در نهایت میان «زبان عبارت» و «زبان اشارت» یک فرهنگ ارتباطی متقابل نیز وجود دارد و هر دو بر بستر «زیستبومی» یک اجتماع و فرهنگ شکل گرفتهاند. از طرف دیگر آنها به این فرهنگ شکل و حالت خاصی را میبخشند و گفتمان فرهنگی را تولید و بازتولید میسازند. یعنی یک رابطه دیالکتیکی و متقابل و یا در معنای دیگر یک حالت «دیفرانس» دریدایی اینجا حکمفرماست که هر کدام وابسته به دیگری است و اجزای یک سناریو و یا گفتمان مشترک و وابسته به یکدیگر هستند. تمنای مدرن و یا هویت بالغانه ( در معنای روانکاوانه هویت سمبولیک(9)) احتیاج به «زبان عبارت» مناسب خویش دارد تا قادر به حس و بیان خویش و تحول مداوم خویش باشد و بالعکس «زبان عبارت» قوی و مدرن نیازمند به «زبان اشارت» و هویت بالغانه و سمبولیک و همیشه در حال تحول جمعی و فردی است. زیرا این هویت نوی مدرن و باز مداوما در پی ایجاد جهان جدید سمبولیک خویش و زبان فنی و علمی نوین خویش برای دستیابی به تمنای نوی خویش است.
زبان مدرن مانند فرهنگ مدرن ( زبان عبارت و اشارت مدرن)، به بیان آشوری در این کتاب، یک «زبان باز،فراخزیست و راززدا (7)» است که مرتب تحول میپذیرد، کلمات مهاجر میپذیرد و مرتب عرصههای جدیدی از ترمینولوژی و علم را بوجود میآورد. این زبان مدرن قادر به نگریستن، تسخیر و ساختن جهان سمبولیک و زبانی خویش است. در حالی که زبان فارسی که هر کلام و محتوایش دربرگیرنده یک بحران مدرنیت/سنت است، نه دارای این بستر علمی و ترمینولوژیک قوی است و نه «زبان اشارتش» رو به سوی نگریستن، تسخیر کردن و آفریدن هستی دارد و بیش از هر چیز گرفتار حالات خراباتی و اخلاقی خویش است. ( این نگاه البته به معنای نفی قدرتهای این زبان نیست بلکه به ضرورت تحول و گسترش آن اشاره میکند. اصولا بحران مدرن زبان فارسی پیششرط تحول مدرن اوست و در هر تکامل و یا تحول هرچند ناقص این زبان و یا این هویت راهی و امکانی نو نهفته است که اگر بتواند، با شناخت دقیق معضل و دیسکورس زبانی خویش، به عبور از بحران خویش دست یابد، قادر به ایجاد تحولی نو و مدرن خواهد بود.).
ازین رو آنکه این معضلات را نشناسد در نهایت سخنش اخلاقی، عارفانه و یا زبانش از لحاظ فنی و بیانی به یک «آش شله قلمکار» اسیر «بیزبانی» تبدیل خواهد شد. یا به قول آرامش دوستدار اندیشه این روشنفکر ایرانی، تحت تاثیر این معضلات فرهنگی، «اندیشهنما(8)» میشود. این روشنفکر و یا زبان او تحت تاثیر « بسته بودن» درونی زبان فارسی و تحت تاثیر روحیه ایرانی خویش، گرفتار دور باطل فرهنگ ایرانی میگرد . دور باطل و اسارت نارسیستی/رئال (9) در نگاه دیسکورس زبانی و هویتی ایرانی که ثمرهاش همان گذار اجتنابناپذیر از «راوی» روشنفکر و ناراضی بوف کور به سوی «پیرمرد خنزرپنزری» سنت و تکرار یک چرخه جهنمی است که در کل کتاب بوف کور و در کل تاریخ دو سده اخیر ما مرتب تکرار میشود.( شاید به این دلیل نیز همه روانکاویها و نقدهای بوف کور این چشمانداز اساسی و این ماتریکس درونی بوف کور را ندیدهاند و به آن نزدیک نشدهاند، با وجود قدرتهای سمبولیک هر کدام از این نقدها. در این مورد به کتاب سوم الکترونیکی من در این باب و به نام « روانکاوی پسامدرنی بوف کور و گفتمان حول بوف کور» در سایتم مراجعه کنید.10)
انسان در معنای روانکاوی لکان و یا در نگاه پسامدرنی ، جزیی از یک تمامیت سنّتی و یا یک «موجود بر_خود_ایستای_خودفرمان» مدرن نیست بلکه او یک موجود یا «سوژه منقسم» است. این به این معناست که هر انسانی در واقع در هر عملش و در هر بیانش هم یک «فاعل عبارت(11)» و هم یک «فاعل اشارت(12)» است و مرتب مجبور است به عنوان یک فرد با دیگری، با «غیر» ، با زبان و جهانش ارتباط برقرار کند؛ به عنوان یک سوژه باز و همیشه ناتمام مرتب با بخشی دیگر از هویت و تمناهای خویش روبرو شود و آنها را در جهان نمادین و سمبولیک فردی خویش پذیرا شود و تحول یابد. ازینرو نیز به قول لکان جهان سمبولیک فردی و بشری همیشه ناتمام است. ازینرو هنر و علم و اندیشه بشری همیشه ناتمام و در ارتباط با «غیر» و در حال تحول دائمی است.
. برای مثال وقتی من میگویم: «من ایرانی هستم»، آنگاه من به عنوان «فاعل عبارت یا جمله» بیانگر این نظر هستم ولی به عنوان «فاعل اشارت» در واقع این «غیر بزرگ»، این مفهوم «ایرانی بودن» است که مرا وامیدارد، خویش را اینگونه یا آنگونه بپندارم. زبرا او دارای بار ارزشی و معنایی قوی و تبلور هویت و تمنای انسان و دیسکورس ایرانی است. موضوع نوع ارتباط سمبولیک، نارسیستی یا رئال من (9) با این هویت نهفته در زبان اشارت و در مفهوم «ایرانی» بودن است که مرا به یک فرد باز و قادر به نقد سمبولیک فرهنگ خویش و قادر به پذیرایی مداوم نگاه مدرن و هویتهای دیگر در هویت و در زبان خویش متحول میسازد. یا این نوع رابطه مرا اسیر نگاه نارسیستی و یا کابوسوار «غیر» و مفهوم «ایرانی» میسازد و مرا به یک موجود بسته و ناتوان از تحول و نقد مسخ و تغییر میدهد. ازینرو تحول و تکامل در فرد و یا در زبان از طریق نوع ارتباط شخص با این «غیر بزرگ» مانند نوع ارتباط با زبان، فرهنگ، مذهب و یا با «غیر یا دیگری کوچک» مانند نوع ارتباط با معشوق و رقیب به وجود میآید.
آن فرد یا جامعهای که بتواند با یک رابطه فاصلهدار، تثلیثی (رابطه سمبولیک) با این «غیر بزرگ»، با دیگری ارتباط بگیرد و هم او را دوست بدارد و هم او را به نقد بکشد و بداند که هیچگاه به ذات نهایی خویش و این «غیر بزرگ» پی نمیبرد، آنگاه او قادر خواهد بود با چنین توانایی پارادوکس فاصلهگیری و علاقه، با توانایی نقد و احترام به دیگری و به «غیر»، مرتب به تحولی نو درخویش و در جهان سمبولیک خویش دست یابد و مرتب از نو بیافریند.
بر بستر چنین تحولی است که انسان مدرن توانست، با ایجاد فاصله و با توانایی به دست گرفتن جهان سمبولیکش،( زیرا ما همیشه در یک جهان نمادین و زبانی قرار داریم و نه در یک واقعیت عینی و یا ذهنی. واقعیت یک واقعیت سمبولیک زنده، یک واقعیت سمبولیک عینی/ذهنی است) شروع به ساختن تئوری و تحول در هستی و طبیعت کند. با آنکه این «من یا سوژه مدرن» هنوز گرفتار یک حالت متفاخر نارسیستی بود و بدین دلیل نیز «منقسم بودن» خویش و نیاز عمیق خویش به «غیر»، به طبیعت و دیگری را کامل احساس و درک نمیکرد و بهایش را اکنون با بحرانهای مداوم طبیعی، فرهنگی و اقتصادی و تروریسم بینالمللی میپردازد. بحرانهایی که همه با هم ضرورت گذار به یک رابطه نو با «غیر»، با طبیعت و با دیگری و حرکت به سوی یک جهان چندصدایی را بیان میکنند و اصولا معنا و مفهومی نو و هزارگستره از «هویت باز و زبان باز» تو در تو، لابیرنتوار، شبکهگونه و هایپرتکستی، تلفیقی، چندهویتی و همیشه ناتمام ایجاد میکنند که در بحث آینده به آن میپردازم.
در فرهنگ ما این قدرت سمبولیک و تثلیثی هنوز به قدرت اصلی فرهنگ، زبان و فرد ایرانی تبدیل نشده است و زبان و یکایک ما بر بستر بحران مدرنیت در حال ایجاد این جهان فردی و جمعی سمبولیک و ناتمام خویش و در پی ایجاد خلاقیت خویش هستیم. از این رو نوع ارتباط ایرانی با «غیر»، با زبان و با خویش، با مدرنیت و با سنت، یا به طور عمده یک حالت نارسیستی یا رئال و یا حالات ترکیبی نارسیستی/ سمبولیک و یا رئال/سمبولیک است. یعنی فرد بیشتر گرفتار رابطه دوگانه و مسحورکننده نارسیستی و گاه کابوسوار (رئال) با «غیر» و با زبان خویش است و امروز «سنتپرست»، فردا «مدرنپرست»، امروز «سنتستیز»، فردا « غربستیز» و یا بالعکس میشود. او امروز ناگهان اسیر نگاه مسحور کننده زبان و فرهنگ خویش میشود و به عنوان مرید او خواهان بازگشت به زبان فارسی اصیل میگردد و میپندارد که «هنر نزد ایرانیان است و بس». فردا به شیوه رئال یا کابوسوار میخواهد مانع ورود هر عنصر خارجی به زبان خویش شود و میخواهد گردن هر کلمه عربی و یا خارجی را بزند و برایش یک برابرنهاد عجیب و غریب فارسی بیابد. پس فردا ناگهان به شیوه «روشنفکری پیامبرگونه» خواهان تغییر بنیادین زبان و خط فارسی میشود و او را کاملا غیر علمی و ناتوان از تحول میپندارد. اینگونه این فرد و این زبان یا اسیر هراس از «غیر و غریبه» است و یا مسحور نگاه «غیر و غریبه» است و مرتب در حال جذب و یا دفع «غیر» است، به جای آنکه به پذیرش بهتر سمبولیک و ترمیزی «غیر» و مدرنیت در نگاه و زبان خویش دست یابد و به هویت و زبان باز و تلفیقی و همیشه ناتمام خویش دست یابد. تا بتواند به سان یک «جسم سمبولیک» و یک «زبان سمبولیک» هر چه بیشتر قادر به دست گرفتن هستی و ایجاد جهان و هنر و علم سمبولیک و همیشه ناتمام و قابل تحول خویش باشد.
نمونه این حالات نارسیستی/سمبولیک یا رئال/سمبولیک را میتوان در تلاشهای افراطی برخی از فرهنگستانهای ایرانی برای پاکسازی زبان فارسی _ در کنار کارهای مثبت و سمبولیک آنها_ دید و یا در ترجمهها و نوشتههای یکایک ما این حالات قابل رویت است.
در نتیجه این مشکلات است که مفاهیم مدرن در حین ترجمه به فارسی مسخ و ایرانی میشوند. یا زبان ایرانی نمیتواند، با درک بهتر معضلات زبانی و نگارشی خویش و از طریق گسترش بیشتر «مهندسی زبان» و چالش مدرن متخصصان، هر چه بیشتر به یک «زبان باز» مدرن تحول یاید. این مشکلات از سوی دیگر نمیگذارند _ همراه با علت ماهوی عدم رشد روابط سمبولیک پارادکس و تثلیثی قویتر در فرد، در فرهنگ ایرانی، در شیوه عمل علمی، در چالش مدرن ایران_ که «هویت باز و زبان باز» و مدرن ایرانی بهتر رشد کنند. «هویت باز و زبان باز» سمبولیک و همیشه ناتمامی که لازم و ملزوم یکدیگر، وابسته به یکدیگر و خالق یکدیگر در یک بازی دیالکتیکی و یا در یک بازی دیفرانس دریدایی جاودانه و همیشه ناتمام هستند.
زیرا فرد «غیر» است و «غیر» فرد است. زیرا زبان و فرد همدیگر را متقابلا میسازند و برای تحول به یکدیگر نیازمندند. فرد و جامعه ایرانی برای دستیابی به تحول مدرن خویش احتیاج به زبان مدرن خویش دارد که یک «زبان باز» و متحول است و قادر است کلمات مهاجر را در خویش بپذیرد و انطباق بخشد. زبانی مدرن، باز، متفاوت و هزارگستره که قادر است جهان و واقعبت سمبولیک خویش را بیافریند، نظم بخشد، علوم و چشماندازهای نوین بیافریند. یک زبان باز ایرانی که میتواند هر چه بیشتر بستری برای خلق هنرهای مدرن و متفاوت ایرانیان باشد و شخصیت فرد ایرانی را شکلی نو و مدرن بخشد. این «زبان باز» نیز احتیاج به «فرد و فرهنگی باز» دارد که قادر است مرتب با جهان اطرافش در کنش و واکنش باشد، یاد بگیرد، قادر باشد جهان سمبولیک و زبانش را در دست گیرد و مرتب از نو بیافریند، مرتب هویتهای نو و گسترههای علمی و هنری نو از زبان فارسی به وجود آورد و مرتب هنر و علوم و چشماندازهای نوینی بیافریند. تنها بدین شیوه است که فرد و زبان ایرانی میتواند به یک « وحدت در کثرت» مدرن و یا در حالات والاتر به یک «کثرت در وحدت چندصدایی» پسامدرنی تحول یابد و فرد این جامعه میتواند به یک «سوژه مدرن» یا در حالت والاتر به یک «جسم خندان» نیچه و یا به« سوژه منقسم لکان»، به «جسم هزارگستره» دلوز دگردیسی یابد و هویت و زبان مدرن و متفاوت ایرانی خویش را بیافریند.
در این راستاست که بایستی کتاب «زبان باز» آقای آشوری را نمادی از این تحول سمبولیک و قوی و در مسیری درست و همراه با طرح سوالی درست دانست. از این رو من و امثال من که خود دارای این هویت باز، چندمتنی و چندملیتی هستند و یا مانند من در کتاب جدیدم به نام «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» به طرح این هویت باز و چندمتنی و همیشه ناتمام ایرانی میپردارند، در این کتاب و در این نگاه نو روی دیگر و ضرورت دیگر مهم تحول خویش و جامعه خویش را میبینند، بیآنکه رابطه پارادوکس و نقادانه خویش را با کتاب از دست دهند و فقط هورا بکشند. موضوع درک اهمیت این تحول مهم در زبان و در فرد و فرهنگ ( در زبان عبارت و اشارت ایرانی) و درک رابطه دیالکتیکی و یا دیفرانسی این دو تحول وابسته به یکدیگر است. موضوع درک عمیق این امر مسلم است که بدون این تحول زبانی و بدون ایجاد این هویت نوینی که همه ما مهاجرین و روشنفکران و هنرمندان مدرن و یا چندمتنی درون و برون کشور نمادی از آن هستیم، هیچگاه عبور از بحران مدرنیت/سنت ایرانی و عبور از بحران زبان و فرد ایرانی ممکن نیست.
با قبول این اصل پایهای است که آنگاه میتوان با نقد کتاب «زبان باز»، هم به طرح سوال درست و مهم آقای آشوری و به اهمیت طرح موضوع «زبان باز» ایرانی آفرین گفت _ زیرا ابتدا طرح درست سوال ایجادگر یک راه درست است، هم بایستی طرح آشوری برای ایجاد یک زبان مکانیکی، سیستمانه و ساختگی و برای پاسخگویی به نیازهای زبانی و علمی زبان مدرن فارسی ، _مانند شیوه جهان مدرن در ایجاد این «شاهراه زبانی» از طریق استفاده از زبان لاتین و یونانی_، به شیوه تخصصی و تفکیکی توسط زبانشناسان و واژهشناسان ایرانی، مترجمان و روشنفکران درگیر با زبان و هویت خویش مورد نقد قرار گیرد. تا ضعفها و قدرتهای بحث او از چشماندازهای مختلف بررسی شود و این بجث اساسی چندچشماندازی و عمیقتر گردد. از طرف دیگر متخصصان، روشنفکران و هنرمندان ایرانی بایستی با کمک به رشد انواع مختلف این «هویت باز و چندلایه» ایرانی، به رشد قدرت خلاق و سمبولیک هنری و علمی خویش و به تحول فرهنگ و چالش مدرن ایرانی کمک رسانند و زمینهساز رنسانس مشترک ایرانی شوند.زیرا این «شاهراه زبانی» مدرن احتیاج به روشنفکران مدرن و باز خویش دارد و بالعکس.
حال باید دید که برای مثال آیا مجلس نقد کتاب «زبان باز» از این چشمانداز سمبولیک، پارادکس همراه با نقد و علاقه، به این اثر مینگرد، نکات قدرت و ضعف اثر را مطرح میکند، سوالاتی نو و چشماندازهایی دیگر مطرح میکند و بحث را گستردهترو عمیقتر میسازد، یا اسیر حالات نارسیستی و رئال «زبان اشارت» زبان فارسی میشود و به سرکوب خاطی و ملحد بیاحترام به حریم مّطهر زبان فارسی مشغول میشود . آیا آنها مریدوار خواهان حفظ زبان شکوهمند فارسی از این «تهاجم فرهنگی و ناموسی» میشوند و ناآگاهانه یا آگاهانه سعی میکنند این حالات ناموسی نارسیستی و رئال را با استدلالات سمبولیک توجیه و پنهان سازند. آیا آنها، تحت تاثیر این نوع رابطه نارسیستی/رئال خویش با «زبان فارسی»، خواهان تنبیه کردن آشوری به خاطر این «خودسری و بیاحترامی» به زبان بزرگ و پاک فارسی میگردند و قدرتهای سمبولیک خویش را فدای این اسارت نارسیستی/رئال در نگاه «غیر بزرگ» میسازند، یا آنکه ما را با نقدشان بر نقاط ضعف و قدرت اثر آشوری به درک نوین و تکمیلکنندهای از موضوع میرسانند و سوالاتی نو ایجاد میکنند.
آسیبشناسی روانکاونه جلسه نقد کتاب «زبان باز» در ایران
مجلس نقد کتاب «زبان باز» در تهران و با مشارکت متخصصانی چون آقایان، علی حقشناس، زبانشناس و استاد دانشگاه، آقای فانی ، کتابشناس و مترجم و آقای علی صلحجو، مترجم، صورت گرفت.
اگر به سخنان هر سه سخنران دقت کنیم و برخورد احساسی و عاطفی نهفته در پشت کلمات و انتقادات علمی را بشنویم، آنگاه به راحتی میتوان گرفتاری هر سه سخنران در یک رابطه عمدتا نارسیستی/سمبولیک با «زبان فارسی» را در این بحث دید. ازینرو نوع برخورد آنها با نگاه آشوری نیز یک نگاه و نقد سمبولیک پارادوکس نیست، بلکه یک برخورد عمدتا نارسیستی و مالامال از حالات افراطی نارسیستی است ( مانند تعارف نارسیستی از یک سو و خشم نارسیستی از سوی دیگر). جدا از برخی انتقادات تخصصی هر سه سخنران که آشوری نیز در جوابیه خویش به آنها میپردازد و نظر خویش را در آن باره بیان میکند(13)، در واقع.هر سه سخنران ( و به ویژه آقای حقشناس) دچار یک دلآزردگی نارسیستی از «کتاب باز» آشوری و از شخص «آشوری» به خاطر این عمل مخالف سنت او و مخالف عادات زبانی و هراسهای درونی آنها هستند.
برای مثال هر سه سخنران از یک طرف ابتدا از آقای آشوری تعریف میکنند، شروع به تعارفات بزرگکننده ایرانی میکنند و پس از این تعارفات نارسیستی به حمله و خشم نارسیستی به او و تکذیب کتاب و شخص او میپردازند، به جای آنکه به قدرت و ضعفهای کتاب بپردازند، چشماندازهای دیگر موضوع را مطرح کنند و پیشنهادات خویش را برای رشد این «زبان باز و مدرن» فارسی در عرصه ترمینولوژیک مطرح کنند.
به ویژه مفهوم «زبان باز» برای آنها آزاردهنده و خطرناک جلوه میکنند و آنها ناآگاهانه و آگاهانه هراس خویش از خطرات این «باز بودن» زبان فارسی و خشم خویش به آشوری برای طرح این موضوع خطرناک را نشان میدهند.
برای مثال آقای حقشناس پس از تعارفات فراوان یکدفعه در کل کتاب را رد میکند و پس از چندبار خواندن کتاب باز هم نمیداند که موضوع این کتاب چیست و آشوری چه میخواهد بگوید. ( این را به زبان طنز ایرانی میگویند:« ابتدا مرغ را چاق کردن و سرانجام سرش را بریدن»). اما آنگاه او مشکل اساسیش با این کتاب، یعنی مشکلش با مفهوم «زبان باز» را نشان میدهد. زیرا مشخص است که مفهوم «زبان باز» برای او که به حالتی مسحورشونده و نارسیستی تحت تاثیر شدید«زبان اشارت» اخلاقی/عارفانه فارسی و ناتوان از یک رابطه سمبولیک بافاصله و پارادوکس با این زبان (لااقل در این عرصه) است، به معنای «بیدروپیکری»، « بیبندوباری» است. از آنرو که او، در حین نقدش بر کتاب «زبان باز» آشوری، به شدت اسیر یک رابطه نارسیستی با زبان و «غیر بزرگ» خویش است، در واقع ناآگاهانه دچار «هراسهای ناموسی» میشود، گرفتار هراس از «تهاجم فرهنگی» و از دست رفتن «بکارت زبان فارسی» میشود و این هراس را سعی میکند با توجیهات سمبولیک علمی همراه کند. از این رو او به جای «زبان باز»، اصطلاح «زبان پویا» را مطرح میکند که اصولا_ در راستای مفهوم «پویا» در زبان فارسی_ به معنای یک رشد«درونی (در نهایت عارفانه و اخلاقی)» و بدون نیاز خاص به «غیر» و به «بازبودن»، بدون نیاز به ارتباط با عنصر غریبه و مهاجر است. بدون احتیاج به درک کمبود و نیاز خویش به «غریبه و غیر» برای تحول و تکامل است. در حالی که اصولا زبان و نگاه مدرن در نتیجه ارتباط با محیط اطراف و در پی شناسایی و تسخیر و سازندگی این محیط اطراف طبیعی و اجتماعی به وجود آمده است، رشد کرده است و قادر به تسخیر جهان بوده است.
همانطور که روانکاوی نشان میدهد، ما با نوع نگاهمان به «غیر» و به دیگری در واقع خویش و نگاهمان را نیز میسازیم، زیرا رابطه میان انسان و دیگری یک رابطه سوژه/ابژهای نیست بلکه یک رابطه دیالکتیکی و یا دیفرانسی است. بدین دلیل حقشناس، با این نگاه پارسایانه، اخلاقی، ناموسی به زبان فارسی، به ناچار نگاهش به مدرنیت نیز دچار یک ترجمان مسخکننده ایرانی است و زبان باز، قابل تحول، مرتب مهاجرپذیر مدرن را یک «زبان منظم و بسته (14)» میپندارد. از سوی دیگر او، با این نوع نگاه به «غیر»، به زبان و به مدرنیت، به ناچار خویش را تبدیل به یک مرید ناموسی زبان فارسی در خطر «تهاجم فرهنگی» میسازد و به ناچار آگاهانه و یا ناآگاهانه سعی در سرکوب کار خطرناک آشوری و سد کردن تلاش او برای گشودن زبان فارسی بر روی «غیر» میکند. به این دلیل نیز او در نهایت کتاب را عاری از هر سوال و طرح اساسی میبیند. او اینگونه به سرکوبگر نارسیستی/سمبولیک نگاه نو یک همکار و خدمتگذار ناموس فرهنگ و زبان خویش تبدیل می گردد، به جای آنکه به شیوه سمبولیک و پارادوکس نکات ضعف و قدرت اثر را مطرح کند و چشماندازی نو بر متن کتاب برای خواننده بیافریند.
دو سخنران دیگر، آقایان فانی و صلحجو، در نهایت به این حمله نارسیستی/سمبولیک بر علیه این نگاه نو و برای دفاع از «ناموس» زبان فارسی به شیوه خویش ادامه میدهند و در راستای این نقد و خشم نارسیستی عمدتا به جای «نقد سمبولیک کتاب» به نقد نارسیستی «آقای آشوری» میپردازند. آقای فانی آقای آشوری را گرفتار «دامچالهی کلام» میبیند، به جای آنکه به نقد سوال کتاب و نظریه مطرح شده در کتاب بپردازد و معضلاتش را به ما خوانندگان نشان دهد. آقای « صلحجو» میخواهد به زبان بیزبانی کتاب را بیارزش کند و اعلام میکند، این نظریه آشوری که مطرح میکند، زبانهای مدرن برای پیشبرد خویش از زبان لاتینی/یونانی استفاده کردهاند، امر تازهای نیست. بیآنکه او به علت طرح این موضوع و مقایسه از طرف آشوری و به نقد نکات ضعف و قدرت نظر او بپردازد. زیرا این تحول زبانی برای آشوری ناشی از بحران زبان فارسی، ناشی از ناتوانی زبان فارسی به پاسخگویی علمی به این بحران از طریق یک تحول ناآگاهانه و خودبخودی درونی و ناشی از ضرورت گذار زبان فارسی به سوی یک زبان مدرن و علمی به کمک یک دستگاه مکانیکی، ساختگی و سیستمانه زبانی است.
یا آقای صلح جو، بر طبق برخورد نارسیستی عامیانه و جاافتاده در فرهنگ ایرانی که براساس آن ما همه چیز در زبان فارسی و فرهنگ فارسی داریم و یا داشتهایم و نیازی به «غیر» نداریم، _ نگرشی که زیربنای گره حقارت ایرانی و حالات افراطی غربستیزی/غربشیفتگی ایرانی است_، اکنون میگوید که شیوه علمی نو مثل «برخهچسبانی» که به قول آشوری از دل آن و از طریق پارهچسبانی آگاهانه و علمی کلمات میلیونها ترم جدید علمی به وجود آوردهاند و درمیآورند، در فرهنگ فارسی وجود داشته است و نمونه آن را کلمه «سکنجبین» میداند(13).( یک گام جلوتر و ما با تصویر جدید تراژیک/کمیک «داییجان ناپلئون» ایرانی و توطئه غرب بر علیه فرهنگ و زبان پویا و اصیل فارسی و دزدیدن همه مفاهیم مدرن از فرهنگ ایرانی روبرو میشویم.)
این شیوه برخوردها از طرف دیگر بخش دیگر معضل فرهنگ ایران و معضل دیگر تاثیرگذار بر عدم رشد علم و چالش مدرن ایرانی را نشان میدهند. یعنی به سادگی در بحثهای این متخصصان عالیقدر ما قابل رویت است که آنها از آشوری خشمگین هستند که چرا او این جرات را به خرج داده است و چنین مباحثی را مطرح کرده است و یا زودتر از دیگران و آنها مطرح کرده است. ازین رو نیز آنها به حالتی نارسیستی و در واقع کینتوزانه آشوری را متهم به خودشیفتگی و حالات نارسیستی میکنند و اینجاست که گویی در «غیر»، در آشوری چیزی جز تمنای خویش و تلاش برای سرکوب تمنای خویش نمیبینند. زیرا به قول لکان من «تمنای غیر» و فرهنگم و دیسکورس هستم و «غیر» و دیگری تمنای من است. تبلور راز درونی من است. به این دلیل از نوع برخورد یک جامعه به دگراندیش میتوان به رازها و تمناهای نهفته و سرکوبشده یک جامعه پی برد.
باری در تمامی این بحث متخصصان ما در نهایت هیچ نقد جدی و پارادکس علاقهمندانه/نقادانه بر کتاب «زبان باز» نمیبینیم. درعوض «آشوری» نقد میشود و بایستی به گونهای به خاطر عمل «بازش» سرکوب و نفی شود. اینجا نیز تفاوت دو متفکر نشان داده میشود که یکی قادر به فاصلهگیری سمبولیک پارادکس بهتر از فرهنگ خویش، در عین عشق به این فرهنگ، بوده است. ازین رو برای آشوری « زبان باز» در راستای مفاهیم مدرنی چون « اندیشه باز (اوپن مایند)، زبان باز (اوپن لنگویج)، فهمیده و درک میشود و بنابراین بی درو پیکر نیست، اما در نگاه گرفتار در حالات نارسیستی/سمبولیک یا نارسیستی/ رئال متخصصانی چون حقشناس و دیگر دوستان، این به معنای «بیبندوباری» و «بیدروپیکری» است. پیشنهادات آشوری برای آنها در نهایت به معنای از دسترفتن «بکارت زبان فارسی» و ندیدن شکوه و پویایی مطلق درونی زبان فارسی، به معنای ندیدن بینیازی زبان فارسی به «غیر» و به راههای مدرن تحول است. در نهایت انگیزه اصلی نقد نارسیستی و خشمگینانه هر سه نقاد گرامی هراس عمیق آنها از «غیر» و هراس از درک نیاز و کمبود خویش به «غیر و غریبه» است.
هراسی که روی دیگرش مسحوریت مریدوار در برابر «غیر و غریبه» و ناتوانی از پذیرش سمبولیک نگاههای غریبه و دگراندیش، ناتوانی از دستیابی به «هویت باز و زبان باز» ایرانی و ناتوانی از پذیرش سمبولیک هویتها و تواناییهای متفاوت در هویت و زبان و فرهنگ خویش است. هراسی از «غیر» که ثمرهاش بحران کنونی و تکرار فاجعهوار مداوم این بحران سنت/مدرنیت در همه عرصههای سیاسی/فرهنگی/علمی و تلفات فراوان انسانی، علمی، هنری، اقتصادی است.
باری اینگونه یک جدل مدرن تحت تاثیر یک زبان و یک فرهنگ به یک بحث ناموسی و نارسیستی تبدیل میشود و نه خواننده و نه بحث از این جدل چیزی یاد میگیرد و نه چشماندازی نو به بحث گشوده میشود. مشکل این است.
جمعبندی:
معضل روانکاوانه و در عین حال تراژیک/کمیک این جدل و بحث نو این است:« یک متخصص میخواهد راهی پیشنهاد کند تا زبان فارسی بتواند بهتر قادر به پذیرش کلمات مدرن باشد. تا زبان فارسی بتواند بهتر قادر به ساختن یک زبان سیستمانه و ازین طریق بهتر قادر به دست گرفتن هستی، شناسایی هستی و رشد باشد و چند متخصص دیگر در این عمل نفی پاکی و پویایی درونی زبان فارسی را میبینند. از طرف دیگر آنها، با گرفتاریشان در رابطهای نارسیستی/سمبولیک، رئال/سمبولیک با زبان فارسی، به نفی فردیت و قدرتهای سمبولیک خویش گرفتار میشوند و همزمان مانع رشد بحث و چالش علمی پارادوکس در باب یک نگاه نو و ضروری میشوند. همانطور که یک عده هنوز گرفتار حالات نارسیستی/رئال غربستیزی/سنتستیزی هستند و نسلی نو چون ما خواهان یک هویت باز و چندلایه و چندمتنی همیشه ناتمام هستند. نسلی که خواهان اشکال و حالات مختلف این «عارف زمینی، عاشق زمینی، خردمند شاد و مومنان سبکبال» و خواهان رشد و تکامل هزار روایت از«غیر»، از خدا و هستی هستند؛ خواهان یک «وحدت در کثرت مدرن» ایرانی و در مسیر بعدی یک «کثرت در وحدت» پسامدرنی ایرانی هستند. باری موضوع جدل و چالش میان دو گفتمان، میان « هویت باز و زبان باز» مدرن از یک سو و از سوی دیگر هراس از «غیر» و گرفتاری در حالات نارسیستی و رئال بحرانزا است. با این تفاوت که ما میدانیم که یکایک ما و نظریات ما نه تنها همیشه ناتمام و نیازمند به «غیر» و نقد دیگری هستند بلکه میدانیم که هر نگرش و هر عمل ما در خویش هم حالات سمبولیک، نارسیستی ویا رئال را دارند. پس به به نقد پارادکس خویش و دیگری دست میزنیم و زبانی اینگونه خلاق و باز میطلبیم .
( در مقاله دوم به برخی معضلات ترجمه مباحث روانکاوی در زبان فارسی، به نقد راه نهفته در طرح سوال آشوری و نکات قدرت و ضعف این «شاهراه مدرن و مکانیکی زبان فارسی» از چشمانداز روانکاوانه میپردازم و بر بستر این تحلیل همزمان به نقد آسیبشناسانه مقاله «زبان دیوزدگی» اثر یک متخصص زبانشناس دیگر ایرانی به نام دکتر محسن حافظیان و آسیبشناسی روانکاوانه قدرت و ضعفهای نگاهش میپردازم.)
http://www.sateer.de/
ادبیات:
1/ http://zamaaneh.com/hamayesh/2008/09/post_48.html
2/ http://persianlanguage.ir/articles/id%3D54/
3-4-5 statement, enunciation
ترجمه واژهها از دکتر موللی است. لکان این نگرش دوگانه به زبان را از ژکوبسون وام میگیرد، در کنار تاثیراتش از فردیناند دسسور و دیگران. در عین حال نگاه متفاوت خویش به زبان را به وجود میآورد. در مورد این مباحث به مقاله مهم ذیل از دکتر موللی مراجعه کنید.
http://www.movallali.fr/CSS/filer/filer%20farsi/sokhani%20ba%20shoma%20II.swf
6/ داریوش آشوری: زبان باز. نشر مرکز. در این باب به فصل یکم کتاب_ زبان طبیعی_ از ص 19 مراجعه کنید.
7/ زبان باز. ص 17 و فصل دوم کتاب در باب نگرهی مدرن به زبان.
8/ آرامش دوستد ار. روشنفکر پیرامونی و مسئله زبان.ص 21
http://www.nilgoon.org/pdfs/dustdar_roshanfekri_piramooni.pdf
9/
9/ سه ساحت روانی سمبولیک/خیالی/ رئال یا واقع: هر پدیده و در کل مثل هر انسانی دارای سه بخش «سمبولیک، خیالی یا نارسیستی و نیز رئال و یا کابوسوار» است. این سه بخش در واقع به شکل «سه دایره برومهای» درهم تنیدهاند و ساختار روانی انسان و جهان بشری ترکیبی از این سه بخش است و آنها نمیتوانند بدون یکدیگر باشند و در هر عمل و حالت انسانی این سه بخش و سه حالت حضور دارند(1). موضوع مهم اما آن است که شکل سمبولیک و بالغانه بتواند به شکل اساسی رابطه با «غیر» و شکل اساسی لمس هر پدیده تبدیل گردد و مرتب بتواند، در نگاه به «غیر» و به تمنای خویش، ژوئیسانس یا خوشی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه بخش خیالی تصور و میل خویش را و نیز خوشی کابوسوار میل خشونت و تجاوز و لمس قدرت مطلق ذر بخش رئال تصور خویش را به اشکال نوینی از تمنای فانی و چندلایه تبدیل سازد و مرتب تحول یابد. از بوسه تا عشقبازی و تا اندیشه بشری، همه مالامال از این سه بخش هستند و این درهمآمیختگی علت تحول مداوم جهان بشری و علت ضرورت خلاقیت بشری و عبور مداوم بشری از بحران به نگاه و خلاقیت و تمنایی نو تا بحران و نیاز تحول بعدی است. از این سه ساحت میتوان به قول ژیژک شش شکل ترکیبی در نگاه و رفتار آفرید.( سه حلقه برومهای لکان)
10/ http://sateer.de/books/ravankaviboofe.pdf
11-12- Subjekt der Aussage/ Subjekt des Aussagens
برابرنهادهای «فاعل عبارت و فاعل اشارت» واژههای پیشنهادی من هستند.
13/ http://zamaaneh.com/idea/2008/09/post_383.html
14/ http://zamaaneh.com/hamayesh/2008/09/post_48.html
or if you have to manually code with HTML.
I'm starting a blog soon but have no coding experience so
I wanted to get guidance from someone with experience.
Any help would be greatly appreciated!
Here is my web site web site ()
nike air max 2015
ugg sale
uggs outlet
pandora online
red wing shoes
toms shoes
kate spade outlet
nike air max 95
nike air max
uggs outlet online
uggs clearance
cheap nike shox
pandora charms
prada outlet
christian louboutin
cheap uggs
juicy couture outlet
dolce gabbana outlet
tory burch shoes
lebron james shoes
true religion outlet
manolo blahnik sale
ugg boots on sale
louis vuitton outlet
ugg boots for kids
cheap beats by dr dre
kate spade handbags
nike high heels
mcm bags
ugg outlet store
air max pas cher