روانکاوی تحولات جنبش مدنی و جامعه ایران

چشم اندازی نامتعارف به تحولات اخیر سیاسی ایران و چند سوال

در جامعه ما آنقدر پتانسیل های جنبش مدنی، آنقدر بحرانهای زمینه ساز تحولات عمیق و رادیکال وجود دارد که ناتوانی از تبدیل آنها به یک جنبش گسترده و به یک «وحدت در کثرت» گسترده در واقع حکایت از داستان «سیب سرخ و آدم چلاق» می کند. اینکه بگوییم حکومت بی رحم و خشن است، در واقع نمادی دیگر از این ناتوانی سیاسی و مدنی است. زیرا یک قدرت مدرن و توانا دقیقا می دانست که چگونه از این سیاست خش و بی رحم، یا از سیاست «شلاق و ساندیس» به هزار شکل برای رشد بیشتر جنبش مدنی و ایزوله ساختن دیکتاتوری استفاده بکند. اما آیا واقعیت این نیست که نه تنها سیاستها و تاکتیکهای اصولگرایان دچار یک شیوه ثابت و قابل پیش بینی و با برخی تغییرات اندک است، بلکه سیاست جنبش سبز یا مدنی نیز به همینگونه قابل پیش بینی و دچار یک نارسی مدنی و مدرن است؟

برای بازی مدنی و مدرن، برای تحول مدنی و عمیق، ما به «ماکیاولی خندان» احتیاج داریم. ما به افراد قادر به این بازی مدرن، قادر به تنانه زیستن و بازی کردن، در خیابان، در فیس بوک، در لابی گری، قادر به ایجاد یک شبکه گسترده وحدت در کثرت ذهنی و سپس ساختاری داریم؛ قادر به ایجاد یک شبکه مدنی و هزارگستره، به شکل نو، اینترنتی داریم و نه در قالب تشکیلات هرمی کهن. به سان یک «شور و تمنای مدرن، خواست و هویت مدرن و مدنی» که حال در ذهنها و بدنهای مختلف و اقشار مختلف هر چه بیشتر نفوذ می کند و در واقع یک شبکه هزارگستره از این وحدت در کثرت میل تحول و دموکراسی خواهی مدرن را ایجاد می کند. «حس و میلی مشترک، شوری مشترک» که خیابان را به خانه، به فیس بوک و اینترنت، به درون و برون، به مدرسه هر چه بیشتر پیوند می زند و مرتب اشکال و حالاتی از این «وحدت در کثرت» هویتی و ساختاری را بوجود می آورد، چه در میدان عمل و یا در یک شبکه اینترنتی مشترک و هزار رنگ. این حالت نو به سان بدنی سیاسی و اجتماعی است، به سان « شورش و تحولی شرور و خندان و تیزهوش» که می داند چگونه در فضای اینترنتی، در تلویزیونهای ماهواره ای، در خیابان، در گپهای در تاکسی و یا کافی شاپ، در کارخانه و در میان اقشار و بخشهای مختلف جامعه، این شور و شیطنت تحول و تغییر را و بحث درباره راههای این تغییر وبیان اعتراض را هر چه بیشتر گسترش دهد. چگونه هر روز و هر رخداد را به مرحله و خوانی دیگر در این بازی و فریاد مشترک به هزار شکل و حالت تبدیل سازد. شور و سیاست مدرن و پارادکسی که مرتب قادر به ایجاد شرایط و شعارهایی است که بهترین وحدت میان نیروهای تحول و بیشترین تشتت را میان نیروهای مخالف ایجاد بکند. قدرتی نو که می داند در برخورد با نگاه و سیاست بینادگرایانه که عمدتا دارای اشکال تاکتیکی مشخصی با تغییرات اندک در سیاست و عمل است، چگونه سیاست و رفتاری پارادوکس و هزارجهره را به نمایش بگذارد که حریف را مستاصل و مجبور به لمس ناتوانی خویش سازد تا او نیز به ضرورت تحول برای حفظ خویش اذعان کند و هر حرکت او توسط این نیروی گسترده به عرصه ای نو از این تحول عمیق و چند جانبه تبدیل شود.
موضوع این است که ما حتی اشکال اولیه این قدرت نو و پارادوکس را در رفتارهای هوشمندانه جنبش سبز یا رنگارنگ، در خیابان، در فیس بوک، در برخی از جوابهای رهبران فعلی جنبش می بینیم و یا اشکال اولیه این وحدت در کثرت را می توان در داخل و خارج از کشور مشاهده کرد. اما این تواناییهای اولیه در برابر امکانات عظیم نهفته در این تحول کنونی، چون قدرتی نارس و ضعیف است و هنوز چون «سیبی سرخ در دست چلاقی» است. ازینرو نیز از تظاهرات چندمیلیونی در عرض یک سال به تظاهرات چند ده هزارنفری تحلیل می یابد و همزمان می بینیم که عملا جامعه در عرض این یک سال چنان رادیکالتر و بحرانی تر شده است که همین تظاهرات اندک واکنشهای فراوانی از طرف نیروی مخالف یا موافق یا جهان خارج ایجاد می کند. علت این تحلیل رفتن از یکسو و از سوی دیگر رشد هزارسویه بحران و امکان هر چه بیشتر انفجار جامعه و خشم و ناتوانی از بدست گیری و هدایت این تحول، تنها در سیاست سرکوب خشن و یا حیله گری جناج اصول گرا نیست بلکه جنبش مدنی بایستی در این حالت پارادکس و ناسازه، با ضعف و ناتوانیهای خویش دیدار کند و حاضر به دیدن و تحلیل آنها باشد.

