روانکاوی سبکبالی بالغانه و حالات رنسانس

دروغ روانشناسی و راه دستیابی به پارادوکس « سبکبالی بالغانه»


هر مکتب روان درمانی یا روانکاوی به یک «دروغ و توهم« مضحکانه و برای کسب درآمد تبدیل میشود، وقتی که به بیمار یا فرد در بحران این احساس را بدهد که همه زندگی و عملش دست خود اوست و فقط بایستی درست عمل یا فکر بکند.


این دروغ بویژه در «روانشناسی مثبت یا انگیزه درمانی» قوی است، در کنار قدرتهای مثبت این مکاتب. واقعیت موضوع این است که هر عمل و یا خطای ما در واقع جزوی و ثمره ی دهها فاکتور درونی، برونی و غیره است ، حاصل دهها اسامی دلالت مختلف است که چون بازی دومینو بهم پیوند خورده اند و یک حرکت و لحظه را بوجود می آورند.


ازینرو وقتی من و شما بخواهیم حتی یک عمل و یا خطای خویش در گذشته را تغییر بدهیم، بایستی در واقع جهانی را تغییر بدهیم. بایستی در واقع کل یک صحنه را تغییر دهیم. همانطور که وقتی ما در رابطه ای خطا میکنیم، هر خطای ما در پیوند با حرکت متقابل یارمان و محیط اطرافمان و شرایط کاریمان و حتی برنامه های تلویزیونی است که همان لحظه پخش میشود. ازینرو این بازی دومینو وار در عین داشتن منطقی قوی دارای حالات تصادفی فراوان نیز هست


. ابتدا با شناخت و قبول این «بیگناهی لحظه و هر عمل» در واقع فرد در بحران یا بیمار، از بار سنگین عمل و بیماری یا خطای خویش شفا می یابد، از احساس گناه و یا خشم و پارانوییا نسبت به دیگری رها می یابد. از احساس «رسانتیمو یا دل آزاری، کین‌توزی به خویش یا به دیگری» رها می یابد که علت اصلی گرفتاری در «تمتع یا ژوئیسانس بحران» و ناتوانی به عبور از آن است.

با کسب این احساس بیگناهی و سبکبالی، با لمس بیگناهی خویش و دیگری و درک منطق این خطای فردی یا جمعی به سان ضرورت آن لحظه یا رابطه، حال در واقع بیمار یا انسان در بحران، جامعه در بحران میتواند تن به مسئولیت فردی و یا جمعی خویش بدهد و بگوید «حال چگونه میخواهم رابطه و یا جهانم را از نو معنا دهم، بسازم و تفسیر کنم». با درک دعوای عشقی و مثلا خیانت عشقی به عنوان یک نمایانگر و بیانگر معضل رابطه مشترک، عشق و اروتیک مشترک، حال فرد و در واقع عاشق و معشوق میتوانند این حادثه را به سان زنگ هشدار رابطه شان بنگرند و یا با هم شروع به تحول در رابطه شان و ایجاد عشق و اروتیسمی والاتر کنند یا از هم جدا شوند. در کنار آن فرد خیانت کننده همزمان میتواند به معذرت خواستن از دیگری بپردازد چون بهرحال به دیگری ضربه زده است. با آنکه هر ضربه به دیگری، ضربه ای به خود نیز است.

عدم درک این حالت پارادکس اما به آنجا منتهی میشود که شخص یا دچار احساس گناه میشود و برای رهایی از احساس گناه حال معذرت خواهی میکند، خودش را بدینوسیله راحت می کند و مطمئنا دوباره خیانت می کند، زیرا مشکل حل نشده است و یا رابطه دونفره و مسئولیت دونفره با بازی زشت «مرد اهریمن و زن مظلوم و وفادار» یا بالعکس تبدیل میشود و هیچکدام مسئولیت عشق و رابطه‌شان را بدست نمی گیرد.

همین موضوع در باب هر معضل جمعی و تحول جمعی صدق می‌کند و اینکه هر آنچه در تاریخ یک ملت و یا یک فرهنگ اتفاق می‌افتد، ثمره عمل این یا آن گروه نیست بلکه «تاریخ مشترک، جمعی و یک ضرورت بیگناه» است. این نگاه و تنها این نگاه یک جامعه و فرهنگ را از حس« دل آزاری و کینه نسبت به دیگری» می رهاند و باعث میشود که نگاه علمی و تحول فرهنگی، شفای جمعی رخ دهد. این نگاه و دستیابی به «شفای جمعی، به بیگناهی و سبکبالی جمعی» همزمان امکان دادخواهی قانونی و مشترک و رفع ستمها را بوجود میاورد و به جامعه اجازه ایجاد «نمادهای هشدارهای جمعی» مثل قبور خاوران و غیره را می‌دهد.

