چند پند و پیشنهاد برای «اندیشیدن» به دوستان جوان
مشاهده تکرار خطاهای نسل ما و یا گذشتگان در برخی حرکات و نوشتههای نسل سوم و چهارم جوان ایران باعث شد که این هشدارهای دوستانه و همراه با طنز را بنویسم:
1/ تا مدرن نباشی، هر چی فکر کنی پست مدرنی، در واقع پیشامدرنی.
2/ چپ مدرن، مسلمان مدرن تا اول دمکرات و هوادار دمکراسی نباشند، تا به قبول دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم یا جدایی دین و ایدئولوژی از دولت و حکومت دست نیابند، نمیتوانند هیچگاه روایت مدرن از چپ یا اسلام ایجاد کنند و یا نقاد مدرنیت و سازنده درکی نو از دمکراسی و مدرنیت باشند، مثل «دموکراسی تعویقی» دریدا. دمکراسی دینی و دمکراسی سوسیالیستی دو روی یک حماقت فاجعه آمیز هستند. تنها راه درست قبول این مفاهیم و تلفیق آن با ویژگیهای فرهنگی خویش و ایجاد پروتستانیسم مذهبی و چپ ملی و مدرن ایرانی و دمکرات ایرانی است. این راهی است که جنبش سبز نیز در نهایت باید طی کند تا بتواند به خواست خویش دست یابد و از چاله به چاه نیافتد.
3/ هر حادثه تاریخی در پیوند تنگاتنگ با متنی است که از آن گرفته شده است. ابتدا وقتی برای مثال پیوند گفتمانی و بینامتنی میان دیکتاتوری مذهبی و متن مذهبی را فهمیدی، پیوند دیسکورسیو و تاریخی میان متن «دیکتاتوری پرولتاریا» و دیکتاتوری سوسیالیسم واقعا موجود را فهمیدی، پیوند میان نگاه اخلاقی مذهبی و سرکوب تن و جسم و توابسازی را فهمیدی، پیوند میان قرار دادن «کار» به عنوان اصل انسان و «گولاک» شوروی را فهمیدی، یعنی وقتی قادر به سیستمشناسی، گفتمانشناسی در رشته کاریت و نقد مداوم شدی، پس آنگاه قادری روایاتی نو از همان متون بیابی و پتانسیلهای نو و تلفیقی از این متون بیابی و روایات بالغانه از انها بیافرینی. زیرا یکایک این متنها دارای قدرتهای خویش نیز هستند و حاصل ضرورتی هستند.
4/ بنابراین به این راحتی به دم خودت و رفیقت و دیگری، اسم فیلسوف و اندیشمند بزرگ نبند تا نه آنها جو گیر بشند و نه شما واقعا خیال کنید که علی آباد هم شهریه. تا رابطه میان شما رابطه منبر و پامنبری نشه. همانطور که با دو تا سیتاد آوردن از یولیا کریستووا و دو تا مقاله از دلوز یا لکان ترجمه کردن، هیچکس استاد مباحث جنسیتی یا روانکاوی و غیره نمیشه. بخصوص درک این موضوع برای جوانهای داخل ایران مهمه که فقط جمع های کوچک خودشونو را دارن و هر از چندگاهی با یک نظر و یا یک مقاله ترجمه شده و یا اصل آشنا میشن و یکدفعه خیال میکنن خودشان یا رفیقشان خدای چپ یا مباحث جنسیتی هستند. البته طبیعتا خدایی با پاهای چوبین. در فضای بسته همیشه این توهمات بوجود میاید.
شما نسل نو و دوستان جوان نیز مثل ما و نسل اول قبل از ما، فرزندان یک جامعه و جهان «بینابینی» هستید و ازینرو طبیعی است که هر حرکت و نگاهتان ترکیبی از حالات مدرن یا سنتی باشد، بحرانی باشد، یا مثل اکنون ترکیبی از مباحث سنتی/مدرن/پسامدرن باشد و هنوز جهان مدرن و هویت مدرن را درک نکرده و بدست نیاورده، مجبورید همزمان با مباحث پسامدرن روبرو شوید و یا این مباحث را به حالت «ایرانی» ترجمه و مسخ کنید. دستیابی به فردیت خویش و نگاه خویش از طریق همین بیراههها و خطاها و حرکات ابتدایی شترمرغی میگذرد تا آنزمان که از طریق درک سیستماتیک و از طریق گذار از هراسها و خطاهای فردی، هر چه بیشتر نگاه چندلایه و چندچشماندازی متفکر ایرانی ساخته شود، هویت تلفیقی،چندمتنی مهاجر ایرانی و روشنفکر ایرانی، هنرمند نوین ایرانی ساخته شود و یا از درون جنبش سبز امروز هر چه بیشتر روایات نو و مدرن از اسلام، سنت، مدرنیت و مفاهیم نوین و ملی «دولت مدرن ایرانی، ملت مدرن ایرانی، فرد مدرن ایرانی» بوجود آید و جامعه ما پوستاندازی نهایی مدرن خویش را انجام دهد.