علت بزرگ این ناسازگی میان امکانات عمیق رشد بحران و تحول و ناتوانی از تحقق این تحول، در واقع در ناتوانی این جنبش و رهبران آن، به ویژه در داخل کشور، به دستیابی بهتر به « سیاست مدرن و پارادوکس» از یک سو نهفته است و از سوی دیگر هراسهای درونی آنها از تحول این جنبش و رشد خواستهای آن نهفته است. یا بخش دیگر این معضل ناشی از ناتوانی این جنبش به دگردیسی به وحدت در کثرت و گرفتاری در پارانوییای سنتی از یکدیگر و یا ناتوانی از دگردیسی به سیاستمداران مدرن و پارادکس است. اگر خطای اول بیشتر مربوط به درون کشور و رهبران کنونی جنبش است، بخش دوم مربوط به خارج از کشور است و ناتوانی این نیروی خارج از کشور به ایجاد این وحدت در کثرت نوین و دگردیسی خویش به یک قدرت نو و قابل ملاحظه در این تحول مشترک است. ازینرو جنبش خارج از کشور در نهایت دنباله روی جنبش درون کشور است و حامی آن، به جای آنکه به یک « قدرت و طرف معامله» ، به صدا و امکانات دیگر این تحول مدرن و به یک «طرف مهم گفتگو برای جامعه و دول مدرن» در این چالش و دگردیسی تبدیل شود و بدین وسیله چالش و ضرورت تحول در درون جامعه، در جنبش سبز و رهبرانش و یا در نیروی اصول گرا را افزایش دهد و بر آنها تاثیر بگذارد. برای مثال این ناتوانی باعث میشود که جنبش کنونی و رهبرانش نتوانند این تحول مدرن و اعتراض شهری را با خواستهای قومی، زنان، اقلیتهای مختلف جنسی، مذهبی و غیره، با خواستهای اقتصادی و عدالت جویانه و امنیت مالی یا اقتصادی پیوند بزنند و از این همه پتانسیل تحول استفاده بکنند و از آنطرف می بینیم که جنبشهای قومی نیز هر کدام می خواهند راه خویش را بروند و حتی برخی سازمانهای افراطی آنها در خارج از کشور، به اشکال مختلف ساز جدایی طلبی و غیره می زنند به جای اینکه به این «وحدت در کثرت» دست یابند و این احساس را تقویت و قوی سازند. معضل توهمات نارسیستی و خودبزرگ بینی یا هراس از دیگری، تنها معضل نیروی حاکم یا اصول گرا نیست بلکه یک معضل بزرگ مشترک میان حکومت و اپوزیسیون است.

