزات در خویش بار دیگر انواع و اشکال معضلات سیاسی، قانونی و فرهنگی جامعه ما را نشان میدهد. این تجاوزات در خویش یک سناریو و فضا را دارا هستند که برای شناخت جوانب مختلف آن بایستی این سناریو ( در معنای روانکاوی، فانتسم) درونی را شناخت و بازنمود.
برای درک ماتریکس درونی شکنجه و چشماندازهای مختلف آن بایستی فضا و سناریویی را در نظر بگیریم که در درون آن شکنجه رخ میدهد و پیوند این فضا و سلول را با کل سیستم زندان و برخی ساختارهای استبدادی و فرهنگی حامی شکنجه ببینم . آنگاه در قدم دوم وارد رابطه شکنجهگر/متجاوز و قربانیان شویم و چشماندازهای مختلف آن را بشناسیم. شناخت این سناریو و ماتریکس به ویژه از این جنبه نیز مهم است که اکنون حتی در زندانها و بسیج و سپاه و غیره نیز جدل میان گفتمان سرکوبگر و گفتمان مدنی در حال رشد در جریان است که نمونهاش را در تعطیلی «زندان کهریزک» و رشد بحث در باب «قانون و حقوق شهروندی»، میان درکهای مختلف از قانون و در بحث در باب تجاوزات و شکنجهها میبینیم.
چشمانداز اول این تجاوزات ایجاد یک فضا، سناریو و رابطه نابرابر « حق مطلق/ بی حقی مطلق» میان شکنجهگر و شکنجهشونده، میان سیستم و معترضان است. این رابطه نابرابر و تمامیتخواه تبلور دقیق آن گفتمان «رئال و سرکوبگری» است که خود را «خیر مطلق» و دیگری را «شر مطلق» احساس میکند و ازینرو به خویش حق میدهد هر بلایی بر سر آنها بیاورد. شکنجهگر و سیستم با ایجاد این حالت « رئال و تمامیتخواه» از طرف دیگر دقیقا معضلات عمیقی را نشان میدهند که مانع رشد مدرنیت و ساختارهای مدرن از یک سو و از سوی دیگر مانع رشد چالش و دیالوگ مدرن و بر بستر رواداری متقابل در جامعه و فرهنگ ما میشوند.
زیرا رابطه و سناریوی « حق مطلق شکنجهگر/ بیحقی مطلق فرد شکنجهشونده» نماد یک رابطه خشونتآمیز و استبدادی است و نماد ساختارهای استبدادی و نارسیستی/رئالی است که در آنها همیشه بخشی از افراد دارای «حق ویژه و برتر» نسبت به بقیه هستند و یا معترض یک «ملحد و مخالف بدون حق» است. در چنین جامعهای بخشی در واقع « فراقانونی» هستند و با دیگران در برابر قانون یکسان نیستند. آنها در عین اینکه خود قانونگذارند اما در واقع خود رها از نظارت قانونی هستند. اینگونه نیز در جامعه ما بخش عمده این سازمانهای «فراقانونی» که در زندانهایی مثل زندان کهریزک و «لباس شخصیها» حضور دارند، دقیقا در این فضای نابرابر و فراقانونی به خویش اجازه میدهند که هر کاری با زندانیان و معترضین انجام دهند.
ازینرو این تجاوزات و صدمات خشن، از یک سو ریشه خویش را در قوانین استبدادی، در روابط مرید/مرادی و در عدم رشد رابطه بالغانه و شهروندی دارد. از سوی دیگر آنها نماد ارتباط «رئال» و خشن میان شکنجه گر با قانون مطلق و با آرمان مطلق خویش هستند. آرمان و قانون خشنی که به خویش «حق و درستی مطلق» و به «دیگری» «بیحقی مطلق» را اعطا میکند. ازینرو کشتن و تجاوز به این «ملحدان و بیحقوقان» در هر زندان ایدئولوژیک مذهبی یا استالینی و غیره به راحتی صورت میگیرد. در این رابطه مطلقگرایانه و بیمرز در واقع شکنجهگر خود را به ابزار اجرایی تمتع « قانون و آرمان سادیستی و مطلقطلب» تبدیل میکند تا بدینوسیله او نیز هم در این خلسگی مطلق و جبارانه سهیم باشد و هم بتواند در نام «رهبر جبار و پدر جبار» تن به تمتعهای جنسی و خشونت آمیز بیمرز خویش دهد.
گفتمان «رئال و خشن یا تمامیتخواه» در واقع اسیر یک حالت اخلاقگرایی مطلق و بیاخلاقی مطلق است و از رهبر تا سرباز اجراکننده این « روایت خشن از قانون یا مذهب» در واقع هر لحظه میتوانند دست به هر عمل ضد اخلاقی برای دستیابی به خواست خویش زنند، زیرا آنها در یک سناریو تمتعخواهانه و بیمرز با «دیگری»، چه با خویش و یا با معترض، اسیرند و برای دستیابی به خواست « مطلق» خویش اجازه هر عملی را به خود میدهند.
همانطور که لکان در مقاله « کانت با ساد. (4)» نشان میدهد، حالت بیاخلاقی مطلق و اخلاقگرایی مطلق، حالت «فرامن اخلاقی مطلق کانتی» با حالت « بیپروایی و بیمرزی جنسی ساد» دو روی یک سکه هستند و ساد در واقع یک کانت به تمام معنا است. همانطور که هر کاهن اخلاقی مطلقگرا اگر زمانش برسد و امکان بیابد و به ویژه وقتی اخلاق کهن و سنتی شکست میخورد، آنگاه او به یک کاهن لجامگسیخته و بیمرز تمام عیار تبدیل میشود و به قول معروف از اوج معنویات به قهر مادیات میافتد، به جای آنکه به گیتیگرایی مدرن دست یابد. در این حالات افراطی او بار دیگر مشکل عمیق خویش در نوع ارتباطش با «غیر و دیگری»، چه با وسوسهها و اخلاق خویش و چه با «دیگری» خواه با فرد زندانی و یا با مدرنیت را نشان میدهد. او یا میتواند بنده خشن اخلاق خویش و یا بنده خشن وسوسههای خویش باشد، زیرا اسیر یک رابطه رئال/نارسیستی با «دیگری» است.
اکنون بایستی به روانکاوی رابطه میان متجاوز/ قربانی بپردازیم و این رابطه را بشکافیم. در اینجاست که ما به اهمیت این نگاه روانکاوانه پی میبریم که میگوید، « تمنای فرد همیشه تمنای دیگری یا «غیر» است. زیرا انسان همیشه در رابطه با دیگری میزید و نیازمند به دیگری است.. این دیگری برای مثال معشوق یا آرمان است و تحت تاثیر خواستهای او، انسان به این یا آن عمل دست میزند تا به عشق و محبت آرمان، خدا، فرهنگ، معشوق و غیره دست یابد. برای درک عمیق چشماندازهای مختلف تجاوز ازین رو بایستی مرتب به این سناریو و حالت توجه کنیم که شکنجهگر این شکنجه و تجاوز را در مقابل «نگاه خیالی رهبر و آرمان رئال و خشن خویش، در برابر نگاه یک پدر جبار خیالی» عمل میکند که در فضای سلول حضور دارد، در نگاه همکاران و در فرمان رئیسان حضور دارد و در نهایت حتی در درون قربانی او این نگاه را حس میکند. متجاوز برای دستیابی به وصال و یگانگی با این «دیگری و غیر»، برای یگانگی با نگاه این «پدر جبار و تمامیتخواه درونی» و دستیابی به تمتع و یگانگی محض و تمامیتخواه به تجاوز دست میزند. این «شوق وصال و لذت بیمرز» محرک عمل اوست وگرنه شورجنسی او در زیر فشار ضحبهها و ناله قربانی عملا از کار میافتد.
از طرف دیگر تجاوزات و شکنجههای کنونی هم زمان بخشی دیگر از معضلات، هراسها و خشونتهای عمیق جنسی و جنسیتی در جامعه ما را به شیوهای فاجعهبار بازتاب میبخشد. زیرا اینجا فرد و سیستم شکنجهگر در «دختر و پسر مدرن» در واقع با اشتیاقات، عقدهها و وسوسههای جنسی و درونی خویش نیز روبرو میشود. برای درک و لمس بهتر این موضوعات بایستی بر سناریوی تجاوز و حالات این تجاوز دقت کنیم که توسط برخی از قربانیان تجاوزات اخیر بیان شدهاند.
