در ستایش دون خوان، ساد و کامپرستیدون خوان، کازانوا، ساد برای من از زیباترین فیگورهای انسانی و ادبی هستند. یکایک ما مردان و یا زنان نو در مسیر دستیابی به فردیت خویش که همیشه یک فردیت تنانه، جسمی و جنستی است، با دنیای لیبرتین، با اغوای این فانتزی و فیگورها، با ماجراجوییهای عشقی یا اروتیکی به شیوه و به توان خویش آشنا شدهاند. ما فرهنگ لیبرتین و کامپرستی مدرن، فرهنگ عبور از احساسات گناه،عبور از هراس از تن و زندگی، فرهنگ تن دادن به فردیت جسمی و جنسیتی خویش و سعادت زمینی را نه تنها چشیدهایم؛ فرهنگ طغیان با تن و خرد و اندیشه را نه تنها چشیدهایم، بلکه هر یک بنا به توان و امکانمان با معضل آنها و معضل انسان مدرن درگیر بودهایم. ما نه تنها معضل انسان سنتی را چشیده و از آن عبور کردهایم بلکه همزمان معضل و بحران دن خوان، کازانوا و ساد را که آنرا یک بحران عمیق انسانی می دانم و راهی برای عبور از آن را چشیده ایم و لمس کرده ایم.
در این مسیر است که فردیت خاص زنان و مردان مدرن ایرانی ساخته میشود که همیشه فردیتی تلفیقی و متفاوت است. فردیتی نوین که هم از کینه سنتی و بازی ظالم و مظلوم سنتی گذشته است و هم از ناتوانی انسان مدرن از تن دادن به احساسات عمیق عبور میکند و بازی نوین و پرشور عشق و قدرت زندگی، بازی زیبای عشق و قدرت جنسیتی ،اورتیکی و سعادتی نوین و زمینی برای خویش و جهان خویش میآفریند. روایات متفاوت از آنها میآفریند. مثل نگاه من روایتی نو به سان عاشقان خندان، کازانوای خندان، ساد خندان میآفریند. برای ایجاد این روایت بایستی اما قدرت و معضل کازانوا و ساد را با جسم و خرد خویش چشید و آنگاه راهی نو رفت.
باری دن خوان، ساد و کازانوا کیستند؟ به قول میلان کوندرا( در کتاب «یک عشق مسخره») دن خوان یک قهرمان تراژیک است که در نبردی نابرابر برعلیه همه مطلق گراییها و خدایان می جنگد و با کامپرستی به جنگ جهان سنگین اخلاقی میرود و آنرا بدور می اندازد، ولی در این جنگ پیروز نمیشود، زیرا حتی آغوش زنان زیبای فراوان نمی تواند بر غم فانی بودن و پیروزی خدایان بر انسان غلبه کند. انسان اسیر زمان و پیری و مرگ است. انسان همیشه نیازمند به دیگری است و نمیتواند یک خدای مطلق و انسان کامل باشد. کیرکه گارد نیز دن خوان را ( در کتاب «یا این- یا آن») انسانی زییایی شناس، استه تیک/ اروتیک گونه و قهرمانی جذاب، اغفال گر وتراژیک میداند.
معضل کازانوا و ساد نیز انواع دیگر همین طغیان است. هر دوی آنها نیز قهرمانانی تراژیک هستند که در دوران گذار جامعه مدرن از فرهنگ مذهبی به فرهنگ مدرن متولد میشوند و در خویش و راهشان هم طغیان علیه این فرهنگ ضد جسم و کامپرستی، علیه فرهنگ احساس گناه مسیحی، علیه فرهنگ سرکوب سعادت دنیوی و گیتیانه را بیان میکنند و هم دقیقا متاثر از همان فرهنگ مسیحی هستند، همانطور که فرهنگ مدرن و حتی «کانسپت گیتیگرایی» مدرن متاثر از فرهنگ مسیحی و نیز یونانی است. این تناقض هم علت قدرت و اغواگری این فیگورها و هم علت تراژیک بودن آنهاست و ناتوانی از دستیابی به خواست نهایی خویش.
معضل مشترک دن خوان، ساد، کازانوا در این است که در نگاه آنها دیگری، خواه معشوق یا جسم خویش، در نهایت یک «ابژه و وسیله ای»، «پله ای» برای دستیابی به آن ایده ال نهایی و وحدت وجود نهایی است که هرکدام به شکلی میجویند.
راز قدرت و معضل دن خوان و کازانواماجراجوییهای جنسی و شکار زنان توسط کازانوا و دن خوان و در نهایت هر ماجراجویی دیگر جنسی و یا اروتیکی، تنها برای دستیابی به «لذت جنسی» و ارضای فانتزیهای جنسی خویش نیست. یا بهتر است که بگوییم این «لذت جنسی یا کامجویی جنسی» به هیچوجه علت اصلی و مهم این ماجراجویی و شکار زنان یا در نوع بر عکس آن شکار مردان توسط زنان نیست. کامجویی جنسی در واقع فقط «درگاهی و در ورودی» به جهانی دیگر، به جهان تمناهای جنسیتی مردان و زنان، به جهان جستجوی بهشت گمشده، به جهان دست یابی به عشق و قدرت و غیره است. کازانوا این را دقیق میدانست و ازینرو او در خاطراتش مینویسد که « نود درصد میل شکار زنان و ماجراجویی جنسی را در واقع «شور کنجکاوی» تشکیل می دهد». این کنجکاوی چیست.این کنجکاوی آن است که «دیگری» مثل یک زن و در نهایت جهان، خدا، مادر گمشده و غیره کیست، چگونه است، چه خواستی دارد، نقطه ضعفش کجاست، چگونه میتوان به عشق و تمنای او دست یافت و حالاتش در لحظه هماغوشی و عشق چیست. یعنی کنجکاوی بدنبال این است که « دیگری کیست و چه میطلبد، از من چه میخواهد». یا من چگونه میتوانم این دیگری را اغوا کنم و او را به تصاحب خویش درآورم و آیا این ممکن است.