همیشه میان رهبر یک حکومت و نیروی اپوزیسیون یک همپیوندی گفتمانی است و تنها وقتی اپوزیسیون این همیپوندی را حس و لمس بکند و دقیقا نقاط ضعف خویش را بهتر لمس و درک کند، آنگاه قادر می شود به جای تحکیم و حفظ ناخودآگاه رقیب و دیسکورس کهن، در آن هر چه بیشتر تفاوت و شکاف هزارگستره بیافریند. آنگاه هر عضو و تن حاضر در این تحول، چه در خارج یا داخل به امکانی برای ایجاد این ترک خوردگی در دیوار سنت و دیکتاتوری و عمیقتر شدن بحران میشود. آنگاه ما با جامعه و دیسکورسی روبرو هستیم که هر لحظه می تپد و می اندیشد و چون به سنگی بربخورد، جای دیگر را سوراخ می کند و جلو می رود. این تپندگی مشترک و حرکت مشترک و هزارسویه نقطه ضعف عمیق این جنبش مردمی است و نبود سیاستمداران و روشنفکرانی که این تپندگی و شور تحول را حس ولمس کنند و هر چه بیشتر به آن ژرفا بخشند.
یک لحظه به این موضوع بیاندیشید: « در واقع یرای این جامعه و باریگران تحول مدنی ایرانی بایستی عادی شده باشد که نیروی حاکم که به طور عمده از بخش نظامی و یا اصول گرا تشکیل شده است، دارای عادتهای مشخصی در رفتار و برخورد هستند که به سادگی قابل پیش بینی هستند، زیرا بسیاری از آنها دارای توان فرهنگی و سیاستمداری مدرن نیستند و با مخلوطی از وحشت، خشم، سرکوب ،زرنگی سنتی به کمک ابزار مدرن، و حفظ قدرت به هر وسیله ای به هر حرکت اعتراضی برخورد می کنند.» در برابر این سیاست مشخص و قابل پیش بینی اما هنوز این جامعه مدنی نو و خواهان تحول نتوانسته است برخوردی قوی و چندسویه بیابد و همین باعث تحلیل و رشد ناامیدی در درون جنبش در این یک سال شد.
از طرف دیگر می بینیم یک حرکت کوچک مثل 25 بهمن کافی است که کل این نگاه و قدرت سنتی را به وحشت و واکنش از مجلس تا تلاش برای شهیددزدی و زدن ماهواره های تلویزیونی و شاخ و شونه کشی جدید بیاندازد. آنها با تلاش فراوان می خواهد بگویند که این تظاهرات بی اهمیت بود و از طرف دیگر اما نمیتوانند با آرامش به آن برخورد بکند. همه بشدت عصبانی و هراسان شده اند و بناچار به اعمال مضحکانه مثل سخنان شریعتمداری در باب جاسوس بودن آقای ژاله دست می زنند، اما این حرکات شتابزده یا تراژیک/کمیک حکایت از جهان محدود و عادتواره های فرهنگی محدود و قابل پیش بینی این بخش اصول گرا می کند ؛ اینکه آنها پی برده اند، عمیقا لمس کرده اند که تحول هر روز اجتناب ناپذیرتر میشوند اما هنوز دچار این توهم هستند که میتوانند با سیاست سابق «شلاق و نان قندی یا ساندیس» آن را بگونه ای مهار بکنند و فکر می کنند که این دفعه نیز میتوانند با بزرگ نمایی خویش هم بر ترسشان از تحول و هم بر شور جامعه و ضرورتهایش چیره شوند.. اما هر اتفاق هر چند کوچک دوباره ترس و ریزش درونی عمیق این بخش را و بحث تحول را گسترده تر می سازد.

موضوع اما اینجاست که تا چه حد نیروی اپوزیسیون و بدنهای در خیابان و در سیاست قادر به حس و لمس این تحول و تپندگی مداوم جامعه و لحظه هستند و میتوانند سوار بر امواج این امکانات لحظه و در راه به این تحول هر چه بیشتر دامن بزنند و این بخش اصول گرای نظامی را ایزوله سازند، بگونه ای که حتی بخشهای دیگر اصول گرا برای حفظ قدرتشان حاضر به قربانی کردن این بخش شوند و یا در حد توانشان به تحول و پرداخت دوریال برای حفظ هشت ریال بقیه مجبور شوند و جامعه بتواند از این تحول برای رشد خواستهای بعدیش استفاده بکند. تحول و مراحل گذاری که میتواند در عرض چند روز یا چند ماه یا بیشتر طول بکشد، بسته به قدرت و شدت اعتراضات و تحولات.