مسیر بلوغ فردی و جمعی آن است که هم دردت، غمت و امکان ضربه پذیریت را قبول بکنی. منطق نهفته در دردت و غمت را درک کنی، وقتی بیکار میشوی، یا عشق و وطنت را از دست می‌دهی. عقلانیت نهفته در افسردگی و یا خشمت را حس و لمس کنی، وقتی شاهد ظلم به خویش یا دیگری میشوی و از طرف دیگر بدانی که آنکه معنای نهایی به این حالت و تصویر می‌دهد، تو هستی و دقیقا این «معنادهی»، این حالت «بازتابشی» عرصه آزادی و بلوغ توست. تو دردت، بحرانت را، غمت را بوجود نمی آوری، اما قبول دردت و بحرانت به سان ضرورت و سرنوشتت و «چگونگی حالت دردت و غمت، بحرانت» تفاوت میان حالت بالغانه و نابالغانه را تعیین میکند. در این عرصه معنادهی و چگونگی سناریوی حالتت، سرنوشتت، مسئولیت و توانایی تغییر واقعیت، بدن و سرنوشتت نهفته است. این عرصه کوچک عرصه آزادی توست. عرصه «دیدار هولناک با دیگری»، با جهانت و تمنایت، عرصه آزادی و عرصه امکان ساختن واقعیتهای نو و حالات بالغانه از درد و غم و افسردگی خویش است. عرصه عبور از بحران به سلامت و بلوغ فردی و جمعی نوست. مسئولیت ما در این عرصه نهفته است و قدرت ما.

همانطور که برای تغییر عمیق فردی یا جمعی هم تحول درونی لازم است و هم تحول برونی و ساختاری. برای چیرگی بر بحران افسردگی بیکاری، برای مثال هم عبور از احساس گناه و بی‌عرضگی دروغین شخصی و تبدیل بیکاری به راهی برای یک شروع جدید لازم است و هم یافتن کار جدید و شغل جدید و موفقیت جدید. همین موضوع در رابطه با هر بحران جمعی و فرهنگی و غیره صادق است که نیاز به فاکتورهای متفاوت از تحول درونی و تحول در رسوم تا تحول حقوقی، سیاسی و یا اقتصادی دارد. ازینرو این علوم نیاز به یکدیگر دارند و هر تحول اصیل همیشه چشم اندازهای مختلف دارد و این تحولات یکدگیر را تکمیل می‌کنند.

چنین نگاه روانشناختی که هم قادر به لمس بیگناهی لحظه و هم قادر به ایجاد مسئولیت فردی و جمعی در برابر تمنای خویش است، نه تنها بر دروغ روانشناسی چیره میشود که به فرد این توهم را انتقال میدهد که گویی او «حاکم بر تمنا و زندگی خویش است» بلکه از طرف دیگر او را از حس گناه و کینه ای رها می سازد که این توهم کنترل با خویش به همراه می آورد. حال امکان لمس بیگناهی خویش و دیگری و سبکبالی لحظه بوجود می آید و از طرف دیگر لمس و شناخت بازی زندگی به سان یک «سناریو» که در آن هر حرکت در پیوند با حرکت دیگری است و هر «تمنایی، تمنای دیگری است». با چنین تحول نگرشی و احساسی است که فرد و نسلهای دوران رنسانس رشد و بروز می کنند. فرد و نسلی که حال با لمس ضرورت لحظه و شرایط به خویش و تاریخ فردی یا جمعی خویش می نگرنند، ضرورت این تاریخ و حتی ضرورت تراژدیها را لمس و درک می کنند و با اشکی در چشم و لبخندی بر لب به قول نیچه می‌گویند « آنزمان دنیا را اینگونه خواستیم و آفریدیم، حال جهانمان را به گونه ای نو می‌خواهیم و می آفرینیم».