دن خوان و کازانوا در اغواگرییهای فراوان خویش در پی شکست خدای قهار و خشن مذهبی و برتری دادن سعادت زمینی بر این اخلاقیات کهن هستند. آنها «مرگ و غیبت خدا» را حس کردهاند و شکست هر اخلاقیات مقدس و اکنون میخواهند در این جهان بدون «خدا و اخلاقیات مطلق» جهان زمینی وکامپرستانه خویش را ایجاد کنند. بهشت خویش را ایجاد کنند. آنها در واقع در تمامی ماجراجوییهای جنسی خویش در پی دستیابی به این «بهشت گمشده و معشوق نهایی» هستند که آن را میجویند. این «معشوق نهایی»، این «زن» در پشت همه معشوقان، همان چیرگی بر معضل انسان بودن، چیرگی بر خدا می باشد، میل دستیابی به بیمرگی و جاودانگی خویش در قالب عشق اروتیکی و کامپرستی بی پایان، در قالب دستیابی به یک زیبایی تازه و لذت ماجراجویانه بی پایان و نیز لذت و زیبایی به یادمانده در قلب معشوقان فراوان، در قالب اسطوره شدن میباشد.
دن خوان و کازانوا در معشوقانش «زیبایی و اغوای فانی و زمینی» را می بینند که حتی معشوق آنرا در خویش نمی بیند، اینگونه مسحور نگاه او به خویش میشوند و تسلیمش میگردند. او زیبایی فانی و وحشت در این زیبایی را، پارادکس این زیبایی را می بیند و می چشد، اما میخواهد با دهن کجی به خدا و زندگی، از طریق معشوقان و زیباییهای فراوان، از طریق ایجاد لذت و زیبایی جاودان توسط معشوقهای مختلف، بر پلشتی و پوچی زندگی پیروز شوند. گویی آنها میخواهد در کاخی زیبا، در بهشتی تا ابد زندگی کند، در جوار زیبارویان فراوان و اینگونه بر مرگ و خدا، بر پیری و فرسودگی، بر زشتی پیروز گردند. زییایی تراژیک دن خوان و کازانوا نه تنها در توان کامپرستی آنها، در توان عشق ورزی و اغواگری آنها، بلکه در این درگیری آنها با معضل انسان بودن و مبارزه با خدایان نهفته است؛ در این دهن کجی آنها به هستی و خدایان نهفته است. آنها می خواهند بر مرگ پیروز شوند و به بهشت گمشده «مادر» برگردند. بهشتی که اما یک دروغ است و هیچگاه نبوده است. اما بدون این دروغ هیچ حقیقت و خلاقیت بشری امکان پذیر نیست .
زیرا انسان موجودی تمتعگر و تمنامند است. اساس او را این جستجوی جاودانه به دنبال این بهشت گمشده در هزار شکل و حالت تشکیل میدهد و بلوغ او در آن است که مرتب در عین تن دادن به این تمنای درونی خویش، همزمان قادر به فاصله گیری با طلب و تمتع خویش است و میداند و لمس میکند که دستیابی نهایی به این بهشت گمشده ممکن نیست و او نیازمند به «دیگری» است. نیازمند به «دیگری» است که همیشه متفاوت است تا به اوج بازی عشق و قدرت فانی بشری دست یابد و مرتب روایتی نو از واقعیت سمبولیک، عشق سمبولیک، اروتیسم سمبولیک و حقیقت سمبولیک بیافریندو این خلاقیت و ماجراجویی را پایانی نیست.
ازینرو دنخوان، کازانوا و ساد فیگورهای انسانی و بسانسانی هستند. زیرا آنها در خویش و هر طغیان و کامپرستی خویش این پارادکس زندگی بشری، این تلاش مداوم بشری برای دستیابی به بهشت گمشده، یا به یک خلاقیت و لذت نو و هم ناممکنی نهایی دستیابی به این خواست را نشان میدهند. با این حال این تمنای عمیق بشری مرتب ما را به جستجوی تازه وامیدارد. به این دلیل این سه فیگور همیشه جاودانه اند. همانطور که دنکیشوت جاودانه خواهد ماند و ما مرتب با روایاتی نو از این فیگورها روبرو خواهیم شد. به این دلیل نیز هر سه به سان تبلور انسان تمنامند و تمتعطلب جاودانه میشوند و هر سه اما به بلوغ بهتر دست نمییابند و به جای اینکه به قهرمانانی تراژیک/کمیک چون یکایک ما انسانها تبدیل شوند، در واقع «قهرمانانی تراژیک» باقی میمانند. دلیل عدم این تحول نهایی به خاطر علل ذیل است.
دن خوان و کازانوا میخواهند حسرت خدایان را به لذت زمینی خویش ببیند و حس کنند، زیرا خدایان مطلق و کامل ناتوان از حس و لمس این زیبایی و لذت عشق و اروتیک بشری هستند که مالامال از حس مرگ و فانی بودن است. ازینرو خدایان نمیتوانند عاشق شوند و اروتیسم را عمیق حس کنند، زیرا فانی نیستند، ناکامل نیستند. طغیان دنخوان و کازانوا ، تلاش برای برتری انسان بر خدا، برتری جهان فانی انسانی بر جبر زندگی و «المپ خدایان» است. ازینرو آنها خندان از هزار دالان اخلاقیات می گذرد و آنها را زیر پا میگذارد و در نهایت اما در پی خواست «خدا شدن خویش» شکست میخورند و پیری و مرگ به سراغش می اید. به کاریکاتوری از یک شکوه بزرگ و جسارت بزرگ تبدیل میشوند که اکنون باید به جای زنان زیبا و جوان کاخنشین با تن های لطیف و جذاب به لبخند کنیزی مطبخی و مسن قناعت کنند.
علت شکست تراژیک دنخوان و کازانوا در معنای عمیق«رابطه جنسی و اروتیکی» نهفته است. زیرا ما در رابطه جنسی در واقع در حال یک رابطه جنسیتی هستیم، در یک سناریو هستیم و قصد اصلی از این سناریو تخلیه فشار جنسی نیست بلکه اساس در واقع دستیابی به این بهشت گمشده و لمس دوباره آن در آغوش معشوق و یا معشوقان فراوان است. ازینرو به قول لکان « رابطه جنسی وجود ندارد»، یا به سخن دقیقتر او «آنچه وجود دارد عدم رابطه جنسی است». یا به قول سیتادی دیگر از او « رابطه جنسی در واقع یک رابطه جنسیتی» است.