یک چشمانداز مهم در این تجاوزات، موضوع «دخول خشونتبار» به « درون دیگری» است. در این اشتیاق به «دخول خشونتبار» به درون « دختر و پسر معترض»، ما بار دیگر با تلاش برای « سرکوب و داغان کردن عنصر متفاوت و در نهایت وسوسهانگیز » روبرو میشویم. این «دخول و تجاوز» در پی سرکوب شور «اغواگرانه زنانه و مردانه» ایست که در درون پسر و دختر زندانی وجود دارد. اکنون این شور و اغوای مدرن و این «تفاوت» بایستی در برابر نگاه «پدر جبار و آرمان جبار» داغان شود تا سیستم و متجاوزان دوباره به لمس یگانگی و وحدت سنتی و عاری از هرگونه «تفاوت و ضعف» دست یابد. همزمان در این سناریوی تجاوز معضلات فرهنگ ناموسی ما خویش را بیش از پیش نشان میدهد که در حالات «رئال و خشن» خویش دقیقا بخش فرهنگی این گفتمان «رئال و خشن» است.
ازینرو در برخورد به پسران، این «دخول خشونتبار» هم نمادی از یک فرهنگ ناموسی و خشونتبار است که در آن بدینوسیله میخواهد پسر معترض را در برابر نگاه این «فرهنگ ناموسی خشن» «کوچک و زن» بسازد و از درون داغانش کند و از طرف دیگر در برابر نگاه «پدر خیالی و رئال» در او هر فردیت را بکشد و بهای سرکشیاش را با قتل درونیش بپردازد. بنابراین سناریوی این تجاوزات به طور عمده به این شکل است که پسر معترض یا توسط چند فرد همزمان و یا یکی پس از دیگری مورد تجاوز واقع میشود و او مرتب مجبور است با زانو زدن در برابر آنها، مکیدن آلت آنها و در برابر چشم دیگر افراد، کوچکی خویش، ضعیف بودن خویش و بزرگی آنها، زن بودن خویش و مرد بودن، بیحقی خویش و حق مطلق آنها و « آرمان و پدر جبارشان» را بپذیرد. یا این تجاوز در برابر دوستان دیگر او و در برابر همدیگر صورت میگیرد، تا این آیین « تنبیه و دخول قانون مطلق بدرون فرد خاطی» صورت گیرد و شاهدانی برای آن وجود داشته باشند. تا بدینوسیله «پسر معترض و مدرن» و دوستانش تحت تاثیر این تجاوز و نمایش آیینی هر چه بیشتر خرد و داغان شوند و به افرادی گوشهگیر، ناتوان و گرفتار شرم اخلاقی تبدیل گردند. زیرا هر کدام شاهد شکست و تجاوز دیگری بوده است و کاری نتوانسته است انجام دهد، یا دیگران شاهد «بیحرمتی» ناموسی و شرمآگین به او بودهاند.
این تجاوز در واقع تلاش برای « کستراسیون رئال یا اختگی قدرت مردانه و متفاوت پسر» است تا او را به «خواجهای ناتوان، به انسانی همیشه شرمگین» تبدیل کند که ازین به بعد قدرت «قانون مطلق و پدر مطلق» را به حالت وجود یک « آلت مردانه خشن و شرمآور» در وجود خویش احساس میکند. «آلتی رئال» که هدفش « کستراسیون کابوسوار او و کشتن عنصر فردی و مردانه و قدرت و اعتراض مردانه» در اوست.
اگر در «کستراسیون سمبولیک»، هدف پذیرش حضور پدر و «نام پدر» و قبول ناممکنی وحدانیت کامل و جاودانه با مادر و با «دیگری» است و این پذیرش سمبولیک اساس رشد فردیت و تحول مداوم بشری است، آنگاه در حالت «رئال و واقع کستراسیون» در واقع فردیت و نظر متفاوت در پای یگانگی با نگاه « یک پدر و یا مادر رئال و خشن، یک آرمان و رهبر خشن»، کشته و داغان میشود و ما به جای رشد فردیت و تمنای مدرن،به جای رشد دیالوگ و چالش مدرن، شاهد خشونت و عدم دیالوگ، شاهد تمامیتخواهی و خشونت به عنصر متفاوت هستیم.
در مورد دختران و زنان در واقع این تلاش برای داغان کردن او و تبدیل او به یک عنصر منفعل و گرفتار خجالت و حیای اخللاقی، از طریق « پاره کردن بکارت و بیگناهی جنسی» او، با تجاوز مقعدی و واژینالی، چه به شیوه تکنفره و یا به شیوه یک آیین نمایشی، به شیوه دخول خشن به خصوصیترین بخشهای وجودیش صورت میگیرد. در معنای سمبولیک، از دست دادن بکارت برای یک دختر به معنای تبدیل شدن به زن و دستیابی به بلوغی جنسی و عشقی نوست. ازینرو بایستی این اتفاق در یک رابطه عاشقانه و متقابل صورت گیرد. اما وقتی این اتفاق در یک تجاوز خشونتآمیز رخ میدهد، آنگاه هدف تجاوز جلوگیری از « بلوغ و زن شدن دختر» و در واقع «کستراسیون قدرت زنانه و متفاوت» او به وسیله یک آیین «اختگی توسط یک آلت رئال و خشن مردانه است. «آلتی خشن و شمشیری» که قصدش سرکوب کامل زنانگی و «اغوای زنانه» و تبدیل زن یا دختر به « یک ابژه جنسی محض و بدون حق واختیار» است.
«آلتی رئال و خشن» که تبلور حضور و خواست «پدر جبار درونی و مطلقگراست. «پدر جباری و رئالی» که در واقع پایهگذار میل انحراف جنسی و تجاوز جنسی در انسان است و منحرف جنسی برای دستیابی به خواست این «پدر جبار» دست به تجاوز جنسی و یا به نفی کامل هر مرز جنسی یا جنسیتی میزند. تا از طریق تجاوز و تبدیل قربانی به «ابژه» خواست خویش و پدر جبار درونی، در واقع به تمتع محض و بیمرز و به یگانگی با نگاه و خواست این «پدر جبار» دست یابد و دیگر بار خدا و بدون نیاز و ضعف بشری شود.
ازینرو برای لکان انحراف جنسی نماد حضور و تبلور این «پدر جبار و درونی» است که نقطه مقابل «پدر سمبولیک» است که حامل دیالوگ و بلوغ زنانگی و مردانگی و فردیت است و بدینخاطر او «پرورزیون» را « پاراورزیون» مینامد که در فرانسوی به معنای « نمونهای از پدر» است. (5). این موضوع جنبه نهایی و عمیق تجاوز و در نهایت نقطهای است که میتوان با کمک این شناخت ،آنگاه این تجاوز و صدماتش را نزد قربانی اندک ساخت که در پایان مقاله به آن میپردازم. متجاوزان به این دختران و پسران جوان، در تمامی لحظات تلاش برای دخول خشن به درون قربانیان و در کنار ارضای عقدههای جنسی و روحی بیمارگونه خویش، در نهایت در پی یگانگی و وحدت وجود با نگاه و خواست «پدر جبار درونی» خویش هستند و در واقع چون کودکانی نابالغند که با چندپاره کردن عروسک خویش میخواهند به «دیگری در پشت عروسک» و به وحدت با او دست یابند که همان «مادر» است. این متجاوزان در نهایت بیماران جنسی و انسانهایی نابالغند که در پی یگانگی با یک « آرمان و پدر مطلق» میگردند و برای او هر کاری میکنند تا از طریق محو شدن در نگاه او و نفی فردیت خویش، تا از طریق تبدیل کردن خویش به «ابزار لذت و قدرت بیمرز این پدر جبار» به لمس حس بزرگبودن، مورد عشق و محبت « پدر و مادر رئال و خشن بودن» دست یابند و این آن چیزی است که هیچگاه بدست نمیآورند هر چقدر هم وحشیانه به دخول بیشتر ادامه دهند، زیرا وحدت مطلق ناممکن است و انتهای هر دخول و تجاوزی رسیدن به یک «هیچی و پوچی» است.