این نگاه نو و پارادوکس از طرف دیگر این قدرت را به فرد می دهد که حال قادر به تغییر سناریوی واقعیتش، بدنش، تمناهایش باشد، زیرا همه آنها یک « روایت و سیستم سمبولیک» هستند و همزمان میداند که این تحول بدون همراهی دیگری و بدون دیالوگ با دیگری ممکن نیست. زیرا این واقعیت سمبولیک، این رابطه سمبولیک یک رابطه عینی/ذهنی است. یک رابطه عاشقانه و قدرتمندانه واقعی است. ازینرو غمش درد می‌آورد و شادیش ما را به اوج می‌رساند و ازینرو این عشق و جهان یک روایت و یک سیستم اختراع شده است. ازینرو میتوان این روایت را و جهان را، این واقعیت را به اشکال مختلف تغییر داد، به کمک علم روان درمانی و با تغییر حالت و نقش فردی خویش در این سناریو، به کمک علم جامعه شناسی یا فلسفه، به کمک علم اقتصاد و یا سیاست. زیرا با چنین نگاه و نو و پارادکسی همیشه موضوع تغییر «ساختار و سناریو» از راههای مختلف است و لمس نیاز خویش به دیگری برای تغییر چه به عنوان فرد یا علم. اینجاست که همزمان امکان نگاه چندچشم اندازی و یا وحدت در کثرت مدرن یا کثرت در وحدت پسامدرن بوجود می‌آید.

چنین قدرت پارادکسی که بر مرز «نگاهها و نظریات» می زید و هم از یکسو قادر به دیدن «کل سناریو وتصویر» است و هم از سوی دیگر قادر به ایجاد نظرات تلفیقی و چند چشم‌اندازی، این نگاه و نگرش پایه گذار یک «روان درمانی سبکبال و پرقدرت است». او پایه گذار فلسفه و علوم انسانی پرقدرت و قادر به تحول است. او زمینه ساز توانایی به ایجاد علوم نو و یا چشم اندازهای نو به هر علومی است. زیرا هر علمی در نهایت یک چشم انداز است و دیسکورسی است که بر روی یک امکان و یک «فانتسم» پایه ریزی شده است. چنین نگاهی قادر است به فرد و جامعه قدرت تحول و تغییر واقعیت و جسم خویش، روابط خویش به انواع و اشکال مختلف را بدهد و همزمان خندان باشد. زیرا میداند که راههای نوی او نیز همیشه در نهایت بر امکان و «فانتسمی» استوار است و همیشه راهها و امکانات دیگری ممکن است. ازینرو این نگاه پرقدرت و خندان نو همیشه در حال خیانت به سیستم خویش و در پی یافتن راههای نوی اغوای دیگری و تحول در واقعیت خویش است .این نگرش نو به زبان طنز «یک قاچاقجی ماهر» است که تمناها و اندیشه های نو را، شدتهای احساسی نو را به مرز دیگری، به فرهنگ خویش و دیگری وارد می کند، تلفیق ایجاد میکند، تفاوت می سازد و مرتب جهان گذشته و تفکرات گذشته را از نو معنا و کد جدیدی می‌دهد و آنها را از درون تغییر ساختاری و معنایی می‌دهد و این نیز به شیوه های مختلف.


چنین تفکری که پایه گذار رنسانس فردی و جمعی است، در واقع دیگربار جهان و گذشته را سبکبال و طلایی می‌سازد.حتی به تراژ دی فردی و جمعی معناهای نو و سبکبال می‌دهد و آنها را به آنچه تبدیل میکند که هستند، یعنی به عنوان پیش شرط تحولات و خطاهای ضروری پیش شرط تحول و سبکبالی نو، رنسانس نو.

نگاه و نگرش پارادوکس من، نگاه عارفان زمینی، عاشقان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال ایرانی دقیقا در حال ایجاد این حالت پارادکس «بیگناهی و سبکبالی همراه با مسئولیت فردی و جمعی نو» در میان ایرانیان است. این نگرش، نگرش رنسانس و تحول و انقلاب درونی است و همزمان پیوند خویش را با انقلاب و تحول ساختاری و برونی حفظ می‌کند و نیاز خویش به دیگری را برای تحول؛ چه در رابطه درونی و در پیوند با تمناهای خویش، چه در رابطه عشقی یا دوستی و در پیوند با یار و دوستان خویش، چه در تحول اجتماعی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی و پیوند با دیگران و علوم دیگر، چه در پیوند با هستی و خدا یا بی‌خدایی و ارتباط با «دیگری بزرگ» و ایجاد رابطه ای پارادکس و دیالوگی بازیگوشانه با دیگری بزرگ، با هستی و خدای خویش. تا بدینوسیله جهانی نو و بیگناه ، سناریویی نو و خندان و بازیگوش و درجه والاتری از بازی عشق و قدرت فردی یا جمعی بوجود آید.