زیرا ما در لحظه هماغوشی به عنوان زن و مرد دگرجنسخواه، یا همجنسخواه همیشه در حالت دوگانه « فالوس داشتن، قدرت داشتن» مردانه و «فالوس شدن، تمناشدن» زنانه، در لحظه تلاقی حس قدرت مردانه و عشق زنانه، آرزومندی مردانه و عشق زنانه هستیم. ازینرو وقتی دو معشوق با یکدیگر فانتزیهای اروتیکی خویش، از سادومازوخیستی تا لذت اورال،آنال و غیره را لمس میکنند، این لذایذ و کامپرستیها به این دلیل جذاب و قوی، اروتیکی نیستند که یکدیگر را به قول معروف میمالند بلکه آنها جزوی از یک سناریو هستند. لذت و قدرت اصلی فانتزی اورالی به خاطر مکیدن آلت تناسلی معشوق مرد یا زن نیست بلکه اصل آن به خاطر بازی قدرت و عشق، به خاطر حس بدستآوردن تمنا و بهشت گمشده است.
یا حالت سادومازوخیستی به این خاطر نیست که فرد سادیست یا مازوخیست از کتکزدن یا کتکخوردن در رابطه اروتیکی لذت میبرد، بلکه به این خاطر است که این حالات سادیستی و مازوخیستی جزوی از یک سناریو و برای دستیابی به حس و لمس «بهشت گمشده» و تمنای گمشده، عشق گمشده، کامپرستی گمشده است. ازینرو هر چه یک چیز ممنوع میشود، بیشتر لذتبخش میشود. زیرا آن چیز ممنوعه برای ما راهی برای عبور از اخلاقیات کهن، نگریستن از سوراخ کلید به «اطاق ممنوعه اولیا» و لمس «بهشت گمشده بدون قرارداد و قانون» است. لمس دوباره «مادر» است. ازینرو اگر فرد در عین لمس این بهشت گمشده و لذت ممنوعه از آن عبور نکند و از چرخه وسوسه/گناه بیرون نیاید، در نهایت به بلوغ فردی و اروتیکی خویش ضربه میزند و یا مثل یک معتاد به سکس و غیره اسیر یک «مطلوب مطلق، ابژه مطلق» باقی میماند. دنخوان و کازانوا به این بلوغ بهتر و به این حالت تراژیک/کمیک دست نمییابند، به این نیاز خویش به «دیگری» دست نمییابند و از بازی اروتیکی با «ابژه عشقی و جنسی» به بازی اروتیک و عشقی فانی با «سوژه اروتیکی و عشقی» دست نمییابند. زیرا هر «ابژه جنسی»، هر معشوقی و یا حتی هر فانتزی اروتیکی از طرف دیگر خود یک « سوژه تمنامند» است که از ما چیزی میطلبد. ازینرو مازوخیست همانقدر بر سادیست حکمفرمانی میکند که سادیست بر او. ازینرو ما همان لحظه که معشوق را تصاحب میکنیم، تصاحب میشویم و راز بلوغ عشقی و جنسی ورود به این بازی پارادکس و تراژیک/کمیک عشق و اروتیسم بشری است که مالامال از دیالوگ و بازی عشق و قدرت است و همزمان همیشه همدیگر را بد میفهمند زیرا کلمات عشق و اروتیک برای عاشق و معشوق عمدتا معانی متفاوت دارد.
راز قدرت و معضل سادقدرت و معضل ساد نیز حالتی دیگر از این معضل است. ازینرو ساد نیز یک قهرمان تراژیک است و به حالت تراژیک/کمیک دست نمییابد و در بازیهای جنسی او «اغواگری» وجود ندارد. ساد نیز در پی شکستن جهان مذهبی و سنتی و چیرگی بر احساس گناه و در پی تن دادن به تن و جسم است. او میخواهد بر «نگاه خدایان» چیره شود و به هر کامپرستی و قدرتی که میخواهد دست یابد. ازینرو ساد جسم خویش و دیگری را تبدیل به یک «ابژه» میکند که حال هر کاری میتوان با آن انجام داد و میتوان مرتب آن را «قلمروزدایی» کرد و جسمی نو، بازی نو، حالتی نو به وجود آورد. این قدرت خطرناک و اغواگرانه ساد است. همزمان این تبدیل جسم خویش و زندگی به یک «ابژه» هم معضل ساد و هم بخشی از بلوغ ساد را نشان میدهد.
در «بازیهای جنسی» ساد همه چیز یک «تئاتر و پرفورمانس» است تا مرتب با شکستن هر قرارداد و قاعده بتوان به لذتی نو، جسمی نو دست یافت. اینجاست که این قدرت خطرناک و زیبای لیبرتین و ساد وقتی عمیق فهمیده میشود که پی ببریم که اینجا نیز ما با یک تن دادن به تمناهای جنسی خودبخودی روبرو نیستیم، بلکه برای ساد همه این کارها بخشی از یک «سناریو» است و این سناریو دارای «قصد و منظوری» است. اینها همه از یک سو یک «پرفورمانس» و از سوی دیگر یک آیین مذهبی و با معانی خاص هستند. ازینرو در کار ساد ما با حرکات خودبخودی روبرو نیستیم و همه چیز از قبل تعیین شده، عقلانی و با یک سناریوی مشخص است و در این سناریو و تئاتر دو نیرو حضور دارند: همدستان و قربانیان. ( برای یافتن نمونههایی از این سناریو به لینک ذیل از بخش دوم کتاب اینترنتی من « آسیبشناسی هماغوشی اروتیسم مدرن با جان و روان ایرانی» و بخش ساد آن مراجعه کنید که در آن دو پارگراف کوچک از کتاب «جولیت» ساد را برای نشان دادن قدرت و معضل ساد ترجمه کرده ام و نیز به کتاب دیگری از او و به ماکسیم اخلاقی ساد اشاره میکنم.)