اما برای دستیابی به این تحول مهم، توانایی نقد مداوم خویش لازم است. توانایی اینکه از یک طرف به جسم و راه متفاوت خویش تن دهی و همزمان بتوانی از بیرون به خودت بنگری و خودت را مداوم نقد کنی، بتوانی حرکت کنی و همزمان حرکت و هر خواستهات را بر بستر فرهنگی و گفتمانی جامعه ات ببینی و لمس کنی که کجا در حال تحول و کجا در حال بازتولید سنت و بحران گذشته هستی. کجا در حال تفاوت سازی نو و کجا در حال تکرار خطای خویش هستی. یعنی به زبان ساده بایستی این توانایی سادومازوخیستی را داشته باشی که مرتب با خنده و نقد نگاه خویش و راه خویش و عشق و لذتهای خویش را به نقد بکشی و به آنها بخندی. تا بدینوسیله از خطای گذشتگان و تلاش سنتی ایرانی برای تبدیل هر تفکر به یک « بهشت مطلق» و تبدیل خویش به سرباز مطلق این اندیشه عبور کنی و قادر به ایجاد یک متفکر مدرن و عاشق مدرن در خویش باشی. تا بتوانی از هر اندیشه نو استفاده کنی و همزمان قادر به نقد آن باشی و نیز قادر به تلفیق آن با « تن فردی» خویش، خواسته های فردی خویش و ویژگیهای فرهنگی کشور خویش و اینگونه به یک روشنفکر مدرن و متفاوت، هنرمند مدرن و متفاوت و به یک تحلیلگر مدرن و متفاوت تبدیل شوی که هم در حوزه کاری خویش میتواند سیستماتیک بیاندیشد و نقد کند و هم شرایط مشخص حوزه کاری خویش در ایران و یا در میان ایرانیان را ببینند و لمس کند تا چیزی نو و متفاوت بیافریند.
وگرنه مجبور میشوی مثل بسیاری از مباحث امروزی و «مدشده» در میان جوانان و همنسلهایت، این مباحث را «ایرانی» و مسخ کنی. برای مثال وقتی اندیشه های پسامدرنی مثل اندیشه «کوئیر» به ایران و جوانهای ایرانی میرسد که هنوز پروسه روشنگری مدرن را و لمس فردیت جسمی و جنسیتی مدرن را درک و طی نکرده اند، آنگاه جنبش کوئیر برایشان اینگونه معنا میدهد که حال میتوانند هر قانون جنسی یا جنسیتی را بشکنند. حال میتوانند به «هرجنسیتی بودن»، یا «هرجنسی بودن» دست یابند و خیال میکنند این نگاه مدرنه. در حالیکه در این نگاه در واقع انسان اخلاقی و کاهن اخلاقی سابق ایرانی که به یک آرمان مطلق باور داشته است، حال که فرهنگ کهن در حال شکست خوردن است، میخواهد یکدفعه و بدون مرز از همه چیز لذت ببرد و از «کاهن اخلاقی» به «کاهن لجامگسیخته» تبدیل میشود. حال با این مسخ و ایرانی کردن این مباحث دیگر بار دشمنی ایجاد کرده است و میخواهد با قتل مقصر همه بدبختیها به یک بهشت دروغین جدید دست یابد. اینجاست که او همان خطای پدران و نسل قبلی خویش را تکرار میکند که مارکسیست و سارتر و دیگران را به این «جنگ خیر/شری» و بازگشت به خویشتن دروغین تبدیل کردند. آنها خیال میکنند که کوئیر و اصولا تفکر پسامدرن به معنای شکاندن هر قانون است. در حالیکه دیسکورس تبلور قانون است و اصولا در نگاه پسامدرنی آزادی کامل یک دروغ است. زیرا آزادی و هر حالت دیگر یک حالت دیسکورسیو و قانونمند است. با آنکه نگاه پسامدرنی نیز دارای ضعفهای خویش است. یعنی ذهن ایرانی به ناچار این مفاهیم را «ایرانی» و اخلاقی میکند و آن را به وسیله ای برای شکاندن هر قانون و« خشم به پدر خیالی و نجات مادر خیالی» میسازد. او خیال میکند که کوئیر به این معناست که «هرجنسیتی شویم»، «هرجنسی شویم» و انگار اصلا چنین چیزی ممکن است. انگار کسی میتواند خودش جنسیت یا نوع جهتگیری جنسی خویش را انتخاب بکند. آدمی تنها میتواند به ضرورت درونی خویش که ترکیبی و تولید مشترکی از رانشها و قدرتهای عمیقا ناخودآگاه بیولوژیک،دیسکورسیو، روانی و فردی خویش است، آری گوید و آن شود که هست. چه به عنوان دگرجنسخواه یا همجنسگرا و یا دوجنسگرا و غیره.
یعنی به ناچار این تفکر نیز در ذهن ایرانی تبدیل میشود به وسیله ای برای خشم به پدر و میل شکاندن هر قانون. در حالیکه اساس بلوغ انسانی، چه مدرن و یا پسامدرن، درک این موضوع است که قانون را میشود تحول بخشید، اما نمیتوان شکاند و از بین برد. آزادی کامل، آزادی جنسی یا جنسیتی کامل ممکن نیست. جودیت باتلر در جواب به این توهمات است _که حتی میان برخی در جهان مدرن بوجود آمده بود_ که میگفت نمیتوان جنسیت یا گرایش جنسی خویش را به دلخواه عوض کرد. زیرا هر تحولی یک تحول دیسکورسیو است. با آنکه جودیت باتلر نیز خطای فکری داشت و واقعا خیال میکرد که میتوان مباحث عمیق و چندفاکتوری مثل هویت جنسیتی که ترکبیی از فاکتورهای عمیق ناآگاه دیسکورسیو، روانی، بیولوژیک و غیره هستند، با تاکتیکهایی مثل شیوه «نقضیهگویی دراگ کویین» در هم شکست.
از یک طرف در ذهن ایرانی سریع مبحث مهمی مثل «کوئیر» و یا مباحث مهم سیاسی، فلسفی و روانکاوانه دیگر، بدون شناخت پایه های مختلف فلسفی و روانشناختی و یا بیولوژیک آن، تبدیل به یک فرمول ساده و یک راه قابل حل میشود و انگار جنسیت و یا گرایش جنسی لباس است که راحت عوضش کرد، از طرف دیگر شناخت عمیق و نقادانه یا سیستماتیک به قدرت جنبش کوئیر و ضعف جنبش کوئیر بوجود نمی آید. زیرا کوئیر در آنجا که میگوید هیچوقت دو زن یا دو مرد شبیه با هم نیستند و همیشه تفاوتهای نوی جنسیتی و جنسی ساخته میشود و خواهان قبول یک پلورالیسم است، یک نگاه قوی است اما در آنجا که واقعا خیال میکند میتواند رابطه دو جنسیتی و یا به قول خودش «دگرجنسگرایی اجباری» را بشکند، دچار توهماتی است که عمیقا ریشه در دیسکورس مدرن دارد. زیرا مشکل و پاشنه آشیل دیسکورس مدرن و حتی پسامدرن پدیده «جسم» است که نمیتواند به حالت چندفاکتوری این پدیده تن دهد. همانطور که در واقع وقتی میتوان از خطای باتلر عبور کرد اگر که از نگاه دلوز استفاده کرد و از حالت هزار زن و هزار مرد شدن او استفاده کرد، زیرا باتلر در نهایت در چهارچوب نگاه لکانی و فوکویی، با وجود تفاوتهای عمیق این دو نگاه، باقی می ماند، با آنکه او همزمان منتقد هر دو است. از طرف دیگر نگاه دلوز نیز دچار توهماتی است که باز ناشی از دیسکورس مدرن است و برای شناخت اشتباهات دلوز بایستی به سراغ تحولات علوم نویروبیولوژیک جدید رفت. حال این نگاه سیستماتیک، گفتمانی و تودرتو کجا و آن ساده پنداری ایرانی کجا. اگر دوستان جوان علاقه مند به این مباحث با خودشان صادق باشند همین چند جمله پیچ در پیچ آنها را گیج کرده است و با این حال همزمان میخواهند کوئیر باشند و تازه کوئیر را «هرجنسیتی» یا بدتر از آن « فراجنسیتی» برای خودشان تعریف میکنند. انگار اصلا میشود فراجنسیتی،فراجسمی شد. فردیت همیشه فردیت جسمی، تنانه و جنسیتی است. فقط در حالت بهتر میتوان از فردیت جنسیتی زنانه و مردانه به حالت فردیط متفاوت جنسیتی و هزار حالت آن دست یافت. یا به قول یک زن «فم» و کوئیر که عاشق یک «بوچ» و یا دوست دختر مردنمای خویش بود، او میخواهد «دوست پسرش» یک دختر باشد.