دقیقا در این بخش سیاست پارادوکس و مدرن است که ضعف عمیق این جنبش مدنی و جامعه مدنی خویش را نشان می دهد. جنبش و جامعه ای که هنوز از دوآلیسم انقلاب/اصلاح طلبی، خشونت/مسالمت آمیز، قهر/دوستی خارج نشده است و یاد نگرفته است که چگونه به هزار حالت و رنگ بازی کند و هر پتانسیل تحول را به واقعیت تحول و رنگی دیگر از تحول تبدیل بکند. یعنی یاد بگیرد که چگونه یک حرکت مدنی هم به معنای حرکت مسالمت آمیز است و هم به معنای قیام شهری و مقاومت در برابر خشونت است، هم به معنای عبور از خط قرمزهای غلط و گفتگو و چالش با همین دولت و حاکمیت وقت و دعوت به بحث و چالش به اشکال مختلف با همین نیروی اصول گراست و هم قادر به نشان دادن خشم و عصبانیت خویش به اشکال مختلف، چه از «طریق سکوت ترسناک»، چه از طریق طنز و یا مقاومت در برابر سرکوب در خیابان است.

چنین قدرتی که دارای این ذهنیت و خواست یا شور مشترک است، آنگاه که نیروی مخالف در خیابان میخواهد سرکوبش کند، می تواند عقب بکشد و بر پشت بامها رود، به کوچه ها رود و آنجا فریادش را بزند و بعد با خنده دیگر بار بیرون بیاید و فریاد و اعتراض خویش را به هزار شکل ادامه دهد یا در صورت لزوم خشم و مقاومتش در برابر سرکوب را نشان دهد و از حکومت قانون و حتی خواستهای اندک همین قانون اساسی در برابر تخطی گران از قانون دفاع کند و از طرف دیگر این قانون و قانون اساسی را نیز به چالش بکشد. این قدرت نو مرتب تقاضای حرکت در چهارچوب قانون و قانون اساسی می کند و وقتی جواب نمی گیرد، به شکلی از اشکال این اعتراض را بیان می کند و چون سیاستهای طرف را می شناسد، می داند چگونه شعارهایی مطرح بکند که هر چه بیشتر تپندگی جامعه و تحول و ضرورت برخورد به قانون شکنان را رشد بدهد. این تحول یک تحول خندان و رقصان و هزارگستره است و نه حرکتی که از یک روز تا چند ماه بعد به انتظار می نشیند و مرتب از امید به یاس و از یاس به امید نو گذر می کند و چون حرکاتش قابل پیش بینی است، حتی یک نیروی اصول گرا میتواند راههایی برای مقابله بهتر با آن بیابد و از آزمونهای قبلی یاد بگیرد.

خودمانیم یک لحظه حساب بکنید که فقط ده تا از این سیاستمداران مدرن و پارادوکس را داشتیم که مردم نیز قدرشان را می دانستند و این دو با هم می اندیشیدند و جلو می رفتند و با نیروی رقیب چالش، دیالوگ، جدل، مناظره، شاخ و شونه کشی مدرن و غیره را انجام می دادند، آیا ما آنگاه لااقل دهها قدم به این تحول نزدیکتر نبودیم؟ حتی اگر دقیقا نیروی اصولگرا همه ی همین کارهایی را انجام میداد که الان انجام میداد؟ آیا اگر ما این «فرهنگ چالش و بازی سیاسی مدرن» را بیشتر می شناختیم و در عرصه ی سیاست هم قلبی مسیح وار و دستی سزاروار و شرارتی ماکیاولی وار داشتیم، یا رهبران فعلی در داخل و خارج از کشور چنین تواناییهای داشتند، آیا صدها قدم جلوتر نبودیم؟ اینجاست که بایستی بار دیگر به همپیوندی گفتمانی میان جامعه مدنی و دولت، میان رهبر و اپوزیسیون اندیشید و اینکه چرا ما بایستی برای دستیابی به خواست خودمان هر چه بیشتر به این « بازیگران خندان و پرشور» تحول یابیم و قادر به این بازی مدرن و پارادوکس باشیم و از همه مهمتر قادر به ایجاد این «وحدت در کثرت گسترده» ای باشیم که همزمان بیشترین تشتت و تفرقه را در نیروی رقیب ایجاد می کند. منظورم از این وحدت در کثرت این کنگرههای مختلف و در نهایت بی ثمر در خارج از کشور نیست بلکه در واقع یک «تمنا و شور مشترک» است که همین الان نیز به حالت میل تحول مدرن در جامعه وجود دارد و باعث نزدیکی ایرانیان به یکدیگر شده است. موضوع تبدیل این احساس اولیه همبستگی به یک «تمنا و هویت مشترک و یک پلاتفرم کلی» مشترک است که باعث میشود کل جامعه به شیوه خویش بدور آن و در حالت یک «شبکه هزاره گستره اینترنتی، تلویزیونی، خیابانی» و غیره جمع شود و مرتب شاخه ها و اقشار جدیدی می توانند به آن اضافه شوند. از درون این وحدت در کثرت است که هر چه بیشتر وحدت در کثرت ساختاری می تواند رشد یابد و این کنگرهها و گفتگوها ثمر بیشتری دهند.