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-411 برای درک قدرت و معضل ساد بایستی این چند نکته را توجه کنیم:
بلوغ فردی و انسانی وقتی خویش را نشان میدهد که شخص بتواند از خویش و یا از جهانش که همان «دیگری» است، فاصله درونی بگیرد و قادر به سنجش آن شود. زیرا واقعیت و انسان یک واقعیت و انسان سمبولیک است. به قول لکان: «تفاوت میان دیوانهای که خیال میکند ناپلئون است و ناپلئون در این است که ناپلئون خودش را با خودش عوضی نمیگیرد.» یعنی ناپلئون میداند که ناپلئون بودن او، پادشاه بودن او یک «شغل و حالت سمبولیک» است با وظایف و حالات مشخص و میان خویش و او فاصله ای میگذارد و قادر به نقد اوست. همانطور که انسان بالغ میداند هر حالت او، چه به عنوان مرد یا زن، شاغل یا بیکار، شاعر یا عالم فقط نقش و حالتی سمبولیک از اوست و نقش نهایی او نیست. زیرا معنا و نقش نهایی وجود ندارد. انسان یک «پرفورمانس و خلاقیت مداوم» است و دارای هزار حالت. همانطور که زندگی و هستی دارای هزار حالت و رنگ است.
ساد به این بلوغ و توانایی فاصلهگیری سمبولیک دست یافته است زیرا مشخص است که برای او بازی جنسی فقط یا اصلا ارضای جنسی و توهم هوسبازی نیست بلکه همه چیز یک سناریو و پرفورمانس برای دستیابی به یک خواست کلی است. ساد همانطور که خودش اذعان میکند، میخواهد با این بازی جنایتکارانه در واقع « چرخه مداوم زندگی و طبیعت» را بشکند و دنیایی نو و خلاقیتی نو بوجود آورد. یعنی برای او دنیا یک دنیای سمبولیک و نمادین است که حال او میخواهد از طریق «قلمروزدایی» و تفاوتسازی، از طریق شکاندن این زبان و واقعیت کهن و سمبولیک، جهان و واقعیتی نو و اجسامی نو سازد.
مشکل ساد اما این است که او فرزند همان «دیسکورس و گفتمانی» است که در پی شکستن آن است. او فرزند دوران گذار جهان مدرن از سنت مذهبی مسیحی خویش است و با اینحال این جهان مدرن مالامال از فانتزی و حالات این سنت مذهبی است. یک حالت باقیمانده این سنت مذهبی در نگاه انسان مدرن به عنوان «سوژه یا ناظر خودآگاه» ، حالت دیدن خویش به سان «سوژه حاکم بر تمنا و جسم خویش» است که به جسم خویش و به جهان بسان «ابژهای» مینگرد که میخواهد او را به بند عقلانیت خویش و خواست خویش درآورد و او را عقلانی سازد. در نگاه ساد نیز ما شاهد همین شور مسیحی هستیم که یک «سوژه تمنامند» نیست بلکه یک «سوژه حاکم بر تمنا» است که به جسم خویش و دیگری به عنوان «ابژهای» مینگرد که میتواند با آن هر کاری کند.
در این معضل ساد و همانطور در معضل کازانوا و دنخوان ما با معضل «نارسیسم» انسان مدرن روبرو هستیم. انسان متفاخر و نارسیسم مدرن ناتوان از تن دادن عمیق به دیالوگ و چالش با «دیگری» است زیرا ابتدا وقتی میتوانی با «دیگری همیشه متفاوت»، با خودت، با معشوق و یا با جهان و خدا، به گفتگو و چالش نو بنشینی که پی ببری که این جسم و زندگی، این معشوق تنها یک ابژه نیست بلکه در مسیر بازی و ماجراجویی اروتیکی که لذتش عمدتا ناشی از این سبکبالی و حالت سادهباورانه « ابژه پنداشتن دیگری» و یا «ابژه شدن» برای دیگری و تعویض این حالات است، هر چه بیشتر پی میبری که دیگری یک «سوژه تمنامند» است؛ پی میبری که جسمت و تمنایت دارای اخلاق است و بنابراین با هر کسی نمیتواند بخوابد، پی میبری که دیگری و معشوق و جهان تمنامند است و تو مرتب از خودت سوال میکنی که «این دیگری از من چه میخواهد و چگونه مرا میطلبد و چرا میطلبد». اینجاست که عشق و اروتیک تراژیک/کمیک و زیبای بشری مرتب شکل میگیرد.
معضل ساد این معضل بنیادی نگاه مدرن است که از یک سو «سوژه ای خودآگاه» میآفریند که میخواهد در چهارچوب قانون به خواست مدنی خویش دست یابد، اما چون نگاهش به خود و دیگری همیشه به حالت «ابژهای» است، از یک طرف ناتوان از لمس عمیق بازی عشق و قدرت زندگی و به قول میلان کوندرا «دچار سبکی غیر قابل تحمل زندگی» است، از طرف دیگر در ناخودآگاه خویش مرتب میخواهد تبدیل به «سوژه مطلق و خدایی ورای قانون» شود که همه هستی را به ابژه خواست و کامپرستی خویش تبدیل کند.