این تحول مهم و عبور از «نگاه اخلاقی کهن به هستی و به دیگری« به سوی «نگاه سبکبال و قدرتمند نو» به ویژه برای ما ایرانیان یک تحول اساسی و پایه ای است. زیرا به قول زرتشت نیچه « در واقع ما ایرانیان بودیم که با زرتشتمان جهان را اخلاقی کردیم و خالق نگاه اخلاقی به جهان و به دیگری بودیم. حال نیز دقیقا ما ایرانیان که به راستی و صداقت و جنگجویی معروفیم، بایستی با تجربه فردی وجمعی و با دیدن نتایج فاجعه بار این «نگاه اخلاقی به زندگی» و ایجاد یک جان و جهان سنگین و سترون، حال جرات آن را داشته باشیم از این خطا بگذریم و جهانی نو بیافرینم، هزاره ای نو بیافرینیم، هزاره زرتشت خندان و سبکبال، هزاره اخلاق جسم و اخلاق چشم‌اندازی». یا در معنای لکان یا دلوز هزاره «اخلاق تمنا»، هزاره «جهان و جسم هزارگستره».


باری نگرش من، به سان یک نگرش و خالق رنسانس فردی و جمعی، دقیقا در پی عبور از این خطای بزرگ و در حال بازگرداندن «بیگناهی به لحظه و به جهان و به انسان ایرانی» است. در پی ایجاد این قدرت بزرگ و توانایی بزرگ و خندان برای ایجاد واقعیات نو، بدنهای نو است. او در این راه خویش را نیز جزوی از یک تحول بزرگ و پروسه جمعی می‌بیند که یکایک ما در آن شریکیم و یکایک ما «ندای این اغوای بزرگ دیگری» را در درونمان یا در روابطمان، نوشته ها و کارهایمان احساس میکنیم. نگرش من شاید تنها جزو اولین نگاههایی است که قادر است «تصویری کلی» از این تحول بیافریند و با این قدرت نوین و خندان خویش واقعیت و فرهنگش را بسنجد و از نو بیافریند، همه چیز را از نو ارزیابی کند و ارزشهای نو بیافریند. او نخستزادی است که حال دیگر بار به «بازی و بازیگوشی، نظربازی، به حکمت شادان و قدرتمند، به عشق قدرتمند و قدرت عاشقانه» دست یافته است و جهانی نو، سناریویی نو می‌آفریند. راهها و امکاناتی فردی و جمعی و همیشه ناتمام برای تحول و دگردیسی جهان خویش و دستیابی به درجه والاتری از بازی عشق و قدرت زندگی، به سلامت و شکوه والاتری و به رنسانس نوینی. این نخستزاد حال در پی دستیابی به یاران و همراهان و منتقدان خویش است و هموار کردن راه برای این تحول فردی و جمعی و برای یاران و همبازیان نسل رنسانس خویش. زیرا برای تحول فردی و جمعی او همیشه با این یار و منتقد خویش، به «دیگری خویش» نیازمند است و به دیالوگ و چالش خردمندانه و شوخ چشمانه با خویش و دیگری.

باری در کتاب اینترنتی جدیدم که در این هفته منتشر می‌شود، در ادامه کتابهای گذشته ام، حال دوستان را با این جهان نو و خندان ایرانی، با این قدرت نو از چشم‌اندازی نو آشنا می‌کنم و با شیوههای نگریستن نو به هستی و به خویش. این کتاب در پی آن است که خوانندگان و همراهان خویش را با راههای قوی و خندان تحول واقعیت فردی و یا جمعی، راههای بازآفرینی بدن و واقعیت خویش به سان «واقعیت و بدن رنسانس» آشنا سازد و آنها را با این قدرت و توانایی نو مجهز سازد، با این نظربازی و خنده دیونیزوسی نو. با این رقص و بازیگوشی نو تا این بازی و رقص فردی و جمعی به اوجی نوین دست یابد و به توانایی بهتری برای تحول در دیسکورس فردی و جمعی و ایجاد هزاره نوین ما ایرانیان. هزاره رنسانس و خنده، بازیگوشی، قدرت و عشق والا و همپیوند.