زیرا «دیگری» مثل آرمان و رهبر یا مذهب نیز دارای «ضعفها و نیازها و نقطه هیچ رئال» خویش است و ما از اینرو هیچگاه به راز و تفسیر نهایی زندگی و مذهب و خدا یا انسان پی نمیبریم. ازینرو متجاوزگر در نهایت نمیتواند هیچگاه کامل بدرون قربانی نفوذ کند و تنها بدرون تصویر و حالتی از او یا خود نفوذ میکند. زیرا انسان دارای یک حالت و نام نیست و به قول روانکاوی سوژه در واقع همان «هیچی» است که فرد تمامیتخواه بشدت از آن هراس دارد. ازینرو او میتواند به قربانی درد و رنج بدهد و در درونش برای مدتی چون یک «پارازیت دردآور» لانه کند، اما سوژه و فرد میتواند بر این پارازیت چیره شود زیرا او میتواند مرتب تجاوز و هر حادثه را از چشماندازی نو ببیند و در پشت این قدرت نمایی تجاوزگر، حماقت و هراس او را لمس کند و اینگونه با تغییر سناریو سرانجام خویش را از دست «جسمک بیگانه» در درون خویش رها سازد و بلوغی نو یابد. (در بخش پایانی بیشتر توضیح میدهم).
در نهایت کسانی که این اعمال را انجام میدهند، به طور عمده خود مالامال از اشتیاقات و عقدههای سرکوبشده جنسی و روحی هستند و اکنون با جوانانی روبرو میشوند که برای آنها این افراد تبلور «وسوسهها و اغواهای مدرنی» هستند که هم از آنها وحشت دارند و هم خواهان آن هستند و بدست نمیآورند. از ترکیب ترس و اشتیاقات و کینههای جنسیشان، آنگاه میل تجاوز و دستیابی خشن به تمتع و وسوسه پنهان خویش به وجود میآید.از طرف دیگر در این تجاوزات خشن میتوان تبلوری از حالات و معضلات آنال/سادیستی متجاوزین و نیز حالات همجنسخواهی پنهان و ازینرو خشن را در رفتار فردی و جمعی آنها بازیافت. ازینرو نیز در این سناریو «دخول خشن بدرون دیگری» و به ویژه دخول مقعدی اهمیت فراوان مییابد. ( فقط به اهمیت «دخول»، در نگاه، گفتار، اعمال و سناریوی این گفتمان «رئال» توجه کنید).ازینرو این افراد و جهانشان اسیر چرخه جهنمی جنگ وسوسه و اخلاق، وسواس و وسوسه است. پس آنها با ورود و دخول خشونتبار به درون قربانیان همزمان هم به « لمس و ارضای وسوسه خطرناک» خویش دست مییابند و هم با خشونت تجاوز سعی در کشتن وسوسه درونی خویش و « دختر و پسر معترض و اغواگر» در نام «آرمان و قانون مطلق» خویش میکنند. اینجا ما با یک روایت بنلادنی و کابوسوار از اسلام و قانون و جنگ با ملحد روبروییم که مومن را به «ابزار قتل و ایجاد تمتع مطلق یک رهبر و آرمان» تبدیل میکند. همانطور که چنین اتفاقاتی در زندانهای استالینیستی و یا ابوغریب رخ داده است. زیرا آنجا نیز دقیقا با چنین رابطه رئال و خشنی روبرو بوده ایم که در آن متهم دارای هیچ حقی نبوده است. تفکر اخلاقی یا ایدئولوژیک تمامیتخواه برای کار خویش حاضر به هر عمل ضد اخلاقی و ضد ایدئولوژیک میباشد، زیرا هم اخلاقش و هم بیاخلاقیش تمامیتخواه و بیمرز است.
بنابراین، بنا به نظم نهفته در تحول گفتمانی، اکنون روایات مدرن یا «سمبولیک» از اسلام قابل تحول، در کنار روایات مدرن و سکولار دیگر، به مقابله با این روایت خشن و بدفاع از قربانیان میپردازند، مثل دفاع شجاعانه کروبی. تحول گفتمانی و درگیری میان سه گفتمان «رئال/سمبولیک/ خیالی» از اسلام و سنت و یا میان تلفیقهای مختلف این سه حالت در روایات مختلف از اسلام و سنت، اینجا نیز حضور خویش را نشان میدهد.
بازگشت « کابوس جمعی» در پدیده شکنجه و اعترافات کنونی
در نهایت این شکنجهها و تجاوزات دیگر بار ما را با بخشی از تاریخ معاصر خویش و فاجعه فرهنگی و سیاسی خویش روبرو میسازد که تا کنون به شکل عمومی به آن پرداخته نشده است و این فاجعه حالات شکنجه و توابسازی و یا «کشتار زندانیان سیاسی» است که در این چند دهه صورت گرفته است. اکنون این « کابوس پسزده شده» دیگربار بازمیگردد تا حق خویش را بطلبد و با تبدیل شدن به حافظه جمعی و دادخواهی قانونی، با تبدیل شدن به یک بلوغ جمعی، به جا و مقام خویش در روان فردی و جمعی دست یابد و از کابوس به «تجربه و قدرت و بلوغ نوین» تحول یابد.
همانطور که در مقاله « ترس جمعی ایرانیان و راهی برای شفای جمعی.(6)» از نگاه لکان و روانکاوی توضیح دادم، هر انسان و یا پدیده ای دو بار میمیرد. یکبار این مرگ به شیوه فیزیکی است که یک انسان میمیرد و یا یک حادثه مثل شکنجه و کشتار رخ میدهد و بار دوم به شیوه «مرگ سمبولیک» است که این انسان و حادثه در روان فردی و جمعی خانواده و یا ملت به یک «نماد و سمبل»، به یک « تجربه و یار» تبدیل میشود و جای خویش را در تاریخ خانواده و جامعه مییابد. جامعه و فرهنگ ما به ویژه در این سه دهه اخیر با بزرگترین معضلات و بحرانهای فردی و جمعی خویش روبرو بوده است و تا زمانی که در عرصههای مختلف به این معضلات و بحرانها پاسخهای نو و نوین ندهد، تا زمانی که به فاجعه هایی چون «خاوران» و غیره در زندگی نوین خویش و در ساختار حقوقی، قانونی و فرهنگی جا و مکانی نوین نبخشد و با بلوغ فردی و جمعی به قبول «دیگری و دگراندیش» و درک اهمیت قبول «تحول مداوم و راه جدید» دست نیابد، تا آنزمان این «ارواح و فجایع گذشته» چون « روحی ناآرام» مرتب به شیوههای نو به خودآگاهی جمعی بازمیگردند و نشان میدهند که بایستی به آنها پاسخ دهیم.
«توابسازی » سابق و «اعترافگیری» امروز، شکنجه و تجاوزات سابق و امروز، نمادهایی از این معضل عمیق و مشابه هستند و ما بار دیگر با «بازگشت ناآگاهی جمعی» روبروییم تا این بار به شیوه نوین به آنها پاسخ دهیم و با درک این فاجعه و با «گریه اندیشمندانه» در آن باره، با گذار به ساختارهای سیاسی، مدنی، فرهنگی نوین نافی شکنجه و تجاوز و خواهان رواداری و چالش با «دیگری و دگراندیش»، به این فاجعهها پایان دهیم، به بلوغی نو دست یابیم و آنها را به حافظه و هشدار جمعی تبدیل سازیم و اینگونه بگذاریم که سرانجام این مردگان آرامش یابند و جامعه و یکایک ما به شفایی نو و وحدت در کثرتی نو و مدرن دست یابند.