اما خودمانیم حتی در خارج از کشور چندتا از این سیاستمداران و اندیشمندان معروف و مطرح در تلویزیونها را می شناسید که قادر به این بازی مدرن باشند و بتوانند هم بدون ترس اگر لازم باشد و امکان پذیر باشد، با همین آقای شریعتمداری و با رئیس جمهور فعلی آقای احمدی نژاد به گفتگو بنشینند، هم قادر به لابی گری مدرن و چالش با دول مدرن باشند.

سیاستمداران مدرن و بالغی که بتوانند با لمس جامعه قادر به ایجاد شرایطی باشند که به حریف و رقیب اصول گرا این احساس پارادوکس را انتقال بدهد که «ببین ما خواهان تحول مسالمت آمیز و دوستانه هستیم و می بینی که راهی جز تحول نیست. پس لااقل سعی کن خودت این تحول را تا اندازه ای انجام دهی، مثلا یک مدل چینی ایرانی درست بکنی و اجازه دهی که ما نیز در جامعه حضور یابیم و با یکدیگر بحث و چالش بکنیم و مطمئن باش اگر بخواهی سرکوب بکنی و فقط بکشی،آنگاه ما قادر به ساختن طوفانی به هزار شکل و حالت نیز هستیم، چه با سکوت و اعتصابمان ، با خنده و شادیمان و یا حتی قیام شهری و مدنی».

چنین جامعه ای آنگاه پس از بیست و پنج بهمن منتظر نمی نشیند که چهارشنبه سوری برسد بلکه هر روز و هر ساعت صحنه این چالش و مذاکره مداوم میان جامعه مدنی و دولت است و همین حالات چالش و اعتراض پتانسیل هر روزه را به یک «شور بزرگ و بازی بزرگ تحول، به یک شادی نوین و اغواگرانه ی تحول و چیرگی خندان و قدرتمند بر حریف تک ساحتی» تبدیل می کند حال خودمانیم آیا این درست نیست که هر جامعه ای همان حکومت و اپوزیسیونی را بدست می آورد که به او می خورد و توانایی ایجاد آن را دارد؟ آیا ما دقیقا در همان مرحله ای نیستیم که بایستی باشیم و آیا این مرحله دقیقا به این معنا نیست که بایستی ضرورت تحول و دگردیسی به این «بازیگران خندان و پارادکس» و به این وحدت در کثرت را حس و لمس بکنیم و انجام دهیم و بدینوسیله رقیب را وادار سازیم که هر چه بیشتر بترسد و برای حفظ خویش دست به تحول بزند و بیشتر دچار تشتت درونی شود؟ همانطور که این مرحله، مرحله ای برای نیروی اصول گراست تا ببیند که سیاست سرکوب جواب نمی دهد و تحولات در خاورمیانه به سراغ ایران می آید و سوخت و سوز ندارد. پس اگر رهبران کنونی جنبش سبز را محاکمه بکند، این جنبش قویتر و رادیکالتر می شود، اگر محاکمه نکنند، باز هم این عمل این جنبش را قویتر و رادیکالتر می سازد، بنابراین همان بهتر که برای حفظ قدرت و مال خویش دو ریال بدهد تا هشت ریال را مدتی نگه دارد و یا اینکه به نیروهایی از خویش اجاره قدرت بدهد که قادر به ایجاد این تحول درونی تا حدودی هستند، یعنی کسانی مثل کروبی و موسوی و افراد دیگر. از طرف دیگر یک لحظه این سناریوی کنونی را به این شکل ببینید که در برابر این نیروی اصول گر آنگاه این جنبش مدنی قوی و پارادوکس و دو نیروی بزرگش یعنی جنبش داخل کشور و خارج از کشور قرار داشت، آیا آنگاه تناسب نیروها و مسیر تحولات و حتی امکان دگردیسی درونی و تا حد امکان حکومت برای حفظ خویش بیشتر نبود؟

زیرا همه این تحولات با یکدیگر هم پیوندند و زیبایی لمس همپیوندی میان جامعه مدنی و دولت، میان اجزای این جامعه نیز این است که حال شما می توانید با تکان دادن خویش و تغییر خویش، دیگری را به تغییر وادارید و تغییر او را هدایت بکنید.


Labels: