او در پیوند گفتمانی با حالت «خودکمبینی و حقارت» جنبش خارج از کشور است، همانطور که امت بدون امام و امام بدون امت ممکن نیست، همانطور که هر سادیستی احتیاج به یک مازوخیست دارد و بالعکس. این نخوت و خودبزرگبینی ، این بیان آشکار مرز جدید میان «خودی و غیر خودی» و حذف آشکار بخش اعظم جنبش خارج از کشور و آن هم در خارج از کشور، نشات گرفته از «گره حقارت» جنبش خارج از کشور است که یا سریع خویش را به حاشیه و مجیزگوی هر نیروی سیاسی از راه رسیده تبدیل میکند، یا به نفی این نیروی جدید مینشیند و فقط میخواهد که این نیروی جدید به «جنایات گذشته»اش اعتراف کند و خود را به کشیش اعترافگیر و یا به اداره «امر به معروف و نهی از منکر» تبدیل میکند.
گرفتاری جنبش خارج از کشور در «گره حقارت و خودکمبینی»، حاصلش برخورد افراطی به «دیگری» است. بنابراین او یا بدگمان به «دیگری» است و یا خویش را کوچک میکند و به مهتر و به مجیزگوی دیگری تبدیل میشود. به جای اینکه در عین خوشآمدگویی به هر نیروی نو و قدرت نو، همزمان به او نشان دهد که چگونه جنبش سکولار خارج از کشور با او به شیوه پارادکس، همراه با احترام/ نقد برخورد میکند و نقاط قدرت و ضعفش را میشناسد و بیان میکند؛ خواهان چالش، دیالوگ و همکاری با اوست، اما خود را به حاشیه او و مجیزگوی او تبدیل نمیکند، همانطور که او را نفی نمیکند. او را در ساختار و چالش خارج از کشور میپذیرد و به او اجازه بیان میدهد، اما یکدفعه او را به رئیس و ناجی این جنبش تبدیل نمیکند، همانطور که حضورش را نفی نمیکند.
بنابراین اگر آقای مهاجرانی به طور مستقیم و« بیانیه پنجنفری» به شیوه غیر مستقیم به خویش اجازه توهین و نفی بقیه جنبش خارج از کشور میدهد، پس این جنبش بایستی به خود در آینه بنگرد، سهم خویش را در رشد این خطای ارتباطی و در رشد این روابط سنتی ببیند و بگوید که «از ماست که بر ماست». زیرا «خودبزرگبینی» مهاجرانی و دوستاناش بدون «کمپلکس حقارت و خودکمبینی» جنبش خارج از کشور امکانپذیر نیست و این دو دو روی یک سکه هستند و میتوانند به هم تبدیل شوند.
3/ ضلع سوم این حالت در واقع ناشی از خطای مستقیم موسسات خبری کشورهای مدرنی است که ما در آنها زندگی میکنیم، شهروند آن هستیم اما در واقع و در عمل هنوز از طرف بخشی از آنها به رسمیت شناخته نمیشویم. ما نماد این معضل را در تلویزیونهای مهمی مثل «بیبیسی» یا «صدای آمریکا» و یا در سایتهای اینترنتی میبینیم که با بودجه این دول مدرن و در نهایت و به طور عمده با مالیاتهای ما شهروندان آن تامین میشوند.
امروزه اهمیت این تلویزیونهای ماهوارهای و سایتهای خبری در تحولات ایران به حدی است که میبینیم مرتب از داخل سعی در اختلال کار آنها به کمک پارازیت و فیلترینگ میکنند. سیاست این سایتها اما به طور عمده به گونهای است که از افراد و خطوط نظری مشخصی، مثل این دوستان گرامی، برای تجزیه و تحلیل مباحث جنبش استفاده میکنند و بدین وسیله نیز آگاهانه یا ناآگاهانه به بیان و تبلیغ نظرات خاصی از جنبش میپردازند.
این سیاست رسانهای از این خواست آگاهانه حرکت میکند که این دوستان، به علت تجربه مستقیمشان با نظام و نیز به علت ارتباطاتشان با کشور، دارای امکان اطلاعدهی و اطلاعرسانی بهتری هستند. اما اینجا نیز ما با یک خواست ناآگاهانه و با «پیام احساسی» این سایتها روبروییم که از یک طرف جنبش سکولار خارج از کشور را جدی نمیگیرند، متخصصان آنها را جدی نمیگیرند، متوجه چندصدایی مهم درون جنبش نیستند و یا اهمیتش را درک نمیکنند. از طرف دیگر و مهمتر اصولا برخی از آنها ناآگاهانه به این باور دارند که ایرانیها یا شرقیها همینکه فقط کمی از اصلاحات یا دموکراسی سخن گویند، خیلی جلو رفتهاند و گل کاشتهاند. آنها، با تمامی تمایلشان به اطلاعرسانی و تحلیل مدرن از شرایط، باور ندارند که ایرانیها میتوانند همانند همپایان اروپایی و آمریکایی خویش و حتی گاه بهتر از آنها به تجزیه و تحلیل شرایط و اوضاع بپردازند. ما در اینجا با یک حالت «نخوت و خودبزرگبینی نگاه مدرن به انسان شرقی» روبروییم که ادوارد سعید در کتاب «اورینتالیسم» به خوبی آن را و حالاتش را تشریح کرده است.
در درون این موسسات و تحت تاثیر تحولات عمیقی در جهان مدرن، توجه به حالات چندصدایی در حال رشد است، اما این رشد هنوز اندک است. این موسسات نمیتوانند هنوز درک کنند و بپذیرند که برای مثال ما متخصصان و جنبش سکولار خارج از کشور، تنها «ایرانیان مدرن» نیستیم، بلکه «اروپایی و آمریکایی مدرن» هستیم. ما نمادی از تحولی مهم در جهان مدرن هستیم که اکنون در حال رخ دادن است و در این تحول هر چه بیشتر انسان مدرن کنونی از حالت «تک صدایی مدرن» به «چندصدایی» دست مییابد، «چندهویتی» میشود. این تحولی است که ما امروزه با حضور گسترده و قوی «مهاجران دوملیتی» در عرصه ورزش، هنر، سیاست در جهان مدرن با آن روبروییم و اصولا انتخاب «باراک اوباما» نمادی از این تحول مهم است، با وجود نکات قدرت و ضعف سیاست او. ( برای اطلاعات بیشتر در این باب به مقاله من « قدرت و خلاقیت انسان مدرن ایرانی چیست» مراجعه کنید.5)
ازینرو ما هم قادر به تحلیل تخصصی شرایط ایران و درون کشور هستیم و همزمان توانا به تحلیل تخصصی کشور دوم خویش و جهان مدرن هستیم؛ قادر به دیدن پیوندها و حالات این بازی و روابط چندجانبه از چشمانداز تخصصی خویش هستیم. قادر به آن هستیم دقیقا هم ترس و هراسهای جامعه سنتی و سیاست ایران را حس و آنالیز کنیم و هم ترس و هراس و یا منفعتطلبی کشورها و سیاستگذاران مدرن کشورهای دوم خویش را. زیرا ما در واقع تبلور آن چیزی هستیم که هر دو طرف هنوز به آن دست نیافتهاند و از آن هراس دارند، یعنی دستیابی به «تلفیق و دیالوگ دو فرهنگ». همزمان ما در نتیجه این تحولات مهم همیشه میدانیم که نظریات ما ناتمام هستند و فقط چشماندازی ایجاد میکنند و ازینرو نیاز به چشماندازهای دیگر، به «دیگری» و نقد او داریم تا تحولات بهتر بررسی شود.
اینجاست که به جای نخوت کهن و یا خودکمبینی کهن که به تکرار «پیروزی گفتمان سنتی» و نفی و حذف «دگراندیش» ، به نفی ارتباط بالغانه با «غیر و دیگری» و تکرار رابطه «پدر/کودک»، «رهبر/امت» میانجامد، یک «اعتمادبه نفس» و خرد جدید و خندان و در عین حال همیشه ناتمام رشد میکند. اینجا نگاه و نگرشی به وجود میآید که با وجود آشنایی و غرور از قدرت نوی خویش، همزمان قادر به دیدن ضعف و نیاز خویش به دیگری است و میل به چندصدایی و چالش و دیالوگ برای او هر چه بیشتر به یک امر بدیهی تبدیل میشود.
رسانههای گروهی و تلویزیونهای مهمی مثل «بیبیسی» و «صدای آمریکا» و یا رسانههای اینترنتی با عدم توجه به این تحولات مدرن و با قرار دادن صحنه و رسانه خویش در اختیار نیروهای خاصی، در نهایت هم به خواست خویش و هم به جنبش ضربه میزنند و مانع رشد عمیق چالش و حالت چندصدایی جنبش میشوند و نمیتوانند به رشد «وحدت در کثرت» جنبش مدنی و تحولات مدرن ایران کمک رسانند که مهمترین تحول آینده این جنبش است، اگر این جنبش بخواهد به خواست خویش دست یابد. ( برای اطلاعات بیشتر در این باب به مقاله « تصویر روانکاوانه تحولات اخیر و آینده ایران» مراجعه کنید.6)
صدمات دیگر این حالات دقیقا همین است که آنگاه کسانی چون آقای مهاجرانی، در شرایط باورنکردنی و تراژیک قحطالرجال و آن هم در خارج از کشور، دچار این توهم میشوند که گویی آنها متفکران و «اتاق فکر جنبش سبز» و بحران مدرن ایران هستند و بقیه به ناچار به عملهگان و اجراکنندگان خواستهای آنها تبدیل میشوند. یا آن بخش از خارج از کشوریها که در این رسانهها قادر به بیان نظرات خویش هستند، در واقع باز بیشتر نیروهایی چون «نسل اول» جنبش خارج از کشور هستند که ، با تمامی تحولات مدرنشان، بیشتر در حاشیه جهان مدرن زیستهاند و ازینرو نظرات آنها دارای ضعفهای خاص خویش است. همانطور که این دوستان و تحولاتشان همیشه چند سال از تحولات مهم جنبش خارج از کشور و صداهای مختلف آن عقب بوده است. همانطور که آنها برای مثال ابتدا آنگاه به مباحث مهمی مثل مباحث مدرن زنان، جنسیتی و یا جنسی پرداختند که دیگر حتی به قول معروف «خان هم خبردار» شده بود و تازه آن زمان هم با اشکالات فراوان نظری. نمیتوان نیز از آنها انتظار بیش از اندازه داشت. مشکل اما در عدم تناسب قدرت و عدم حضور صداهای مختلف جنبش خارج از کشور در این رسانههاست که هم به جنبش سبز و هم به جنبش سکولار خارج از کشور ضربه میزند.
این سایتها و تلویزیونهای ماهوارهای به ویژه راه را بر روی «نسل دوم جنبش» میبندد که بیشترین بخش متخصصان و متفکران جنبش سکولار و خارج از کشور از آن هستند و در این جهان مدرن تحصیل و کار کردهاند. در حالیکه دقیقا این نسل که هم تجربه جهان ایرانی و هم تجربه جهان خارج از کشور را دارد، هم بحران «انسان ایرانی» و هم بحران دوم مهاجرات و بحران «انسان مدرن دوفرهنگی» را تجربه کرده است، دقیقا بایستی بیشترین قدرت و توجه را در مباحث جنبش خارج از کشور به خود اختصاص دهد.
در واقع اگر تحولات مدرن ایران در خارج از کشور و در داخل از کشور به شیوه منطقی رشد کرده بود، بایستی این نسل دوم امروزه هر چه بیشتر رهبری جنبشهای سیاسی و فکری خارج از کشور و داخل کشور را به عهده داشته باشد و نسل اول بایستی به مشاور او تبدیل شده باشد و جایگزینی نسلها بایستی رخ داده باشد. اما اینکار صورت نگرفته است و اینگونه است که حتی در خارج از کشور باز یا «پدران قدیمی» حکمرانی میکنند و یا نسلی که تازه آمده است. با استفاده از طنزی از پرویز صیاد بایستی درباره جنبش خارج از کشور گفت که او وقتی «پدرسالاری» بود، کودک بود و حال که پدر شده است، نوبت «کودکسالاری» است. اینجاست که میبینیم در این سایتها و تلویزیونها یا از این نسل قدیمی استفاده میشود، یا نگاه دوستان چندسال آمده چون مهاجرانی، سازگارا، مخملباف، گنجی و غیره مطرح است و یا نسل کاملا جدید و جوان این گروه مانند آقایانی چون باطبی و دیگران.
آنچه این میان دقیقا جایش خالی است، نگاه، تحلیل و اهمیت نسل واقعی « جنبش خارج از کشور» است که اکنون ده، بیست سال است در اینجا میزید، تحصیل کرده است و هم شور نسل جوان و هم تجربه نسل کهن و قدرتهایی ورای هر دو دارد و همزمان و مهمتر از همه میداند که صاحب حقیقت مطلق نیست و ازینرو خواهان حضور همه نسلها، همه اقشار در گفتوگو است؛ خواهان چندصدایی است. خواهان دستیابی به «وحدت در کثرت» مدرن است تا روزی نیز به «کثرت در وحدت» چندصدایی و پسامدرن در گفتمان مدرن ایرانی دست یابد. به این دلیل نیز این نسل دوم کمتر دچار این نخوت میشود که خود را « اتاق فکر جنبش سبز» بداند و خود را در خفا یا آشکار صاحب و رهبر آن حساب کند. یا مثل آقای مخملباف خود را نماینده جنبش سبز درون و در پیوند با رهبری و نیز نماینده جنبش خارج از کشور حساب کند و در تلویزیون از «اعتصابات عمومی و گسترده» قریبالوقوعی اطلاع دهد که گویی ایشان دقیقا از آنها اطلاع دارد. اعتصابات گستردهای که طبیعتا صورت نمیگیرند و هیچکس نیست که سوال کند آیا این سخنان نادرست به ضرر جنبش نیست.
یا این سوال و اعتراض راه به جایی نمیبرد، زیرا تنها و یا در اکثر اوقات قیافه و سخن آنها در تلویزیونهای ماهوارهای یا در پارلمانهای کشورهای اروپایی و آمریکایی شنیده میشود و همه به نوعی باور دارند و قبول کردهاند که آنها نمایندگان و رهبران واقعی جنبش خارج از کشور هستند و بایستی با آنها سخن گفت.
جنبش خارج از کشور به راحتی همه چیز را به «حریف و یار جدید» واگذار کرده است و در واقع نباید گلایهای کند، وقتی او را «آدم به حساب نمیآورند»، وقتی در «بیانیه» رهبران جنبش سبز در خارج از کشور، از آنها کسی حضور ندارد، یا وقتی در «اتاق فکر جنبش» آنها حضور ندارند و کارشان فقط به عنوان آبدارچی آوردن چایی و قند برای متفکران جنبش است و یا اجرای اوامر آنها و هوراکشیدن برای حضور آنها و نظرات پرقدرت آنها. طرف دیگر این «خودکمبینی»، خشم نارسیستی است و بدشمردن یکایک حرکات این نیروهای جدید، خویش را پاک و منزه خواندن و آنها را جنایتکار نامیدن. اینجاست که این «خودکمبینی» در نهایت همانطور به بازتولید «گفتمان سنتی» میانجامد که «خودبزرگبینی» آقای مهاجرانی و دوستان او.
سخن نهایی
باری در این مقاله و نقد خشم و اعتراضی نهفته است که در واقع واکنشی منطقی در برابر توهین آشکار و یا پنهانی است که در سخنان آقای مهاجرانی و در« بیانیه پنجنفره» به یکایک ما وجود دارد. همزمان این نوشته قصد ضربهزدن به اعتبار این دوستان را ندارد، بلکه به عنوان یک نقد مدرن میخواهد «آینهای» در برابر این دوستان و نیز در برابر بقیهی جنبش سکولار و خارج از کشور بگذارد، تا از این حادثه درس بگیریم و به جای نفی یکدیگر به یک «وحدت در کثرت» مدرن دست یابیم؛ به جای ایجاد یک مرز جدید «خودی» و«غیر خودی» به احترام و رواداری متقابل و بر اساس قبول و چالش «تفاوتهای یکدیگر» دست یابیم. به جای بازی متقابل و بیمارگونه « خودبزرگبینی/خودکمبینی»، به رابطه بالغانه و پارادکس همراه با احترام/نقد، همراه با علاقه و شک به نظرات یکدیگر دست یابیم.
تا بتوانیم به یک وحدت در کثرت همیشه ناتمام، به حالت چندصدایی دست یابیم و در واقع با ایجاد این تحول مهم نشان دهیم که آینده و مسیر واقعی جنبش سبز و تحولات کنونی ایران چیست و اینگونه به یاوران جنبش سبز و به همراهان و مسیردهندگان مشترک جنبش سبز و تحولات کنونی تبدیل شویم؛ به «وزنه سیاسی و مدنی» در چالش مهم میان «جامعه مدنی و دولت» و یا میان ایران و جهان تبدیل شویم، به جای اینکه مثل اکنون بیشتر در حاشیه و دنبالهرو آن باشیم و به دست خویش به تکرار تاریخ و نفی «فردیت خویش و تفاوت خویش» در پای یک «وحدت سنتی» دست زنیم.
تحولات اخیر درون ایران، از سخنان آقای مطهری «اصولگرا» تا بیانیهها و پیشنهادات آقایان موسوی و کروبی برای حل بحران، نشان میدهد که اکنون یک امکان و راه برای عبور از خشونت و دستیابی به تحولی مسالمتآمیز به وجود آمده است، یک راه برای ایزوله ساختن حرکات فراقانونی و ضد قانونی نیروهای افراطی اصولگرا به وجود آمده است. اما تناسب قواست که میتواند این تحول را به یک چالش مدنی تبدیل کند و مانع آن شود که او فقط یک شیوه جدید از بازی سنتی «یکی به نعل، یکی به میخ»، به شیوه وعده و وعید سنتی از یک سو و از سوی دیگر تهدید به اعدام محاربین «مسالمتآمیز» باشد، یک شیوه جدید از بازی «ساندیس و شلاق» باشد. یا به ایجاد سازشی میان بخش اصولگرا و بخشی از جنبش سبز و نفی خواستهای بنیادین جنبش سبز و مردم ایران، نفی جنبش خارج از کشور، نفی جنبش جوانان، زنان، جنبش رفع تبعیض قومی، مذهبی، صنفی و غیره منتهی شود.
برای این تحول مهم اما جنبش خارج از کشور بایستی هر چه بیشتر خود را هم از نظر محتوایی و هم از نظر ساختاری به یک «وزنه سیاسی و مدنی» تبدیل سازد و فقط به تاثیر سخنانش در ماهواره اکتفا نکند. جناح «چپ مدرن» او بایستی سرانجام یاد بگیرد که او بایستی از پیشقراولان تحول دموکراتیک باشد و به بیان خواستهای خویش بپردازد. همانطور که این جنبش بایستی برنامه و آلترناتیو برای راههای احتمالی دیگر تحولات ایران و حتی برای شرایط خطرناک خشونت و انفجار داشته باشد و در صورت لزوم به داخل کشور و به جهانیان ارائه دهد.
این جنبش سکولار و چندصدایی خارج از کشور باید خواهان نقش و مقام خویش در این چالش سیاسی و یا در چالش و دیالوگ میان ایران و دول مدرن باشد تا بتواند واقعا بر تحولات تاثیر گذارد و نگذارد که به دنبالهرو یا نقاد صرف تحولات درون تبدیل شود. تا نگذارد که به سنگ پرشی برای «خودبزرگبینیهای» بخش خاصی و به ابزار رشد حالات سنتی در این دوستان و در خویش و به تکرار سنت و تاریخ تبدیل شود. تا چنین سخنان و توهماتی مثل سخنان آقای مهاجرانی اجازه رشد و نمو نیابند و یا سریع با طنز و نقد مدرن این جنبش پس روند و به طنز عمومی تبدیل شوند. تا بدینوسیله و با طنز مدرن بتوان این بادکنکهای نارسیستی را ترکاند و جای آن را با چالش و دیالوگ مدرن و بر بستر رواداری مدرن، با قبول ضرورت چندصدایی و «وحدت در کثرت» پر ساخت.
ادبیات:
1/ http://zamaaneh.com/idea/2010/01/post_630.html
2/ http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=26398
3/ http://www.keyneveshte.com/2010/01/blog-post.html
4/ http://de.wikipedia.org/wiki/Paul_Watzlawick
5/ http://sateer.de/1981/10/blog-post_19.html
6/ http://sateer.de/1981/12/blog-post_15.html
Labels: مقالهها
dariush baradari
با مهر و دوستی
جواد طالعی