این تکامل و شفای جمعی در معنای نهایی و همانطور که در مقاله بالا تشریح کردهام، به معنای «گریه اندیشمندانه» برای همه شهدا و قربانیان این فاجعههای جمعی، از مجاهد و فدایی و غیره تا مسئول دولتی و سپاهی ترورشده، از قربانیان فاجعههای اجتماعی و فردی چون اعتیاد و خودکشی تا فاجعههای طبیعی چون بم و سقوط هواپیماهای قدیمی ایرانی خواهد بود. تنها بر بستر چنین تحول فردی و جمعی است که میتوان هم به شیوه قانونی به دادخواهی این قربانیان پرداخت، هم مانع کینجویی نوین شد و هم بر جو پارانویید کنونی چیره شد که هر کس فکر میکند با آمدن دیگران ابتدا حساب او را خواهند رسید. زیرا این جو پارانویید و خطرناک نه تنها مانع دستیابی به پروسه «شفای جمعی و آشتی ملی» میشود بلکه همزمان باعث میشود حتی نیروهایی که خواهان تحولات مدرن هستند ولی برای خویش و به خاطر گذشتهشان بشخصه میترسند، در مقابل این تحولات مدرن قرار گیرند. در حالی که شعارها و تحولات مدرن بایستی ( به زبان استاد سیاست مدرن، ماکیاولی) نه تنها بتواند بهترین وحدت در کثرت در میان نیروهای طرفدار تحول مدنی را ایجاد کند بلکه بایستی همزمان در میان بنیادگرایان بیشترین تفرقه را به وجود آورد، به ویژه گفتمان رئال و سرکوبگر «فراقانونی» را ایزوله و مزاحم برای همه گروهها و جریانات مدرن و نیمهمدرن جامعه و دولت سازد و مانع شود که آنها از این حالات پارانویید و بدگمانی به نفع خویش و به نفع حفظ سیستم وحدت سنتی استفاده کنند.
در نهایت بایستی ما به سوی آن تحول مدرن و بنیادین رویم که در آن شکنجهشونده سابق به شکنجهگر جدید تبدیل نمیشود. روندی که در این فاجعه سی ساله ممکن میبود، اگر که جاها عوض میشد. زیرا یکایک این جریانات و گروهها، یکایک ما در خویش این ساختارهای استبدادی فردی و سازمانی را دارا بودیم و نقش خویش را در ایجاد این فاجعه فردی و ملی دارا بوده و هستیم. تحول مدرن به معنای قبول مسئولیت فردی و رابطه پارادکس همراه با علاقه و نقد با خویش و دیگری نیز هست. همانطور که این نقد بالا به معنای نفی نکات قوی و سالم فرهنگ و جامعه ما نیست، برعکس دقیقا برای ایجاد رنسانس و نوزایی فرهنگی، شناخت این معضلات و عبور از این معضلات و دیالوگ مشترک میان جامعه مدنی و دولت در باب این معضلات را مهم میداند. زیرا موضوع جستجوی مقصر نیست بلکه چالش مشترک برای عبور قانونی، مدنی و فرهنگی از این فاجعهها و عدم تکرار آنهاست. تا ما با بازگشت دوباره آنها به شکلی نو روبرو نباشیم. بی آنکه دچار این فانتسم شویم که گویی هیچگاه فاجعهای دیگر رخ نخواهد داد بلکه شاهد رشد یک چالش و دیالوگ مدرن همراه با هشیاری و بیداری مدرن باشیم.
بازگشت انقلاب پنجاه و هفت
همانطور که در دو مقاله اخیرم در باب جنبش سبز به نامهای « تبارشناسی و آسیبشناسی جنبش سبز.(7)» و « فرشناسی جنبش سبز و تحولات آینده.(8)» به اندازه کافی توضیح دادهام، بازگشت دوباره به برخی شعارها و حالات انقلاب بهمن و یا «اسلام انقلابی» موسوی و «اصلاحطلبی کروبی» و بازگشت آنها به اهداف اصیل انقلاب، همه دارای ضرورتهای عمیق روانی و گفتمانی خویش هستند. زیرا هر تحول اصیلی بر روی یک میراث فرهنگی و سیاسی، بر بستر یک گفتمان رخ میدهد و همزمان در آن مرتب تحول معنایی ایجاد میکند و بدینوسیله به یک «تحول و تفاوت دیسکورسیو» و در نهایت به یک رنسانس و نوزایی سیاسی و فرهنگی دست مییابد. (دوستان میتوانند برای اطلاعات بیشتر این دو مقاله را مطالعه کنند.)
آنچه در این بحث مورد نظر من است، توضیح تکمیلی در باب علت «بازگشت انقلاب بهمن» در تحولات کنونی است. انقلاب بهمن نیز یک تحول مدرن و ناشی از بحران مدرنیت/سنت ایرانی بوده است و ازینرو در خویش هم خواستهای مدرن را در بر داشت و هم اسیر ساختارها و حالات سنتی خویش بود. از طرف دیگر این انقلاب در پی دستیابی به یک تلفیق مدرن میان خواست های مدرن و ویژگیهای فرهنگی خویش نیز است. زیرا همانطور که در مقالات بالا و در کتابم مطرح کردهام، اصولا بدون دستیابی به توانایی پذیرش سمبولیک مبانی مدرنیت در فرهنگ خویش و بدون دستیابی به تلفیقهای نو، بدون دستیابی به روایات نو و مدرن از اسلام و سنت و غیره، یک تحول مدرن ایرانی غیر ممکن و محکوم به شکست است.
مشکل انقلاب بهمن آن بود که از آنجا که در درون همه حاملان این تحول، از اسلامیون تا چپ و لیبرالهای آن زمان، به اشکال مختلف، هراسهای عمیق ( به ویژه هراسهای اخلاقی یا جنسی) از مباحث مدرن و تمناهای وجود داشت و از آنجا که از سوی دیگر ما شاهد یک حالت کینتوزی به مدرنیت در میان این نیروها و حضور ساختار قوی سنتی و گفتمان سنتی «جنگ نیکی با بدی»، جنگ « اهورامزدا/اهریمن»، «حسین مظلوم و شمر ظالم» بودیم، از آنرو این تحول به جای دستیابی به یک مدرنیت ایرانی و سکولاریسم خاص ایرانی، به یک «بازگشت به خویشتن سنتی» و به بحران عمیقتر مدرنیت دچار میشود.
اکنون جامعه ما، پس از تجربه سه دهه اخیر این «بازگشت به خویشتن» و با تجربه جهان مدرن توسط جمعیتی عظیمی از مهاجران عمدتا اجباری، هر چه بیشتر پی برده است که نه تقلید مدرنیت ممکن است و نه «بازگشت به خویشتن» و یا «بومی کردن مدرنیت» ممکن است بلکه موضوع، قبول مباحث مدرن مثل حقوق شهروندی و تلفیق آن با روایت خویش از اسلام و سنت و فرهنگ ایرانی و ایجاد روایات نو و مدرن است.
ازینرو اکنون از یک طرف ما با تمناها و حالاتی از انقلاب بهمن روبروییم که دیگر بار خواهان تحقق به خواست خویش و ایجاد یک ایران مدرن و خواهان روایات مدرن و مدنی از اسلام و سنت، خواهان یک «حس ملی نو و مدرن» هستند. این نیرو است که اساسا جنبش سبز را میسازد و در عین اینکه به گذشته باز میگردد، این گذشته را نوزایی میکند و معانی نو به آنها میبخشد. همانطور که آینده این جنبش بستگی به این دارد که این تحولات و تلفیقها و روایات نو تا چه اندازه بتوانند پیشرفت کنند و از حالات شکننده به تلفیقهای مدرن و بالنده تحقق یابند و هر چه بیشتر سکولار و گیتیگرایانه شوند. تا چه حد آنها بتوانند به ایجاد ساختارهای مدرن دولتی و فرهنگی و رفع ساختارهای استبدادی و رفع تبعیضات در دولت، در قانون اساسی و در روابط جامعه کمک رسانند و همراه با آن به یک حس هویتی و ملی نوین، به یک حس «وحدت در کثرت نوین» دست یابند.
امروز ما این حالات را به شکل اولیه در جنبش سبز و در نبرد مشترک جوانان، زنان، مردان، روحانیون، چپها و سکولارها برای خواستهای مدنی و روابط مدنی و حقوق شهروندی شاهد هستیم. از اینرو وقتی حتی بخشی از جنبش به شعارهای رادیکالتر تن میدهد و از «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» سخن میگوید، در واقع ما با شکلی دیگر از این تلفیق مبانی مدرن با ویژگیهای فرهنگی ایرانی روبروییم و نه با یک عبور کیفی از حرکات دیگر درون جنبش سبز.