زیرا میان حالت خودآگاه و ناخودآگاه یک جامعه پیوند تنگاتنگ و گفتمانی است. ساد، دنخوان، کازانوا، هانیبال لکتور، داراکولا و غیره اشکال مختلف این «سوژه مطلق و تمتع ناخوداآگاه» برای انسان مدرن است.( همانطور که اگر جامعه ما اخلاقی است و در عرصه خودآگاه هر کس سعی میکند مومنی خوب و پدر یا مادری خوب برای فرزندان خویش باشد، آنگاه در ناخودآگاهش دچار وسوسه اهریمنی است و همینکه فرصت بدست آورد از «کاهن اخلاقی» به «کاهن لجامگسیخته و بیمرز» تبدیل میشود. یا حالت «رجاله های» هدایت را مییابد که فقط دهانی بزرگ برای بلعیدن دارند که به شهوت و آلت تناسلی منتهی میشود. اما همه این حالات در همان سناریو اخلاق/وسوسه باقی میماند و به تکرار دیسکورس کهن و سنت تبدیل میشود. به تکرار مسخ دائمی راوی،زن اثیری و لکاته به پیرمردان و پیرزنان خنزرپنزری جدید)
در نگاه ساد ما میل دستیابی به این « سوژه مطلق» و «نارسیسم مطلق» را به اشکال مختلف میبینیم. ازینرو در نگاه ساد عشق یک حماقت است. یک دردسر الکی است. همانطور که در نگاه ساد همیشه از یک طرف همدستانی برای بازی جنسی و قلمروزدایی وجود دارد و از طرف دیگر قربانیانی وجود دارد. قربانیانی که در حقیقت برای اجرای یک آیین قربانگری مذهبی در خدمت خواست «شکاندن چرخه طبیعت»، جنایتکاربودن و شکستن هر قانون توسط ساد هستند . نکته جالب به قول لکان این است که این قربانیان از یکطرف «بسیار زیبا» هستند و از طرف دیگر چنان زجرهای ضدانسانی را تحمل میکنند که هیچ موجودی نمیتواند تحمل کند و سپس میمیرند. آنها از جهاتی مثل فیگور کارتون «توم و جری» هستند که اگر با دینامیت نیز منفجر میشوند، باز هم زنده میمانند. این شباهت به قول لکان و نیز ژیژک به این دلیل است که آنها فقط یک «نقش سمبولیک» در یک سناریو دارند. آنها «جسم سمبولیک» هستند و همزمان معضل عمیق ساد را نشان میدهد که در واقع میخواهد در این بخش در نهایت «سوژه مطلق و ورای قانون» باشد و همه هستی را به «ابژه تمتع» خویش تبدیل کند. اینرو نیز «ابژههای جنسی» او دقیقا «ابژه فتیشیستی» هستند و دقیقا مثل هر فتیشیست ساد در پی آن است که به «بهشت گمشده دست یابد و با فتیشست خویش نشان دهد که «مادرش دارای آلت» است. نشان دهد که «دیگری» دارای کمبود نیست. تا جهانی بدون کمبود و بدون نیاز به دیگری بیافریند. ازینرو به قول ساد «لیبرتین» بدنبال احساس نیست بلکه بدنبال «بیاحساسی» است و ازینرو دیالوگ و گفتگوی عاشقانه در بازی جنسی او ممکن نیست. زیرا او در پی حذف همه این حالات و نیازها است. در پی «حس مرگ در لحظه سکس» است و به کمک مرگ شکاندن چرخه طبیعت و نیازهای جسم. مرگی که در واقع نام دیگر «مادر» است. مادری که همزمان خالق حیات و زندگی است.
ساد در این معضلش حالت یک منحرف جنسی را دارد که میخواهد «هرجنسیتی» باشد و خیال میکند که جسمش و جنسیتش یک «حالت ویرتوال» است که میتواند هر لحظه به شکلی در آید. در حالیکه جنسیت و خواستهای اروتیکی و عشقی بشری دارای علل فراوان و عمیق بیولوژیک/روانی/دیسکورسیو هستند و ما در هر انتخاب خودآگاه و ناخوداگاه گرفتار محدودیتها و کمبودی هستیم. زیرا ما انسانها موجودانی دارای کمبود و نیازمند به دیگری هستیم. حتی اگر این کمبود و حالت را به شکل دلوز به حالت مثبت بنامیم و آن را «خلاقیت مداوم اشتیاقی نو» بنامیم، انسان را یک ماشین و بدن تولید اشتیاق بنامیم، بازهم مثل نگاه او، هر بدن، هر نگاه احتیاج به بدن و نگاه دیگری دارد تا از تلاقی این دو بدن و دو نگاه، اشتیاقی نو بوجود آید و خصلت «درونبودی تولید مداوم اشتیاق» ماشین زندگی و جسم به حرکت در آید. خواه این دو بدن، دو عاشق و معشوق، دو گروه سیاسی یا هنری، دو سیستم فکری و غیره باشند.
مشکل دن خوان، کازانوا، ساد در نهایت مشکل فرهنگ «لیبرتین» مدرن و انسان مدرن امروزی نیز هست که از یکسو بدنبال لذت جسمی و دنیوی مداوم است و تبلیغات مرتب به او میگوید« لذت ببر (تمتع ببر)» و از طرف دیگر همینکه به لذتی میخواهد تن دهد و خویش را رها کند، دیگر بار سبکبار و بینیاز شود، میبیند که «دیگری»،«ابژه خواستش»، خواه دراگ باشد، خواه معشوق جنسی، خواه موزیک و غیره، در واقع یک «سوژه تمنامند» است و از او چیزی میطلبد و باید به دیالوگ با این «دیگری همیشه متفاوت» تن دهد، بها بپردازد.
حتی اگر به تلاشهایی مثل « ارگیای گروهی»، یا کلوبهای مخصوص «سکس گروهی» و یا تلاشهایی مثل «رابطه آزاد» و غیره بنگریم، همین جا نیز مشکل و دروغ درونی آنها را میبینیم. زیرا همه این روابط برای اینکه بخواهد به آن لذت ساده و راحت دست بیابد، باید از قبل بر خویش اجازه لمس یک سری تمناها و احساسات عمیق یا متفاوت را ببندد. یعنی دچار یک نوع «بی احساسی» شود و تمنای خویش را در بند قواعدی کند. اینجا نیز ما نه با یک تن دادن به رانش و یا شور جنسی محض بلکه با یک سناریو روبرو هستیم. جفت زن و شوهری که به کلوب «سکس گروهی» میروند، از قبل با هم قرار میگذارند که عاشق کسی نشوند و اگر تنشان را با دیگری تقسیم میکنند اما عشقشان برای یکدیگر است. همین تناقض در «رابطه آزاد» نیز هست که در آن خودبخود برخی سخنان تابو میشود زیرا هر دو میخواهند فقط با هم حال کنند و دیگری را به «ابژه» تبدیل کنند، بنابراین اجازه سخن گفتن درباره احساسات عمیقتر به خودشان نمیدهند، حتی اگر این احساس را نسبت به دیگری در خویش لمس کنند. یعنی دچار خودسانسوری و حالت اخلاقی می شوند. زیرا جسم و تمنا دارای اخلاق است، شور جنسی تمنامند است و اگر اول به لذت «ابژه کردن» دیگری و حال کردن راضی است اما مرتب بیشتر میخواهد، میخواهد به عشق و به بهشت گمشده دست یابد.
اینجاست که مشکلات این روابط شروع میشود. مثلا جفتی که با هم به کلوب سکس گروهی میروند یا یک رابطه سه نفره دارند، سرانجام میان دو تا یک رابطه عشقی عمیقتر به وجود میآید و مجبور به تحولی نو در رابطهشان و تغییر پارتنر هستند. یا یک جفت در رابطه آزاد مجبور میشوند جلوتر روند و یا از هم جدا شوند. زیرا «ابژه جنسی» همزمان یک «سوژه تمنامند» است. این اصلا به معنای بد بودن و نگاه اخلاقی کردن به این مباحث نیست. اصولا لمس این جهان لیبرتین برای انسان اخلاقی میتواند بسیار مفید باشد، به شرطی که همزمان مرتب به فردیت تنانه خویش و تمناهای خویش تن دهد و این لحظه را تبدیل به یک آرمان نو و اخلاق نو و مطلق نکند، به چیزهایی تن بدهد که میطلبد و نه آنکه مد روز است و مدرن است، بلکه تن به تن و تمنای خویش، به فردیت خویش دهد که او را خودبخود از بازی لیبرتین با «ابژه» به سوی بازی پارادکس عشق و قدرت با «سوژه تمنا» میکشاند، به سوی بازی زیبا و تراژیک/کمیک بشری.
موضوع صداقت با جسم و تمنای خویش است تا بتوان از نارسیسم خویش عبور کرد و به «نارسیسم خندان و بالغانه» دست یافت که هم تن به جسم و لیبرتین میدهد و هم میتواند به هر تمنای خویش بخندد و اروتیک خندان، عشق خندان میآفریند. موضوع توانایی درک دروغ نهفته در این تلاش برای سبکسازی هر رابطه در نوع مدرن و یا دروغ نهفته در جهان اخلاقی و سنگین ماست که در آن کاهنان مطلق گرا که این چنین بر منبر سخن میگویند، به ناچار چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. یا این ملت اخلاقی مجبورند روزها جانماز آب بکشند و شبها به قول هدایت خاک توسری کنند.
شاید در انتها لازم است که نیز یادی از «ژان پل سارتر و سیمون دوبوار» کنیم که خواستند این «رابطه آزاد» را عمومی و روشنفکرانه سازند. اما در ماجراجوییهای آن دو نیز دروغی نهفته بود و یک سناریو بود. زیرا این رابطه آزاد برای ژان پل سارتر دقیقا تبلور ایده اگزیستانسیالیستی او از یک «سوژه قدرتمند» بود که میتواند زبان و هر چیز را تغییر دهد و طرحی نو در اندازد. زیرا برای او سوژه و حالتش فقط یک طرح خودخواسته و یک «انتخاب» است. او متوجه علل عمیق دیسکورسیو، روانی، بیولوژیک این حالات نبود. سیمون دوبوار نیز ابتدا با اکراه به خواست سارتر تن داد و در واقع او را دنبال کرد. نکته جالب اما این است که در یک مصاحبه با «آلیس شوارتزر» فمینیست معروف آلمان، هر دوی این روشنفکران در این مصاحبه که در سالهای پایانی زندگیشان صورت گرفته است، عنوان می کنند که آنها در واقع به همه معشوقهای خویش دروغ گفتهاند. زیرا دیگران برای آن دو فقط یک ابژه جنسی و اروتیکی بودند و آنها فقط عاشق همدیگر بودند. این دروغ نهفته در لیبرتین است و آن اخلاق سنگین شرقی دروغ نهفته در جهان ما.
البته امروزه دیگر دن خوان و سادی وجود ندارد، زیرا چیزی، معشوقی برای تسخیرکردن، بدست آوردن چون دون خوان ، یا برده کردن چون ساد وجود ندارد. زیرا آن دوران بپایان رسیده است. زیرا در جهان مدرن دیگر نه باکره ای وجود دارد که از شرم نگاه کامپرستانهای سرخ میشود و نه اخلاقی مطلقگرا وجود دارد که بخواهیم بر ان چیره شویم و آنرا با لذت پرستی و کام پرستی به سخره کشیم. امروزه «لذت پرستی، کامپرستی» خود « اخلاق عمومی و یک سنت» شده است و دن خوان، سادومازوخیست امروزه، عاری از همه آن بار تراژیک، به قول میلان کوندرا به یک «جمع کننده» زنان یا ماجراجوییهای سادومازوخیستی تبدیل شده اند، مانند جمع کننده تمبر یا آلبوم عکس هنرمندان. کسانی که روز به عنوان انسان مدنی سربزیر به سر کار میروند و شبها در دیسکو می خواهند رها و آزاد باشند. چیزی که در نهایت یک خودفریبی بیش نیست. ازینرو حتی لذت پرستی امروز در مقابل آن لذت پرستی دن خوانی یا سادی چیزی جز کاریکاتوری از یک بازی پر احساس و تراژیک و تصویری رنگ پریده از یک دوران بزرگ و غیرقابل تکرار بیش نیست. آنزمان دوران درد و شادی عمیق و تراژدی/ کمدی پرمعنا بود و اکنون زمان جستجوی بی دردی و در نهایت بی شادی عمیق و دوران جستجوی هیجان و اکسزی، ویاگرا است و پسزدن هر احساس عمیق و دلهره عمیق. اینگونه نیز دوران رمانتیک، تراژیک، کمیک عمدتا به پایان رسیده است و سادومازخیسم امروز کاریکاتور سادی است که به خوبی پیوند درد و شادی را می فهمید، حتی اگر من فیگور دن خوان را بر ساد ترجیح می دهم و او برایم عزیزتر بوده است. مگر اینکه حال از «دنکیشوت» درون خویش کمک بگیرید و چیزی متفاوت و دنیایی متفاوت بیافرینید، چشماندازی نو بیافرینید و یک بازی عشق و قدرت نو.