Labels:

7 Comments:
Blogger kourosh said...
خیلی مشتاقم این ٬چشم انداز٬ جدید را تو کتاب تون دنبال کنم

Anonymous Anonym said...
سلام
دو نفر از دوستانم یکی دختر خانمی 21 ساله و دیگری 33 ساله ساکن شهرستانهای متفاوت و دارای پیشینه خانوادگی و خرده فرهنگ متفاوت دارای مشکلی یکسان هستند.حضور توهم مردی در زندگیشون که دارای رابطه عاطفی و هر ازگاه جنسی با اینها هستند.
به سختی تونسنم که مجابشون کنم که این توهم رو به جن و پری ربط ندن.متاسفانه به علت زندگی در شهرستان و نبود روانکاو حاذق امکان بهره گیری از کمک شخص دارای صلاحیت رو ندارند.به نظرتون پیشنهاد من که به رابطه شون با این مردها به عنوان موضوعی برای کشف وشهود نپردازن و از در پشتی وارد بشن ؛به این معنا که بر تمایلات شیفتگانه متنفرانشون چیره بشن و دست به خلق شخصیتی چند لایه بزنن می تونه بهشون کمک کنه؟
آخه جایی خونده بودم که روانکاو نباید دارای رابطه عاطفی با بیمار باشه و رابطه مرید و مرادی باید بشه؛فکر کردم به همین معنا شخص هم نمی تونه خودش رو روانکاوی کنه و فقط می تونه با چند لایه کردن خودش و احساساتش دست به دیالوگ بزنه اینجوری ممکنه هیچ وقت نفهمه که اون مرد کیه و از کجا اومده اما حضور این مرد با این دیالوگ سازنده و سبکبالانه و رندانه کم رنگ میشه.
برداشتم درست بوده استاد؟

Anonymous Anonym said...
دوست گرامی در نبود امکانات سالم و واقعی برای ارضای اشتیاقات جنسی یا عشقی، جسم و انسان بناچار مجبور است به فانتزی پناه ببرد تا لااقل بخشی از این فشار و تمنا را ارضا کند و بچشد. حال اگر این اتفاق در یک جامعه مذهبی یا از جهاتی خرافاتی صورت بگیرد آنگاه این وسوسه درونی و فشار درونی به حالت جن و پری بروز میکند. در توضیحی که از دو تا دوستانتون گفتید، بنظر می آید که آنها فقط در این زمینه این توهم را دارند و در بقیه موارد یک انسان معمولی هستند بنابراین این نمیتواند یک توهم روان پریشانه باشد بلکه بیش از هر چیز میل درونی بدنبال عشق و اروتیسم است که در آن فضای سانسور درونی فقط به این شکل میتواند خودش را نشان دهد تا آنها نیز دچار عذاب درونی نشوند. زیرا بهرحال تقصیری ندارند و تقصیر جن و پری است. مهم این است که به آنها توضیح دهید که این تصورات در هر حال حکایت از این میکند که آنها نیاز مبرم به عشق و اروتیسم مثل هر انسان دیگر دارند و بایستی در حد امکان و شرایطشان به این خواستها تن دهند وگرنه برای جسم وجانشان راهی جز این نمی ماند که به شکل جن و پری به این ارضا دست یابد.

در رابطه روانکاو/ فرد بیمار رابطه بهیچوجه نباید مرید/مرادی باشد همزمان متخصص نباید اسیر عواطف خویش به بیمار باشداما او بایستی از احساسات و انتقال احساسی برای درک بیماری و درمان بیماری استفاده کند. زیرا بیمار در همان رابطه با روان درمانگر نوع ارتباطش با جهان و حالت اصلی بیماریش را بروز می دهد. ازینرو چنین افرادی نیز در رابطه با روان درمانگر میتوانند همین توهم احساسی و یا جنسی را نسبت به او بیابند و یا اینکه باور کنند که او میتوانند روان آنها را درست کند و بدرونشان راه یابد بدون آنکه آنها کاری بکنند. در حالیکه کار روان کاور یا روان درمانگر کمک به بیمار برای دیدار با تمنای نهفته در توهم یا بیماریش و قبول آن در درونش است تا حال بتواند به سلامت و قدرتی نو دست یابد.موفق باشید.
داریوش برادری

Anonymous Anonym said...
بسیار ممنون از پاسختون
این دختر خانم 21 ساله از 6 سالگی با این موضوع روبه رو شدن و در 13 سالگی در هنگام تنهایی بطور کامل باهاش بوده و چندین بار مورد تجاوز قرار گرفته.اما الان به صورت منظم با این موضوع روبه رو نمیشه.فقط در خواب و کابوس.استحضار دارین که در ایران فراکاوها دارن نقش همون رمالها رو ایفا می کنن.مراسم و جلسه میگیرن 100 رحمت به مراسم زار در جنوب.متاسفانه بابت حضور در اون کلاسها عزمش برای حل ماورایی موضوع جدی شده!

Anonymous Anonym said...

Blogger Unknown said...

Blogger Unknown said...