بر مبنای درک نظم و ضرورت نهفته در «بازگشت گذشته و ناآگاهی» در تحولات اخیر هست که ما میتوانیم به رشد تحولات مثبت و مدرن در حال و آینده کمک رسانیم و در واقع با پذیرش سمبولیک و نمادین این حالات در تحولات و خواستهای کنونی، باعث عبور از گذشته، باعث عبور از تکرار شکنجه و کشتار، باعث عبور از گفتمان سنتی «ظالم و مظلوم» شویم و اینگونه در عین اجرای خواست و تمنای گذشتگان به گذشته بازنگردیم و بگذاریم مردگانمان آرامش یابند .تا جامعه ما به یک شفای جمعی و به یک تحول مدرن دست یابد و تحول سبز به خواست بنیادین انقلاب بهمن و مشروطه دست یابد و سرانجام ما هر چه بیشتر به «دولت مدرن و ملت مدرن» ایرانی دست یابیم. تا جامعه ما به شکوه نوین خویش و به یک وحدت در کثرت نو دست یابد که من به آن در کتابم نام « هویت ملی و رنگارنگ ایرانی» دادهام؛ تا به حالات متفاوت فردی این تحول مدرن دست يابد که من این حالات نو را حالات «عاشقان زمینی، عارفان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» ایرانی نامیدهام و خطوط عمده این حالات و هویتهای نو و تلفیقی را در کتابم طرح و تشریح کردهام.(9)
حال در پایان مقاله به نکات روانشناختی اشاره میکنم که، برای دستیابی به این تحولات مهم و برای عدم بازگشت حالات فاجعهآمیز کنونی و گذشته و برای رشد تحولات مدرن کنونی، توجه به آنها لازم و ضروری هستند.
راهی برای تحولات نوین و رشد چالش مدرن ایرانی:
موضوع مهم تحولات اخیر و آینده، رشد گفتمان بالغانه و پاراکس با «دیگری» و چیرگی بر گفتمان نارسیستی «مرید/مرادی» و گفتمان سرکوبگر و رئال سرکوب و شکنجه «دیگری» است. این تحولی چند جانبه است که هم اکنون در عرصههای مختلف در حال پیشروی است و روشنفکران و جنبشهای مدنی جامعه ما بایستی این روند چند جانبه را ببینند و هر چه بیشتر به آن سازماندهی و ساختار دهند. خطوط مهم این تحولات ساختاری و فرهنگی به شرح ذیلند و رشد این حالات مهمترین وظیفه جنبش سبز و هواداران تحول مدرن ایرانی است.
1/ بخش اول مهم این تحول گفتمانی، تلاش برای تحولات مدنی و شهروندی و چیرگی بر ساختارهای استبدادی در دولت و قانون اساسی و غیره است که نمادش را در بحران انتخابات، در تلاش برای صیانت از قانون و حقوق شهروندی، در جدل میان «رای ملت و رای ولایت فقیه»، در جدل میان مشروعیت و مقبولیت ولی فقیه و رهبر و غیره شاهد هستیم.
2/ بخش دیگر این تحول گفتمانی و سیاسی، تلاش برای چیرگی بر گفتمان سرکوبگری است که در گروههای «فراقانونی» مثل لباس شخصیها و یا زندانهایی مثل زندان کهریزک حضور فعال دارند و این بخش دقیقا اجرا کنننده شکنجه و تجاوزات و سرکوب خشن تحولات مدرن و مدنی است. این بخش امروزه حتی برای بخش مهمی از اصولگرایان و بخشهای میانی جمهوری اسلامی به یک بخش مزاحم و خطرناک تبدیل شده است که نمونه اش را در طرح تعطیلی زندان کهریزک میبینیم. مهمترین وظیفه فعلی جنبش سبز و تحول مدنی ایرانی چیرگی بر این بخش سرکوبگر و فراقانونی و ایجاد یک ائتلاف گسترده بر علیه این بخش بنیادگرا و خشن است. ازینرو نیز تمرکز جدید جنبش سبز و یا جنبش داخل و خارج از کشور بر روی موضوع تجاوزات و شکنجه و تبدیل کردن آن به یک دادخواهی جمعی یک امر مهم و ضروری بوده و هست. همانطور که تلاش آقای کروبی در اینجا قابل تحسین است و باید به جوانانی تحسین گفت که حاضرند بر شرم اخلاقی و آنچه تجاوزگران میخواستند با آنها انجام دهند و آنها را خرد کنند، چیره شوند و این جنایات را افشا میکنند و حتی حاضرند در مجلس و یا در رادیو تلویزیون در باب این حوادث شهادت دهند.
3/ این تحول مدرن همزمان به معنای قبول این اصل است که «دیگری» و حتی رقیب یا مخالف سیاسی دارای یک «ذات مطلق» نیست و قابل تحول است و در خویش درگیر این تحول گفتمانی و جدل گفتمانی است. بنابراین تلاش این تحول بر آن است که در یک حرکت چندجانبه و از طریق بازی پارادکس و گفتگوی مدرن هر چه بیشتر باعث رشد گفتمان تغییر و تحول در همه بخشهای جامعه مدنی و دولت شود. ازینرو این تحول اگر در یک جا روبروی آقای احمدینژاد و رهبر میایستد و از حق خود و رای خود دفاع میکند و مثل بیانیه جدید بخشی از روحانیون خواهان رسیدگی به «خطاهای رهبری» از مجلس خبرگان میشوند، از سوی دیگر اما از آنها نیز تحول و حرکت نو میطلبد و حاضر به چالش و گفتگو با آنهاست. قدرت این تحول نو و حرکت نو در این است که دقیقا به بازی «خیر و شر» بر نمیگردد بلکه وقتی مورد ظلم واقع میشود، به سراغ همان مسئولان دولتی و پدرانی میرود که بخشا این ظلم را بر او وارد کردهاند. اما او خواهان رحمت و آمرزش سنتی این پدران و بزرگان نیست بلکه بیشتر به آنها بسان مسئولان دولتی و قانونی مینگرد و اینگونه از آنها میطلبد که به وظایف قانونی خویش عمل کنند و از یاد نبرند که آنها قابل تعویض هستند، چه از رهبر تا مجلس و دولت تا مرجع تقلید و غیره.
دقیقا این روندی است که بایستی هر چه بیشتر رشد کند. زیرا با رشد مداوم این رابطه و گفتمان مدنی، هر چه بیشتر دولت و عناصر بینابینی مجبورند به مسئولین دولتی و قانونی تبدیل شوند. اینگونه است که در یک تحول چندجانبه هم جامعه مدنی و هم دولت ما هر چه بیشتر آن میشود که هست، یعنی به جامعه و دولت مدرن و با ساختارهای مدرن تبدیل میشود. ازینرو نیز بحث بنیادین این جنبش، بحث سرنگونی و یا «انقلاب مخملی و یواشکی» نیست، با آنکه طبیعتا این اشتیاقات نیز در بخشی از جنبش و اجزای آن وجود دارد، بلکه بحث اساسی جنبش این است که دولتش و جامعهاش را، اسلام و سنتش را مدرن و نو میخواهد و خواهان تلفیقهای مدرن است. این جنبش دقیقا اکنون خواهان یک «جمهوریاسلامی مدرن» است که هر چه بیشتر تن به مباحث و حقوق شهروندی میدهد و رفع تبعیضات را میپذیرد. زیرا از روحانی تا دانشجو و جوانان دختر و پسر ایرانی که حاملان این تحول هستند، همه به شیوههای خویش در پی این روایات مدرن و ساختار مدرن هستند. همانطور که این جنبش میتواند اشکال و راههاي دیگری از این تلفیقها و تحولات مدرن را بطلبد و از « استقلال، آزادی و جمهوری ایرانی» و غیره سخن گوید، وقتی که احساس میکند بزرگان و مسئولان دولتی به دادخواهی و خواستهای مدنی و شهروندیش توجه نمیکنند.
4. هم اکنون در درون جنبش انواع واشکال مختلف از این روایات مدرن از اسلام و سنت و از اشکال مختلف حکومت مدرن ایرانی وجود دارد و این جنبش در واقع شروع یک « وحدت در کثرت نوین» ایرانی و شروع « هویت ملی و رنگارنگ» ایرانی است. ازینرو هواداران این تحولات بایستی از یک سو ضرورت این روایات نو و تحولات نو را درک کنند و همزمان قدرت و ضعف یکایک این روایات، از «اسلام انقلابی موسوی» و « اصلاحطلبی» کروبی، از نظرات و اعمال سکولار جنبش خارج از کشور چون گنجی و دیگران را دریابند و مرتب آسیبشناسی کنند تا روایات مدرن و سمبولیک هر چه بیشتر قدرت یابند و حالات افراطی و تلفیقهای بحرانزا پس روند و ما شاهد رشد ساختارهای مدرن، احزاب مدرن و ائئلافات مدرن و شاهد پسروی ساختارها و روابط استبدادی باشیم.
5. کمک به این تحولات به معنای درک و کمک به رشد تحولات هویتی، ملی، فرهنگی و فردی نیز هست که اصولا اساس و پایه این تحولات سیاسی نوین هستند و همزمان از آنها تاثیر میگیرند. ( در این باب به مقاله « فرشناسی جنبش سبز و تحولات آینده ایران» بنگرید)
6/ مشکل مهم اما این است که ما در دولت و سیستم و جامعه خویش با گروهی بنیادگرا و متشکل نیز روبرو هستیم که اصولا تن به گفتگوی مدرن نمیدهند و به قول مقاله جدید و عالی «آقای نیکفر.(2)»، گفتگو و تعامل با آنها به معنای «شطرنجبازی با گوریلها» است. این بخش همان بخشی سرکوبگری است که در نهایت حافظ سیستم شکنجه و سرکوب و «اعترافگیری» است و همانطور که گفتم چیرگی بر این بخش مهمترین وظیفه اکتوئل جنبش و تحولات است. اما به قول آقای نیکفر چگونه میتوان با کسی گفتمان و تعامل کرد که هر وقت میلش بکشد با لگد زیر میز شطرنج میزند و قواعد را به دلخواه عوض میکند و یا از درون صندوقها رای دلخواه خویش را بیرون میآورد. نیکفر این صحنهها را «موقعیتهای غیر هابرماسی» مینامد، زیرا «هابرماس» خواستار گفتگوی خردورزانه است.
این سوال مهمی است و به ویژه برای ما که خواهان تحولات مدرن و گفتگوی مدرن در جامعه و شرایطی هستیم که هنوز ساختار و حالات قوی استبدادی و ضد تعامل در آن قوی و حاکم است، یافتن جوابی برای این سوال کار مهمی در جهت رشد گفتمان مدرن و چیرگی بر سیستم و حالات استبدادی است.
برای دستیابی به توانایی « شطرنجبازی با گوریلها» بایستی در واقع نگاه «هابرماس» را با نگاه و انتقاد « ژیژک و روانکاوی» به « کنش ارتباطی هابرماسی» تکمیل کرد. اما از آنجا که این بحث پیچیده و در عین حال بسیار جالبی است و ورود کامل به آن از حوصله این مقاله و نیز از توان فلسفی من خارج است، پس فقط اینجا با مثالی به انتقاد اصلی ژیژک و روانکاوی اشاره میکنم.(10)
در معنای روانکاوی «دیگری» برای انسان، تنها یک حریف در گفتگو و کنش ارتباطی نیست، بلکه «دیگری» در کنار حالات سمبولیک گفتگو و دیالوگ، دارای حالات نارسیستی و با تصویری شیفتگانه یا متنفرانه است و ما همانزمان که با او سخن میگوییم، میتوانیم مجذوب و یا متنفر از او شویم. در نهایت اما «دیگری» تبلور « هیچی مجهول و وحشتانگیز» زندگی نیز هست. به باور ژیژک بخش عمده تفکرات مدرن و نگاه مدرن و از جمله نگاه هابرماس، خواهان دیدن و قبول این « بخش تهی و وحشتانگیز»، این بخش «رئال» در «دیگری و غیر» نیستند. بخشی که در نهایت غیر قابل شرح و توضیح است و تبلور وحشت و تمتع محض است. بگذارید مشکل را با مثالهایی روشن کنم و سپس به نمادهای ایرانی آن برسم که در بحث «شکنجه و تجاوز» خویش را نشان میدهد.
برای مثال اگر ساختمانهای وورلد ترید سنتر را به سان نمادی از این گفتگو و کنش ارتباطی میان افراد ببینیم،( با آنکه هابرماس به نقد تاثیرات منفی سرمایهداری و غیره بر « زیست_جهان» انسانها نیز میپردازد. همانطور که اقای نیکفر برای ما توضیح میدهد)، به سان نمادی از جهان سمبولیک و گفتگوی سمبولیک میان فرد و دیگری ببینیم، آنگاه ورود هواپیماها بدرون این ساختمانها، در واقع به مثابه حضور این بخش «رئال و کابوسوار» است که غیر قابل درک است و گفتگو را داغان میکند و باعث رشد کویر وحشت و بیزبانی میشود. همانگونه که در نهایت «تجاوز و یا قتل انسان» توسط یک فرد یا گروه غیر قابل توضیح نهایی است و همیشه مجهول و هراسانگیز باقی میماند.
یک مثال روزمره آن حضور یک زن مسلمان پوشیده و با یک مایوی چادرگونه در یک استخر مدرن است که سریعا باعث ایجاد بیزبانی، شوک و خشم متقابل میشود. اینجا نه «تسامح و گفت و گوی خردورزانه هابرماسی» و نه « چندصدایی پسامدرنی» میتواند به ایجاد گفتگو و کومونیکاسیون واقعا کمک رساند. ابتدا وقتی هر دو طرف از وحشت از یکدیگر و هراس از یکدیگر سخن گفتند و قبول کردند که هر حالت یکدیگر را نیز قبول نمیکنند، آنگاه میتوان گام بعدی برای تسامح و همزیستی را برداشت. زیرا در این صحنه، هر طرف گفتگو دارای یک حالت تمامیتخواه و رئال در خویش است و همین حالت را در دیگری میبیند و از آن هراس دارد. در نگاه مدرنی که همه را مدرن و عقلانی میطلبد، همانقدر تمامیتخواهی رئال وجود دارد که در نگاه مسلمانی وجود دارد که از همه میخواهد او را آنطور بپذیرند که هست اما خود بشخصه دیگران را آنطور نمیپذیرد که هستند و یا میخواهند باشند. ابتدا با درک این حالتهای افراطی و تمامیتخواه در خویش و دیگری و سخنگفتن درباره وحشت و هراس خویش از دیگری، آنها میتوانند به معضل مشترکشان پی ببرند که مانع گفتگوی عمیق میشود و هر چه بیشتر به یکدیگر و گفتگوی با یکدیگر تن بدهند. زیرا «دیگری» در نهایت چیزی جز تمنای خود او نیست و آنچه در «دیگری» ما را به هراس میاندازد، در نهایت تمنای خویش و وحشت خویش است.
چندفرهنگی بودن تنها وقتی ممکن است که هم فرد خارجی تا حدودی اروپایی شود و هم انسان اروپایی تن به عنصر متفاوت دهد و کمی شرقی شود. اینگونه است که هم انسانهای چندهویتی و با یک هویت باز به وجود میآیند و هم همیشه یک هیجان و بحران باقی میماند که باعث حرکت و تحول در رابطه است. زیرا دیگری و غریبه همیشه کمی نیز وحشتانگیز است زیرا او تبلور عنصر «هیچی رئال » زندگیست. اینجاست که ژیژک در کتابش با طنزی قوی به دفاع از «عدم تسامح» میپردازد و اسم کتابش را «دفاعیه از عدمتسامح» مینهد.
در این لحظات ما با یک «موقعیت غیر هابرماسی» روبروییم و بسته به آنکه یک جامعه یا فرد تا چه حد حاضر به پذیرش این « هیچی رئال و کابوسوار زندگی» در خویش و دیگری شده است، آنگاه عکسالعمل او بالغانه و یا نابالغانه و در نهایت وحشتزا خواهد بود. زبرا این « بخش رئال» زندگی به ما نشان میدهد که ما هیچگاه قادر به کنترل زندگی یا خود و دیگری نیستیم و همه روایات و حقایق ما در بطن خویش دارای یک «هیچی مرکزی» هستند. جامعهای که در «دیگری» این بخش را نخواهد ببیند، آنگاه وقتی با آن روبرو میشود، مثل جامعه مدرن و یا آمریکا اسیر نگاه این « کویر وحشت» میشود و برای رهایی از این وحشت دست به انتقام متقابل و ایجاد وحشت متقابل میکند که ما در اشغال عراق و افغانستان و در زندان «گوانتامو» شاهد آن بودیم. همانطور که بنلادن دچار این «وحشت رئال» از مدرنیت است و بنابراین میخواهد با فروپاشی ساختمانهای ورلد ترید سنتر در واقع به وحشت خویش از مدرنیت به کمک یک آیین « اختگی رئال و قطع فالوس» حریف پایان دهد. راهی که خود ایجادگر وحشت رئال جدید است.
« دیگری» برای ما تنها یک « نیمه دیگر» نیست بلکه حضور او نماد حضور « هیچی زندگی و عنصر متفاوتی» است که در واقع نشان میدهد که راه و زندگی من، نه تنها راه و حقیقت نهایی نیست بلکه همیشه راهی دیگر و نیز امکان وحشت و کابوسی نو و کویری نو نیز وجود دارد. جامعهای که نتواند در «دیگری» هم یک عزیز و یار گفتگو، هم یک عنصر متفاوت و در نهایت نمادی از «هیچی رئال، هراسبرانگیز و مجهول زندگی» ببیند، آنگاه به ناچار این جامعه و فرد مجبور است به اشکال مختلف دقیقا در «دیگری» هراس خویش از « هیچی و مجهولیت زندگی» را بیافریند. برای مثال جامعه مدرن با تلاش برای نفی « هیچی و وحشت زندگی» از طریق تلاش برای تبدیل هر عنصر منفی و ترسبرانگیز به عنصر مثبت، مثل تبدیل ترس جنسی با ویاگرا به قوای جنسی نو، در واقع به زبان ژیژک خویش را به « نسل قهوه بدون کافئین.(11)» تبدیل میکند و ازینرو دقیقا برای خویش مخالف و دشمنی را میآفریند که برخلاف او حاضر است برای یک ایده و یا رهبر براحتی از جان و سلامتش بگذرد و خود را به یک «بمب انسانی» تبدیل کند.
یا ما در مثال شکایتنامه دادگاه جمهوری اسلامی علیه هابرماس و متهم ساختن او به « توطئه مخملی علیه نظام»، در واقع با« هراس رئال» جامعه و سیستمی تمامیتخواه از « دیگری متفاوت» روبرو میشویم. زیرا هابرماس با طرح گفتگو و تعامل خویش برای این بخش تمامیتخواه که مخالف گفتگو و خواهان اراده و نظر واحد تحت یک نظر و آرمان مطلقگراست و قدرتش و تمتعش را از این سناریو و صحنهی تمامیتخواهانه میگیرد، در واقع به سان « تبلوری از هیچی رئال و وحشتبرانگیز» زندگی است که هر سناریوی تمامیتخواهانه و تمتع آن را در هم میشکند و مرتب نشان میدهد، اغوا میکند که راه و روایت دیگری نیز ممکن است.
بنابراین در لحظه تمامیتخواهی و قدرتنمایی این بنیادگرایان، در لحظهای که آنها زیر هر قاعده گفتگو میزنند و شروع به «اعترافگیری» و غیره میکنند، در نهایت در این لحظه آنها درونا در اوج وحشت و هراس درونی از «دیگری و از عنصر متفاوت» هستند و در پی نجات تمتع و بازی تمامیتخواه خویش هستند. بنابراین از گفتگو سر باز میزنند و به خشونت پناه میبرند تا دیگر بار به لمس «قدرت مطلق و امنیت مطلق خویش» و کوچک بودن، ضعیف بودن رقیب و حریف دست یابند و به احساس امنیت و آرامش درونی دست یابند.
ازینرو نیز راه مقابله با این «موقعیت غیر هابرماسی» تنها از طریق چالش مدرن، اعتراض مدرن و گفتگو نیست، بلکه این نیروی مدرن بایستی، در کنار اعتراضات و چالش مدنی و مدرن، در کنار افشاگری این حالات و غیره که اکنون توسط کروبی و دیگران در حال رخ دادن است، بایستی دقیقا این سناریو و صحنه تمامیتخواه را بشکند و با شکاندن این سناریو و صحنه در واقع باعث شکاندن تمتع و لذت آنها و شکست این صحنه شود. اینجاست که نگاه هابرماسی بایستی با طنز روانکاوانه و ژیژکی، با «بازی قدرت» نیچهوار تکمیل شود که در پایان بحث، دو نمونه آن را بیان میکنم:
1/ مهمترین شیوه شکست جنبش سرکوبگرانه و تمامیتخواهی که به شکنجه و یا «اعترافگیری» دست میزند تا قدرت و شکوه مطلق خویش و ضعف حریف و بیپناهی حریف را نشان دهد و از این حالت لذت روحی و وجودی ببرد، این است که در واقع بایستی این سناریو را به اوج خویش تا حد اغراق کامل و مضحکه کامل رساند. تا این سناریو و تمتع تمامیت خواه از حالت فضای ترس و ارعاب به حالت یک حماقت مضحکانه درآید و تمتع و قدرت درونی این سناریو از درون بشکند و ناتوان از ارضای خواستها و تمتعهای تمامیتخواه حامیان خویش باشد. مثل بادکنکی که آنقدر باد میشود که میترکد.
ازینرو اکنون نیز باید جنبش سبز و هواداران آن، دقیقا برای شکست این سناریو، شروع به غلو کردن در قدرت حریف و این سناریو کنند، تا آن حد که قدرت این سناریو تبدیل به یک نمایش مضحک و خندهدار شود . جالب اینجاست که نیروهای جوان درون جنبش سبز که در زندگی شخصی و روزمره این حالات بنیادگرایانه و دواخلاقی را مرتبا چشیدهاند و به شیوه خویش یاد گرفته اند که چگونه او را به سخره گیرند، حال آنها نیز دقیقا بهترین شیوه را برای داغان کردن این سناریوی تمامیتخواه پیشه کردهاند که همان حرکات و ویدئوهایی است که خواهان «اعتراف همگانی» شدهاند. حال همه اعتراف میکنند که اغتشاشگرند و آن بنیادگرایان قدرتمند و سلطانند و زمین گرد نیست.
ژیژک در نوشتهای به زیبایی توضیح میدهد که اصولا تفکرات و« فانتسم» ایدئولوژیک و تمامیتخواه بر پایه این «تمتع رئال» رشد میکنند و راه نهایی شکاندن ایدئولوژی و حالات تمامیتخواه، افشای وحشت و خطای نهفته در ایدئولوژی نیست، زیرا با این افشا در نهایت باز هم این وحشت در واقع حضور و تداوم مییابد و تداومش تنها به نقد کشیده میشود، بلکه در کنار نقد و چالش مدرن، راه اصلی شکاندن تمتع نهفته در این « تمامیتخواهی رئال»، غلوکردن در قدرت این ایدئولوژی و در ترس و بیحقی خویش تا حد احمقانه و مضحک ساختن یا «آبسورد ساختن» این تمتع و سناریو است(13). به زبان نیچه ما با خنده میکشیم نه با خشم.
نمونه دیگر این حالت در لحظه تجاوز و در سناریوی تجاوز است که دقیقا در پی ایجاد این تمتع رئال و تمامیتخواه و بیمرز از طریق اجرای سناریو و فانتسم تبدیل خویش به «قدرت مطلق» و دیگری به عنصری کوچک و بیقدرت است. متجاوز میخواهد به تمتع و لذت خدابودن، قدرتمند بودن و به وصال و یگانگی با « قدرت مطلق پدر رئال درونی و برونی» دست یابد. ازینرو قربانی تجاوز بایستی به کمک روانکاو و برای رهایی از صدمات تجاوز و خشونت جنسی نه تنها بپذیرد که مورد ستم واقع شده است و حق دارد خشمگین باشد، گریه کند، خشم بورزد و خواهان دادخواهی باشد، بلکه باید برای تحول نهایی گامی مهمتر بردارد. او باید بر این سناریوی وحشتانگیز و رئال « متجاوز مطلق و قدرتمند و تن و جان بیپناه خویش» چیره شود. سناریویی که اکنون در جانش و تنش رخنه کرده است و مثل «جسمکی بیگانه» در او حضور دارد و مانع بلوغ و سلامت نوین او میشود و او را مرتب اسیر بحران، درگیری درونی و هراس از ارتباط و هرگونه بیان فردیت میسازد و تمناهای جنسی و اروتیکیاش را پیچیده، چندسودایی و مالامال از حس خشم، هراس و گناه میسازد. زیرا اکنون تمناهای اروتیکیاش و نیز اعتماد بنفس او با این تجربه درهم آمیخته است و چندسودایی شده است.
برای دستیابی به این تحول او بایستی به کمک یک روانکاو ماهر و قوی ابتدا گام به گام دقیقا این سناریو را لمس کند و بتواند از بیرون به خویش و این سناریوی تجاوز بنگرد. آنگاه او بایستی در واقع در تلاش «دیگری و متجاوز» برای دخول در خویش و چیرگی مطلق بر خویش، این تمتع نهفته در پی خدا بودن و مطلق بودن را حس کند که حتی در خود او و یا هر انسانی دیگر نیز به اشکال مختلف وجود دارد. یعنی او یک لحظه خود را در درون متجاوز قرار میدهد تا این تمتع و خواست او را حس کند. آنگاه است که میتواند سرانجام به ناممکنی خواست متجاوز در «دخول نهایی در او و در کنترل زندگی» پی ببرد و به هراس نهفته در درون متجاوز پی ببرد. تا پی ببرد که چگونه متجاوز چون کودکی در پی وصال با یک قدرت مطلق است تا هراسها و نیازهای بشری نداشته باشد و این تمتع و خواست ناممکن اساس حالت تراژیک/کمیک تجاوزگر است. اینگونه در واقع سناریو و لحظه هر چه بیشتر وحشت و تمامیتخواهی خویش را از دست میدهد و در نهایت به صحنه مضحک و خندهداری تبدیل شود که در آن متجاوزگر در واقع در درون او با «وسوسه خویش و با هراس خویش» روبروست، با میل خویش در پی «یکی شدن با دیگری» و در نهایت به تصویری از خویش، به خود تجاوز میکند. قربانی اکنون این حالت تراژیک/کمیک را میبیند که متجاوزگر میخواهد به خویش ثابت کند که میتواند بر خود و زندگی چیره شود و بینیاز باشد و با پدر یا رهبر رئال، وحشتبار و مضحکش یکی شود.
یعنی در مسیر روانکاوی، فرد قربانی « سناریو و صحنه تجاوز» را از چشماندازی نو و سمبولیک مینگرد و با این فاصله گیری و لمس وحشت و حماقت نهفته در تجاوز، صحنه را از رابطه نابرابر و از تمتع سادومازوخیستی رهایی میبخشد، از حالت چندسودایی و چنداحساسی تجاوز با احساسات متضادی چون حس گناه، خشم، هراس و تجربه اروتیکی عبور میکند و اینگونه قادر است هم به خشم خویش به تجاوز و به درد صدمات تجاوز اجازه بیان دهد و هم در نهایت به حماقت متجاوز و ناممکنی «دخول نهایی و تسخیر نهایی دیگری و زندگی»، ناممکنی «دخول نهایی و مطلق در او و دیگری» بخندد. این خنده او را هر چه بیشتر از این صحنه و صدمات آن رها میسازد و به او امکان بلوغی نو میدهد. زیرا او اکنون در واقع با جنبه «رئال و وحشتناک» زندگی، با بخش تاریک زندگی روبرو شده است و با این تجربه و سبکبالی ناشی از آن میتواند تن به زندگی نوی خویش بدهد. طبیعی است که این روندی یک شبه نیست و راهی طولانی است و روانکاوی ماهر برای همراهی در این راه میطلبد.
موضوع مهم در بحث ما این است که اینجا نیز در نهایت موضوع تغییر سناریو و صحنه از طریق لمس «حماقت و مضحکه درونی این خشونت» و شکاندن تمتع این سناریو است. زیرا این تمتع درونی سناریوست که این سناریو را حفظ میکند. قربانی با شکاندن این تمتع و صحنه از طریق تغییر چشمانداز و خنده نهایی در واقع سرانجام پی میبرد که «دخول نهایی» به درون او و زندگی ممکن نیست، زیرا یکایک ما هزار حالت و نام داردیم و به قول روانکاوی سوژه در واقع همان «هیچی» است(13). یک هیچی که مرتب به همه چیز نام و نشان و به خویش مرتب معنا میدهد و مرتب در یک حرکت «بازتابشي. (رفلکتيو)» به سرنوشت خویش و ضرورتهای زندگیش آری میگوید و به آنها بدین وسیله معنا و سناریویی نو میبخشد.
سخن نهایی:
باری برای رشد و نهادینه ساختن تحولات مدرن و برای جلوگیری از بازگشت مداوم این «کابوسهای جمعی» یک حرکت چندجانبه مدنی و مدرن و با تحولات سیاسی/قانونی/فرهنگی لازم است. حامی نهایی این تحولات اما تحولات فرهنگی و فردی و تغییر سناریو و بازی توسط نسل خندان و بازیگوشی است که تمتع و سناریوی گفتمان «رئال و سرکوبگر» و تمتع و فانتسم گفتمان نارسیستی مرید/مرادی را در هم میشکند و هر چه بیشتر گفتمان مدرن و سمبولیک خویش را بر صحنه حاکم میسازد و مرتب خالق تفاوت و تحول مدرن میشود.
رشد این نگاه خندان و مالامال از طنز، رشد این نسلی که در واقع یک نسل «ضد قهرمان» و خندان و بازیگوش است، مهمترین وسیله شکست نهایی نگاه بنیادگرایانه است که اساسش بر تفکر قهرمانی و ناموسی خشن و رئال پایهریزی شده است. کمک به رشد این نسل خندان و ضد قهرمان که هم از تابوهای اخلاقی میگذرد و حاضر به سخن گفتن درباره تجاوزات به خویش در رسانههای عمومی است و همزمان این وحشت و تمتع تمامیت خواه را به سخره میگیرد و او را با شعار «همه اعتراف میکنیم» به اوج میرساند و از درون میترکاند، مهمترین شیوه چیرگی بر نگاه بنیادگرا و تمامیتخواه است .این نیرو و نسل خندان در نهایت مهمترین نیروی محرکه تحولات مدرن و مدنی ایرانی است. نسلی که به ویژه در خویش نسل دوم و نسل سوم را به همراه دارد و در واقع تبلور حالت کسانی است که هر چه بیشتر قادر به ایجاد یک وحدت در کثرت نوین و مدرن در خویش بوده اند و «چندمتنی» شدهاند. این نسل نیز بایستی به باور من در مسیر تحولات هر چه بیشتر به جایگزینی نسلها دست زند و به رهبران و نمایندگان اصلی این جنبش نوین و خندان و پرشور تبدیل شود. جنبشی که با قلبی گرم و مغزی سرد، با سلاح گفتگوی مدرن و بازیگوشی رندانه ایرانی به جدال شطرنج با گوریلها میرود و بر آنها چیره میشود، زیرا این نسل خندان و بازیگوش سناریو و صحنه را عوض میکند و بازی سمبولیک و گفتگوی مدرن و خندان ایرانی را بر صحنه حاکم میسازد.
ادبیات:
1/ مبانی روانکاوی فروید/لکان. دکتر موللی.ص.275
2/ http://zamaaneh.com/nikfar/2009/08/post_124.html
3/ http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-1459
4/ lacan. Schriften. II
در این باب خواندن مقاله زیر از ژیژک نیز بسیار مفید است
http://www.egs.edu/faculty/zizek/zizek-kant-and-sade-the-ideal-couple.html
5- Zizek: Liebe Dein Symptom wie Dich selbst.S.108
6/ http://radiozamaaneh.com/idea/2008/01/post_237.html
7/ http://sateer.de/1981/07/blog-post_27.html
8/ http://sateer.de/1981/08/blog-post.html
9/ http://sateer.de/1980/03/blog-post_23.html
10/ علاقهمندان به انتقادهای ژیژک به هابرماس میتوانند به دو کتاب مهم ذیل از ژیژک مراجعه کنند:
1- Zizek: Ein Plädoyer für die Intoleranz.
2. Zizek: Körperlose Organe.S.172
11/ http://ramzashoob.com/article.aspx?id=209
12/ Zizek: Liebe Dein Symptom wie Dich selbst.S.61
13- Zizek: Körperlose organe.S.184
uggs on sale
clarks shoes
ugg boots outlet
ugg boots sale
discount ugg boots
ugg boots for women
uggs sale
beats by dre cheap
nike roshe run
genuine uggs
uggs on sale
genuine ugg boots
pandora jewelry
cheap uggs
cheap uggs uk
cheap ugg boots
uggs sale
oakleys sunglasses
cheap uggs for sale
ugg boots outlet
discount ugg boots
chi hair straightener
new balance outlet
ugg boots sale
cheap uggs
mulberry bags
clarks shoes
uggs sale
uggs outlet stores
ray ban outlet
ugg boots uk