سخن نهاییمعضل دن خوان، کازانوا، ساد در «نارسیسم مدرن» و در نگاه سوژه/ ابژه ای نهفته است و نیز قدرتشان، جسارتشان،جذابیتشان در این نگاه نهفته است. آنها دنیا را به رنگ خواست خویش درمی آورند و آنرا تسخیر میکند، به محل لذت خویش و معشوقان یا همدستانشان تبدیل میکنند، زیرا به این توانایی اندیشیدن دست مییابند که جهان و واقعیت یک واقعیت سمبولیک و نمادین و قابل تحول است، یک جسم سمبولیک است که میتوان مرتب آنرا «قلمروزدایی» کرد و جسمی نو، تمنایی نو آفرید. اما از آنرو که معشوق دن خوان و یا همدست و قربانی ساد در نهایت به یک «سوژه تمنامند متقابل» و به یک ارتباط پارادکس و دیالوگ پارادکس تحول نمییابند، بلکه فقط پله ای، ماجراجویی، بخشی از یک داستان و پرفورمانس بزرگ برای دست یابی به «بهشت گمشده و در نهایت مادر» هستند، برای دستیابی به لذت و زیبایی جاودانه و یگانگی نهایی با بیمرگی می باشند، از آنرو دن خوان و ساد درونا همیشه تنها هستند و در یک مونولوگ با خویش قرار دارند. ازینرو آنها قهرمان تراژیک هستند و به «زرتشت نیچه» تبدیل نمیشوند که ضد قهرمان است و یک دلقک است. یا به «سوژه منقسم لکانی»، به «جسم هزارگستره» دلوزی تحول نمییابند که همیشه حاصل تلاقی فرد و دیگری، دو بدن و جسم و دو تمنا هستند.
همه ماجراجوییهای عشقی و لذتهای ورای اخلاق سنتی و مقدس ساد و دنخوان در نهایت حول محور این خواست و بخشی از این مبارزه و برای چیرگی انسانی بر خدا و هستی میباشد، تا به شیوه خویش به لذت جاودانگی دست یابند. تا آنزمان که دن خوان با موی سفید در آینه شکست خویش را پذیرا میگردد و ساد در نهایت به قول لکان پیوند میان خویش و ادیپ را احساس میکند. دن خوان مطمئنا به توهم ویاگرای پیران امروز و خواست دست یابی به جوانی جاودان از طریق ویاگرا میخندید. ما انسانها در نهایت همیشه بازنده به مرگ و پیری و بازنده به پوچی و هیچی هستیم. از بین بردن دلهره و هراس زندگی به معنای از بین بردن لمس شادی عمیق و اروتیسم عمیق است. مرگ افسردگی مرگ دانایی است.
دن خوان، ساد «هیچی» را می بینند و از آن نمی گریزند. شکست خویش را قهرمانانه می پذیرند، به امید آنروز که کسی دیگر این نبرد و دهن کجی را ادامه دهد و روزی سرانجام زیبایی و انسان بر خدا و زشتی، فرسودگی چیره گردد. این زیبایی، جسارت و لذت طلبی تراژیک دن خوان و کازانوا، ساد است که مرا لبریز از لذت میکند و در مسیر دستیابی به فردیت تنانه و نگاه متفاوت خویش آنها را به شیوه خویش چشیدهام و به خدایان در لحظات کامپرستی و طغیانم خندیده ام و حسادتشان را لمس کرده ام. اما آنچه دنخوان، ساد و کازانوا ناتوان از تن دادن به هستند، ایجاد فاصله بیشتر میان خود و تمنای اصلی خویش، خندیدن به فانتسم «سوژه مطلق بودن» خویش و عبور از این میل خدابودن و ورود به عرصه دیالوگ و چالش پارادکس است؛ ورود به عرصه عشق و اروتیک بشری و لمس نیازمندی خویش به «دیگری» است. آنچه آنها ناتوان از انجام آن میشوند عبور از هیچی و دست یابی به سبکبالی نو توسط قدرت هیچی و پوچی می باشد.
زیرا ابتدا آنگاه که ناتوانی خویش را در پیروزی بر معضل انسان بودن احساس کردی، آنگاه که چون گیلگمش مرگ ناخواسته انکیدو را چشیدی و یا چون دن خوان مرگ آرزوی خویش را چشیدی و از آن نهراسیدی، بلکه به مرگ تن دادی، به خستگی، به نشستن، به بازندگیت، به هیچ شدن و پوچ شدن، آنگاه که در زیر آبشار پوچی خویش را از همه این تلاشها و آرمانهای مطلق و متاروایتها پاک کردی، آنگاه که در عین غرور از خویش نیاز خویش به دیگری را حس و لمس کردی، آنگاه راهی نو دربرابرت ظاهر میشود، راهی برای یک دن خوان جدید و خندان، راهی برای ساد خندان و عاشق جسور، راهی برای عاشقان زمینی که اکنون بیمرگی را در مرگ و فانی بودن می بینند و ابدیت را در لحظه بودن و بیزمان بودن لمس میکنند ، در سراپا جسم و عشق بودن، کامپرست و گیتیانه بودن احساس و لمس میکنند و این جاودانگی فانی را می طلبند.
این دن خوان جدید و خندان، این کازانوای سبکبال، این ساد خندان که مرگ همه مطلقیات و نیز رویاهای خویش را دیده است، بر روی این زمین با معشوقان، یاران و رقبای زمینی خویش به رقص و شادی و بازی عشق و قدرت می پردازد و در آنها نه تنها ابژه ای ، بلکه همزمان یاری و سوژه ای می بیند که با رقص مشترک عشقشان هر لحظه ابدیتی می سازند و جهانی نو، ابدیتی فانی و جهانی عاشق و سبکبال می آفرینند، خواه این رقص یک شب به درازا کشد یا هزار شب. خواه این معشوق زنی واقعی باشد، یا الهه ایی رویایی در روزهای تنهایی و در هنگام لمس دیالکتیک زیبای تنهایی. همزمان همیشه میل دستیابی به این بهشت گمشده چون ساد و دنخوان را در خویش احساس میکنند، زیرا انسان موجودی تمنامند است.
چنین دن خوان و ساد خندانی آنگاه دیگربار «هزاره جهانی زمینی، کامپرستی نو و همیشه ناتمامی» را آغاز میکنند و نوای لذت جاودانه زمینی را سر میدهند. هزاره ایی نو برای «دن خوان من و کازانوای من، ساد من» که چون عاشقان زمینی مرد و زن بی پروا برای لذت خویش هر لحظه جهان و دیگری را تسخیر میکنند، اغفال میکنند، به کام میگیرند و اوج لذت را می چشند و همزمان به معشوق خویش، به لحظه تن میدهند، خویش را به دست او می سپارند؛ جام زندگیشان را، پاشنه آشیلشان را به یارشان و زندگی نشان می دهند و در آغوش او، در نیازش به او خویش را دیگربار بی نیاز و یگانه احساس میکنند. در نیازش به دیگری، بی نیازی خدایی و در اسارتش، وابستگی اش به لبخند معشوق و یارش آزادی و استقلال بزرگ را می یابند. این کازانوای من آنگاه که می خواهد و می طلبد، خواب جهان را به هم میزند و صدای خنده او و معشوقانش جهان را پر میکند و خشم حسودان و جان سنگینان اخلاقی را برمی انگیزد و همزمان توانایی آنرا را دارد که اگر بدرون تنهایی یا به جستجوی خلاقیتی هنری، علمی و .. میرود، گاه به هزار معشوق نه گوید و اینگونه نیز خود را چون کازانوا احساس کند؛ گاه به سان کازانوای بی اعتنا و دیگربار چون دن خوان نیازمند و یا تسخیرگر خندان.
آری دوران دن خوان خندان وسبکبال من، ساد خندان و عاشقان خندان زمینی زن و مرد من فرارسیده است. آیا صدای وسوسه او را و صدای خنده او را در قلب و روحتان می شنوید و شور خندان جسمی/اروتیکی و سبکبال او را در تنتان و قلبتان احساس می کنید؟. آیا در آینه لبخند شرور و شیطان آنها را بر لبانت بازنمی یابید، شما ای عاشقان زمینی حال و آینده! آیا مهره مار او در بر بازو و قلب خود احساس نمیکنید.
باری دوستان! زمان دن خوان و ساد خندان و سبکبال و زمان لذت پرستی زمینی و جادویی فرارسیده است. تامل و درنگتان برای چیست؟. باری دوستان! « انسان از آغاز وجود خود را بسی کم شاد کرده است. برادران،« گناه نخستین» همین است و همین!. هرچه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشه آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.(1)».
پس دوستان من ! با خنده و جسارت دن خوان وار، سادوار از زندگی لذت ببرید و جهان خویش را تسخیر کنید، با شرارت خداییتان معشوقتان و جهانتان را اغفال کنید و از آنها کام بگیرید و خویش را به او، به آنها،به نیاز و عشقتان، به یارتان، به «دیگری متفاوتی» که همیشه در وجودتان و در بیرون است، تسلیم کنید و لذت تسخیر و تسلیم را یکجا بچشید، لذت پارادکس زندگی، لذت پارادکس و همپیوند درد و شادی، وابستگی و آزادی، تمنای پارادکس نیاز و بی نیازی، لذت «شدن جاودانه و عشق زمینی را».
ادبیات:
این مقاله بالا «آفوریسمی» از کتاب دوم من «اسرار مگو» است که شکل اولیه آن پنج سال پیش در کتاب اینترنتیم «اسرار مگو» منتشر شد و اکنون به شکل کامل و تصحیح شده امسال منتشر میشود. البته اینجا ادیت نهایی نشده است.»
1/ فریدریش نیچه. چنین گفت زرتشت. ترجمه اشوری.ص 99
دو مقاله دیگر من در این زمینه:
روانکاوی پسامدرنی راز کازانوا و دن خوان
http://www.sateer.de/1980/05/blog-post.html
دو کتاب اینترنتی من در باب « هماغوشی اروتیسم مدرن با جان و روان ایرانی» و «هماغوشی اروتیسم پسامدرن با جان و روان ایرانی» نیز به این مباحث و به آسیب شناسی برخورد هنرمندان ایرانی با این مباحث میپردازد و نشان میدهد که کجا ما با تحول مدرن و اروتیسم مدرن ایرانی روبروییم و کجا با «ایرانی کردن و مسخ این مباحث» و تحول از کاهن اخلاقی کهن به کاهن لجام گسیخته و بی مرز نو.
Labels: مقالهها
cheap uggs
ugg sale
cheap uggs for sale
uggs outlet
air max
clarks outlet
pandora jewelry
uggs on sale
burberry outlet
nike outlet
juicy couture handbags
zumba dvd
coach factory outlet online
nike store
louis vuitton outlet
yves saint laurent shoes
ugg boots outlet
uggs sale
gucci handbags
kate spade handbags
cheap nike air max
coach factory store
nike air max
mulberry uk
burberry sale
new balance shoes
roshe run
gucci sale
guess outlet
ugg boots outlet
uggs clearance
jordan 11
ray ban sunglasses outlet
michael kors outlet online
ed hardy
coach factory outlet
ugg boots canada
ugg boots canada
kate spade uk
nike free flyknit 3.0
coach factory outlet online
nike air max 90
cheap jordan shoes
lacoste shoes
ugg boots outlet
longchamp bags
louis vuitton handbags
cheap ray ban sunglasses
true religion outlet store
uggs outlet
coach outlet online
nike trainers
uggs outlet
fitflops
coach outlet online
oakley sunglasses cheap
air jordan shoes
coach outlet store online clearance
uggs
michael kors outlet online
polo ralph lauren
designer handbags wholesale
ugg outlet online
chaussure louboutin
2016818caiyan
ray ban sunglasses
patriots jerseys
ugg boots
christian louboutin chaussures
louis vuitton outlet
coach factory outlet
gucci shoes
ugg slippers
oakley sunglasses
chenlina20170303
yeezy boost 350 black
sac longchamp
ray ban sunglasses
indianapolis colts jerseys
michael kors outlet store
ray ban sunglasses
nike outlet store
the north face
dolce and gabbana shoes
air max
asics running shoes
chrome hearts online
nike huarache
stephen curry shoes
longchamp bags
hermes belts
jordan shoes
true religion jeans
20170618
coach outlet online
nike air force 1
ugg outlets
air max 90
canada goose jackets
fitflops sale clearance
links of london
soccer jerseys
jordan shoes
canada goose outlet
canada goose uk
nike outlet
ugg boots
ecco outlet
pandora jewelry
air jordan uk
nike air max 95 ultra
pandora jewelry outlet
fitflops sale clearance
cheap nhl jerseys