در ترجمه به فارسی کوئیر به «فراجنسیتی» در واقع باز گفتمان سنتی ایرانی است که در حال بازتولید است. گفتمانی که خواهان نفی جسم و جنسیت و سراپا روح شدن، آزادشدن عارفانه است. همانطور که حتی ترجمه «کوئیر» به «دگرباش» نیز یک خطا است. زیرا کوئیر به معنای درک حالت تفاوتسازی جنسی و جنسیتی مداوم زندگی و دیسکورس است. زیرا با هر انسانی در واقع حالتی نو از حالت مردانه یا زنانه و تفاوتی نو زاییده میشود. یا به قول کوئیر حالتی از یک جهان چندجنسیتی که البته این را من توهم نهایی کوئیر میپندارم و ناشی از گرفتاری کوئیر در نگاه مکانیکی به جسم و زندگی و عدم درک حالت چندفاکتوری جسم. جسم حتی «جسم دیسکورسیو محض» نیست بلکه جسم بیولوژیک و جسم دیسکورسیو در یک پیوند «دیفرانس دریدایی» با یکدیگر قرار دارند و یکدیگر را مرتب میسازند. اما در مسخ کلمه «کوئیر» به حالت «هرجنسی یا هرجنسیتی، فراجنسیتی»، این ساده پنداری و مونتاژگری غلط اندیشه ایرانی است که در حال بازتولید خویش است و در حال مصرف کردن یک مد روز است. انگار که میشود بدون شناخت سیستماتیک این مباحث را طرح کرد. همانطور که تحول در حالت جنسیتی زنانه ایرانی و دستیابی به «فردیت جنسیتی زنانه» ایرانی بدون تحول در حالت متقابل و مردانه آن و ایجاد «فردیت مردانه جنسیتی» ممکن نیست .زیرا اینها در پیوند دیسکورسیو با یکدیگر قرار دارند. همانطور که داش آکل و مرجان، راوی بوف کور/زن اثیری یا لکاته بدون هم وجود ندارند. موضوع درک این مباحث عمیق، گفتمانی و چندجانبه است و نه تبدیل یک اندیشه نو به یک نگرش خیر/شری و یا عارفانه ایرانی. بنابراین به دوستان جوان پیشنهاد میکنم که این مباحث را ترجمه کنند اما هر چه بیشتر نقادانه به خودشان و کارشان توجه کنند و بدنبال راه حل ساده و فوری نباشند. یاد بگیرند چندفاکتوری و همیشه ناتمام بیاندیشند. ( برای علاقهمندان به این مباحث خواندن مقاله تخصصی مرا در باب « نقد روانکاوانه مباحث جنسیتی، فمینیسم، فمینیسم ایرانی» توصیه میکنم و برای اینکه شاید بفهمند که چرا چنین مقاله مهمی از چشم اکثر این دوستان فمینستی و یا پسامدرن ایرانی دور ماند و یا سعی کردند آن را بایکوت کنند. زیرا به زبان ساده برایشان سنگین بود. زیرا سیستماتیک و چندچشماندازی اندیشیدن برای ذهن سادهپسند و سادهبین ایرانی مثل یک غذای سنگین و غیر قابل هضم است و او فقط راحت الحلقوم میخواهد و ازینرو نیز سعی میکند هر اندیشه ای را به راحت الحلقوم تبدیل و مسخ کند. آن را ایرانی و عارفانه یا خیر/شری سازد.1 )
5. طبیعی است که هر فرد یا قشری مجبور است از طریق همین امکانات خویش به تفکر و راه نو دست بیابد و امروزه واقعا نسل و قدرتهای قوی در میان همین جوانان در حال رشد است، اما برای سقط جنین نکردن این رشد و دستیابی به یک نگرش و قدرت نوی فردی و جمعی، بایستی از یاد نبری که هر مفهوم و یا چیز جدیدی که داری یاد میگیری و هر وقت یکدفعه به خودت میگی آها فهمیدم،بدان معناست که این مفهوم را در چهارچوب ذهنی خودت و در همان متون و زبان و لحن قدیمی سنتی وارد کردی و به ناچار در حال مسخ کردن آن و «ایرانی ساختن» آن هستی. راه دیگری نیز نداری ولی اگر به این خطر توجه نکنی و مرتب سعی نکنی بیشتر بخوانی، نگرش سیستماتیک بدست بیاوری،آنگاه آخر میشی مثل چپ قدیم و روشنفکر مذهبی قدیمی که از اندیشه مدرن چپ و سارتر و غیره، جنگ اهورامزدا/اهریمن، انقلابی/ضدانقلابی و بازگشت به خویشتن درست کردند. یا میشی مثل بخش عمده همین نسلی که تو این سی سال اخیر این نظریات را بلغور کرد و ایرانی کرد و تا اندازه ای مدرن شد اما به نگرش مدرن و سیستماتیک دست نیافت. به این دلیل نیز هنوز هیچ حزب چپ واقعا مدرن و یا اپوزیسیون مدرن قوی نداریم و تعداد اندیشمندان نیز که بسیار اندک است.
6/ آخر نیز از یادت نرود که خیلی از بحثهایی که الان برای مثال در درون نسلهای نو و جوان مطرحه، در درون نسلهای قبلی مطرح بوده است اما به علت انقطاع ارتباط نسلها و عدم انتقال تجارب، هر نسل جدیدی مجبور میشود که خطاهای گذشتگان را نیز تا حدودی تکرار کند و از «نقطه صفر» حرکت کند و متوجه تجربه و شناخت پشت سر خویش نباشد، زیرا دیالوگ و چالش نسلها صورت نگرفته است. همانطور که هنوز هم یک نسل یعنی نسل اول بر همه جا و بخش عمده سیاست و تفکر ایرانی تسلط دارد و با اینکه نظرات اکثر آنها قدیمی و مالامال از خطاهای مختلف است، اما جایگزینی نسلها و انتقال قدرت به نسل دومی صورت نگرفته است که این راههای نو را بیشتر تجربه کرده اند و نگاه سیستماتیک یاد گرفته اند. ازینرو نیز هنوز سیاست مدرن، تفکر مدرن و هنر مدرن ایرانی در میانه راه قرار دارد و پوستاندازی مدرن خویش را انجام نداده است. نمونه اش را در برخورد به جنبش سبز و یا گرفتاری در دنبالهروی سابق از آن و یا عدم ایجاد یک پیوند نو همراه با حفظ مرز و نمایش قدرت نوی خود به عنوان جنبش سکولار میبینیم.
همین مشکلات و تکرار خطاها را من امروز برای مثل در جنبش چپ جوان ایرانی میبینم که اکنون برخی از اعضای آن با توجه به مسائل امروز ایران، وادار به فرار از ایران شدهاند. برخی سخنان این دوستان نشان میدهد که این عدم انتقال تجربه چه زیانهایی با خود داشته است و به این خاطر میبینید که دقیقا این نسل هنوز خواب «دیکتاتوری پرولتاریا» و «انقلاب سوسیالیستی» نوین در ایران امروز و در فردا میبیند و همان خطاهای چپ افراطی گذشته را تکرار میکند و انگار نه انگار که این همه سخن و نقد در این زمینه میان جنبش چپ صورت گرفته است. انگار نه انگار که تجربه شکست سوسیالیسم و تجربه آن، در این دو دهه اخیر، تحولی عمیق در معنای «چپ» بوجود آورده است. همانطور که این جبنش چپ هنوز مثل چپ سابق، البته به مقتضای زمانه با درجات کمی کمتری اما با همان کیفیت سابق، با خشم و نفرت به «بورژوازی» و جهان مدرن مینگرد.
خشم و نفرت هیستریکی که نقطه پیوند تراژیک و جهان سومی چپ ایران و مسلمان ایرانی بود و هر دو از «شیطان بزرگ» متنفر بودند و همینطور از دستاوردهای جهان مدرن مثل دموکراسی و حقوق بشر و غیره متنفر بودند. در نظرات این نسل نوی مهاجر و چپ جوان ایران میتوان در کنار نظرات قوی همین مباحث را دید و تکرار خطای گذشته. به این خاطر واقعا هنوز برخی از آنها باور دارند که آنها مارکسیست و لنینست را بهتر فهمیدهاند و منتظر ظهور «انقلاب پرولتری» نو هستند. مثل طرفداران سابق حکمت و حکمتیستها که باور داشتند او بهتر از همه مارکس و لنین را فهمیده است. مارکس و لنینی که آن همه متفکران جهان سوسیالیسم واقعا موجود نفهمیده بود. حال نیز برخی از این جوانان چپ ایرانی میخواهند به ما فهم درست آنرا بیاموزند. اینجاست که به قول مارکس حوادث تاریخی دوبار رخ میدهد، یک بار به شیوه تراژیک چپ سابق و یک بار به این حالت مسخره نو. ازینرو اگر جوانان امروز و نسل نوی متفکران جرات نقد بیرحمانه هر نظریه را نداشته باشند و فقط اسیر شعارهای رادیکال و آرزوی برابری خواهی این تفکرات و هر تفکر مشابه شوند، آنگاه تفاوتی با آن بنیادگرای مذهبی و یا ایدئولوژیک دیگر ندارند که او هم فقط عاشق همین احساسات و توهمات است و اینکه بزودی عشقش همه چیز را، از پول نفت تا آزادی کامل جنسی یا جنسیتی و حزبی، به او میدهد و بهشت روی زمین هم بدست میآورد. دروغی که به خاطر آن همیشه انسانها کشته شدهاند و یا اعدام شدهاند و کشورها داغان شدهاند.
اینجاست که به این دوستان جوان و پرشور پیشنهاد میکنم این حرف لکان را همیشه بخاطر داشته باشید که میگوید« رابطه جنسی وجود ندارد». یعنی نه تنها آزادی جنسی کامل امکان پذیر نیست و همیشه آزادی یک آزادی قانونمند و دیسکورسیو است بلکه حتی رابطه جنسی نیز در واقع یک روابط جنسیتی و خوابیدن با تصورات خویش است. تصوراتی که از فرهنگ و دیگری میگیریم. یعنی در نهایت هر نگرشی فقط یک راه است که از یک خطای فکری سرچشمه میگیرد، حتی یک راه زیبا و قوی. نگرش مطلق و تلاش برای دستیابی به یک «بهشت بر روی زمین» و یک زمین نظری سفت و آهنین در زیر پا راهی جز فاجعه و کشتار و یا خلق کسانی مثل استالین ندارد که خودش را «آهنین» میخواند.
دوستان از پیوند و شباهت تنگاتنگ میان محکومیتهای نمایشی در دوران دیکتاتوری مذهبی، در دوران فاشیستم و در دوران سوسیالیسم درس بگیرید.، یعنی پیوند میان اعترافات نمایشی کمونیستها به ضدانقلابی بودن خویش، دگراندیشان ضد فاشیسم به ضد آلمانی بودن خویش و هواداران مدنی به محارب بودن خویش در «اعترافات تلویزیونی» کشور ما. این پیوند ناشی از نگاه مشترکی است که برای یک آرمان و ایدهال، برای ارضای خواست «پدر بزرگ» خویش حاضر به هر فاجعه و یا حتی هر دروغی است و حتی به یار و رفیق گذشته خویش نیز رحم نمیکند چه برسد به مخالف فکری. پس ابتدا دمکرات و اومانیست باشید و سپس معانی نو و بهتر از این مباحث ایجاد کنید و نه آنکه به اسم چپ یا راست به جنگ دمکراسی و اومانیسم و به جنگ «شیطان بزرگ بورژوازی خطرناک» و دموکراسی دروغین او بروید.
دلیل خشم هر نگاه بنیادگرا با دموکراسی این است که دقیقا در زمان دموکراسی و چالش نظرات مختلف جایی برای این توهمات خودبزرگبینانه و نگاههای رادیکال سطحی باقی نمی ماند. ازینرو به قول همان لنین با رشد دموکراسی چپ و راست افراطی محکوم به مرگند (و هم او همزمان با نظریه سانترالیسم دموکراتیک و حزبیش پایهگذار یک دیکتاتوری و استبداد نوین میشود. ازینرو استالین حالت تعویق یافته و متفاوت لنین است و لنین در ادامه راهش اگر زنده میماند یا ناچار بود مثل او عمل و رفتار کند، همانطور که در دوره حکومت کوتاهش بارها دست به دیکتاتورمنشی و سرکوب مخالفان یا ملوانان معترض و غیره کرد. یا اگر به دموکراسی وفادار میماند خود نیز بعدا به حالت نمایشی محاکمه و کشته میشد. همانطور که سیاست نپ او که در واقع یک فرصتطلبی زیرکانه و خوب برای رشد اقتصادی بود و او مجبور میبود در مرحله بعدی برای وفاداری به آرمان ایجاد «بهشت کمونیستی بر روی زمین» مثل استالین دستور به کلکتیوکردن اجباری و پس گرفتن زمینها و آزادیهای داده شده میداد و با اینکار باعث مرگ بیش از پنج میلیون دهقان گرسنه میشد. یا اینکه با درک تجربه سیاست نپ و اهمیت آن به درک غلط بودن نوع سوسیالیسم و آرمان خویش پی میبرد و مجبور بود روایت لنینی را و دیکتاتوری پرولتاریا را زیر سوال ببرد و بناچار کاری را بکند که گورباچف بعدا آغاز کرد و یا در این راه نو و روایت نو بناچار کشته میشد. یا به گولاک فرستاده میشد تا این لنین ضدانقلابی و سابوتویر با کارکردن اجباری دوباره اصلاح شود و اصل بنیادین انسان را بفهمد که کار است و بنابراین هر چه بیشتر کار کند به همان اندازه انسان تر است و هر چه بیشتر برای انقلاب سوسیالیستی و رهبران کار کند، همان اندازه بیشتر انسان است. همانطور که اعضای کمینترن مثل حزب توده و غیره واقعا باور داشتند که حفظ سوسیالیسم واقعا موجود و به ویژه شوروی مهمتر از خواستهای ملی و کشوری خویش است و این یک اصل بنیادین کمینترن بود که ابتدا توجه به حفظ شوروی و خواستهای او اساس است و سپس خواستهای ملی خویش.).
یا همانطور که مارکس میگوید مارکسیستها در دوران تحول دموکراتیک یار و متحد اصلی دمکراتها هستند. زیرا مارکس قبل از هر چیز یک اومانیست و یک متفکر مدرن است و بر اساس این نگاه مدرن همزمان به ضعفهای مدرنیت و سرمایه داری مینگرد و چشماندازی نو ایجاد میکند. چشماندازی نو با ضفعها و قدرتهای خویش.
باری دوستان ابتدا دمکرات و مدرن و سکولار باشید و سپس با شناسایی دقیق نظرات کسانی چون دلوز، لکان، دریدا و غیره به نقد مدرنیت و جهان مدرن از زوایای مختلف و با نگاهی چندفاکتوری و چندچشماندازی بپردازید. با شناخت ویژگیهای فرهنگی، اقتصادی، قومی، تاریخی، گفتمانی جامعه خویش ایجادگر این نگرشها و سازمانهای مدرن چپ و لیبرال و یا سکولار و مذهبی مدرن ایرانی باشید و چون این کار توسط یک نفر ممکن نیست پس یعنی به یک «وحدت در کثرت مدرن» دست یابیم وگرنه محکوم به تکرار فاجعه گذشته ایم و این بار به شکل تکرار مسخره آن خطاهای تراژیک. باری آنکه گوشی برای شنیدن دارد بشنود.
سخن نهایی
البته میدانم که اکثر جوانانی که این نوشته را بخوانند، در نهایت سری تکان میدهند و میگویند که ما می دانیم چکار میکنیم. این نیز قابل فهم است. دوران جوانی دوران این طغیانهای زیبا و خطرناک، دوران این حماقتها و ساده بینیهای جوان و پرشور است. شور جنسی و جوانی تعالی نیافته است. به این دلیل من هیچگاه نمیخواهم به این دوران برگردم. از طرف دیگر اما من و امثال ما مثل پدرانمان نیستیم که به ما هشدارها میدادن و وقتی حرفشان درست در آمد گفتند دیدی که درست گفتیم. من میدانم که این خطاها ضروری است. هر تحول فردی، هر چیز نو دقیقا از طریق این طغیان همراه با خطاهای خاص خویش درست میشود. عنصر نو در مسیر تحول ساخته میشود و در ابتدا فقط حالت و خواهش یا نگرشی است همراه و آغشته با نگاه و نگرش سنتی و غلط. برای دستیابی به راه و فردیت خویش بایستی به بیراهه رفت و برخی خطاهای گذشته را نیز تکرار کرد، چون فرزند همان جامعه و گفتمان هستی.
اما همزمان به عنوان کسی از نسلی که هم این خطاها را کرده است و هم آنگاه که خواسته است دست به طغیان و نقادی همه چیز زده است به این نسل جوان میگویم؛ به عنوان یک فرد و یا نسلی که جرات کرده است هر چه بیشتر خطاهایش را ببیند و تن به «جسم و تن» خویش دهد، با جسم و تن خویش زندگی و فرهنگ لیبرتین و کامپرستی زمینی را حس و لمس کند و همزمان در همه چیز و حتی در خویش با نگاه نقادانه بنگرد و همان لحظه که تجربه کرده است، اندیشیده و بررسی کرده است و خویش و زندگیش را به یک «آزمون» تبدیل کرده است؛ نسلی که ابتدا با نقد همه جانبه و با تن دادن به فردیت خویش که همیشه یک فردیت جسمی و جنسیتی است، مدرن شده است و بعد به مدرنیت و ضعفهای آن با تن و فکر خویش به عنوان مهاجر پی برده است و نگاه متفاوت و «جسم متفاوت» خویش را آفریده است، نگاه و نگرش متفاوت متفکر ایرانی و یا هنرمند ایرانی را آفریده است، به این دوستان جوان میگویم که دوستان حتی این خطاها نیز یک ضرورت است اما اگر همزمان یاد نگیرید که هر لحظه با نقد و خنده به خویش و عملتان برخورد کنید، اگر این لذت و توانایی سادومازوخیستی را نداشته باشید که مرتب کارتان و عملتان را چندپاره کنید، نقد کنید و بکوبید، آنگاه اسیر این حماقتها باقی خواهید ماند. آنگاه محکوم به تکرار سنت مانند راوی بوف کور خواهید بود. زیرا یک دیسکورس و یا گفتمان همیشه خلاق و استراتژیک است و دقیقا از طریق «ایرانی کردن» و ساده کردن یا مطلق کردن انقلابی این مباحث، آنها را از طریق شما مسخ می کند و بدین وسیله خود را بازتولید میکند.
شما فرزندان دوران بنیابینی هستید و بناچار مجبورید هم به بحث مدرن و هم بحث پسامدرن و اینترنتی بپردازید اما متوجه باشید که این حالت بینابینی همزمان باعث میشود که همه چیز را با هم قاطی کنید و ازش یک آش شله قلمکار سنتی بیافریند با یک اسم و لعاب مدرن. بنابراین نقاد خویش باشید و به گفتمان نسلها توجه کنید، به دیالوگ و چالش با جسم خویش که مرتب این خطاها را نیز نقد میکند و ناراضی است و به با چالش با دیگری و نسلهای دیگر تن بدهید وگرنه محکوم به گرفتاری در توهمات خودبزرگ بینانه و دن کیشوتی باقی خواهید ماند و آن هم یک دن کیشوت سنتی . همانطور که من و امثال من منتظر آن نیستیم که بگوییم دیدی بهت گفتم، زیرا دیدن خطاهای هر نوشته ای از نگاه متخصصانه کاملا ساده است. همانطور که استاد موسیقی براحتی با شنیدن یک ساز پی میبره که آیا این ساز کوک است یا نیست. بلکه هم خطایت را و ضرورتش را می فهمیم و هم علت طغیانت را و باور نکردن به انتقاد ما چون باید راهت را بروی و در مسیر ساخته شوی و نو گردی. اما با حماقتهایت نیز کنار نمیآییم و توهماتت را که در محیطهای بسته ایرانی ایجاد کردهای، با خنده و نقد چون بادکنکی میترکانیم و آیینهای در برابرت میگذاریم تا خودت را بهتر ببینی و بهتر نقد و انتخاب کنیم. به این خاطر به تو صادقانه میگوییم خوب تا آنزمان که بالغ نشدی هنوز بایستی به ناچار با سخنان درستت و از طرف دیگر با حماقتهایت اسباب خنده و شادی ما را فراهم سازی و ما میدانیم که راحت میشود با این نسل بازی کرد و حرکاتش و خطاهایش را پیشبینی کرد. هر چیزی بهایی دارد و ورود به جهان ما به معنای این نیز هست که خودت ر ا بالا بکشی و مباحثی نو مطرح کنی و در خور چالشهای مدرن یا تخصصی. همزمان به هر چالش و دیالوگ صمیمانه میان نسلها پاسخ مثبت میدهیم زیرا میدانیم که ما نیز فقط نظری و تجربه ای داریم و نه بیش از آن. زیرا میدانیم که هنوز هزار جزیره ناشناخته فردیت، کامپرستی، نقد و هنر نو، هزار جزیره و جهان رقصان و شاد هست که کشف یا اختراع نشدهاند و ما تازه نخستزادگان این جهان نو و هزارگستره هستیم و منتظر رسیدن یاران نو و آفرینشهای نو. باری آنکه گوشی برای شنیدن دارد بشنود.
ادبیات:
1/ http://4vesal.blogspot.com/2008_09_01_archive.html
Labels: مقالهها
kate spade outlet
timberland boots outlet
asics gel kayano
ugg australia outlet
coach outlet online
burberry outlet
cheap jordan shoes
coach outlet online
lebron james shoes 2016
canada goose outlet
ysl handbags
christian louboutin shoes
coach outlet online
cartier love ring
canada goose sale
mcm outlet online
kobe 11
uggs outlet
north face uk
puma outlet
polo ralph lauren outlet
oakley sunglasses wholesale
armani outlet
hollister clothing store
nike air max 95
cheap nfl jerseys
ray ban sunglasses
valentino
micahel kors
nike flyknit racer
gucci outlet
ralph lauren uk
2016818caiyan
cheap michael kors handbags
ecco shoes outlet
vikings jerseys
abercrombie and fitch kids
polo ralph lauren outlet
packers jerseys
cleveland cavaliers jersey
nike free 5
michael kors handbags