اکنون اما با تجربه سیساله این خطاهای فردی و جمعی و با تشدید میل فردی و جمعی به یک شکوه و قدرت تازه و مدرن که برای مثال در «جنبش سبز»، جنبشهای زنان و غیره و تحولات فرهنگی، هنری، علمی نمونههای آن را میبینیم، یا با تجربه مستقیم مدرنیت و بحران مهاجرت توسط یک جمعیت چندمیلیونی از متخصصان و روشنفکران، هنرمندان ایرانی، ما شاهد ایجاد نسلی نو هستیم که به نسل «تلفیق»، به نسل «هویت باز و چندلایه» انسان مدرن و چندمتنی ایرانی تبدیل شده است و یا در حال دگردیسی به این نسل نو و تلفیقی است. این نسل که در خویش در واقع چند نسل و به ویژه نسل دوم و سوم و چهارم را به همراه دارد، در حال جستجوی بهترین راههای تلفیق و ایجاد هویت باز و چندملیتی و یا چندمتنی خویش است. تا بتواند به عنوان «ایرانی مدرن و متفاوت» و یا «اروپایی و آمریکایی مدرن و متفاوت» به نقش متقاوت و چندمتنی خویش تن دهد.
این مقاله در واقع تلاش دارد خطوط عمده قدرت و حالات نوی این نسل نو را بیان کند، تا هر چه بیشتر تواناییهای این نسل نو و بستر مشترکشان در داخل و خارج از کشور، در عین تفاوتهای ضروری میان نسلها و افراد، مشخص شود و اهمیت عملکرد این نسل برای تحول نهایی فردی و جمعی ایرانیان مشخص گردد. تا شاید اجزای این نسل که در واقع اکثریت ایرانیان و به ویژه نسل جوان ایرانی را تشکیل میدهد، با خواندن چنین مقالاتی به حالت و بستر مشترک خویش دست یابد، خویش را جزیی از یک گفتمان نو و روند نو لمس کند و با تن دادن به راه فردی خویش هر چه بیشتر به زبان نیچه «آن شود که هست». یعنی به این انسان مدرن و قدرتمند و شاد ایرانی تبدیل شود.
من در کتابم « از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی.4» خطوط عمده این بحران و تحول را به اشکال مختلف تشریح کردهام و در کتاب دوم خویش به نام «اسرار مگو» هر چه بیشتر به بیان حالات و قدرت نوی این نسل جدید و خندان میپردازم. نسلی که یکایک شما نوا و صدای این «غول زیبای زمینی» را در خویش احساس کرده و میکنید:
خطوط عمده قدرت و جهان «نسل نو و تلفیقی»
1/ خصلت اصلی این نسل نو در «تلفیق» قدرتها و توانهای فرهنگی سنتی و مدرن بر بستر فردی، جسمی/جنسیتی خویش است. اینگونه او از بحران مدرنیت/سنت به یک قدرت و توان جدید دست مییابد که متفاوت است و هم از قدرتهای دو بستر فرهنگیش استفاد میکند. او یک «ایرانی مدرن و متفاوت»، یا در نمونه ایرانی مهاجر یک «ایرانی/ آلمانی یا آمریکایی متفاوت» است. او در واقع آن پل و نقطه ارتباط و دیالوگ میان تمدنها است که در واقع هم جهان مدرن و هم جهان سنتی در پی آن میجوید و ناتوان از دستیافتن به آن هستند، زیرا هر دو به هراسهایی مشابه از یکدیگر دچارند(5).
ما نمونه رشد قدرت و اهمیت این نسل نو را در همه کشورهای اروپایی و مدرن دیگر میبینیم. کافی است که به عرصه ورزش، هنر و اکنون نیز سیاست در این کشورها بنگریم تا ببینیم که چگونه در این کشورها نسل فرزندان مهاجر و دوملیتی در حال قدرتگیری و رشد هستند. ( پیروزی باراک اوباما نیز نمادی از رشد و گسترش این نسل نوست. بیدلیل نیست که او خواهان به میان آوردن گفتگویی نو و برابر میان تمدنها است، با تمام ضعفهای مدرن و آمریکایی نگاه او.) این گذار به معنای دستیابی به این توانایی است که به عنوان انسان مدرن ایرانی هم قادر به عبور از هراسها و کینتوزی انسان شرقی نسبت به غرب باشید و هم به عنوان انسان مدرن و غربی قادر به عبور از هراس از جهان رمزآمیز شرقی باشید. زیرا شما هر دو جهان را در خویش دارید و میتوانید در خویش به پیوند «شور عشق شرقی و خرد غربی» دست یابید و «خرد شاد و عشق قدرتمند» خویش را بیافرینید. شما میتوانید بنا به توانتان یا به «وحدت در کثرت» مدرن دست یابید و به عنوان ایرانی عناصر خوب مدرن را در خویش و کارتان پذیرا شوید و قادر به تلفیق قدرت و خرد مدرن و شور و شوق ایرانی خویش باشید. یا در مسیر بعدی گامی به پیش روید و به «کثرت در وحدت» چند صدایی پسامدرن دست یابید و بتوانید در زبان و جهان ایرانی خویش مرتب لحن و تفاوتی نو بیافرینید، در زبان و فرهنگ مدرن خویش مرتب لحن و حالتی شرقی و نو بیافرینید و اینگونه زبان و جهانتان را چندلایه و چندلحنی سازید.
2/ ازینرو حالت هویت و زبان و جهان این نسل نو، یک «هویت و زبان باز» است و زندگی برای او که رنگهای مختلف ایرانی و مدرن آن را دیده است، تبدیل به یک سناریو و یک روایت شده است و او میتواند مرتب و بنا به ضرورت جهان و جسم خویش، به سناریو و رنگی نو از خویش تن دهد و رنگها و حالات متفاوت بیافریند. برای مثال او در رابطه عشقی ایرانی بر اساس « وحدت وجود»، خنده مدرن را وارد میکند و قادر میشود بر حالت تراژیک و پر درد عشق ایرانی غلبه کند و حالات و رنگهای مختلف «عشق خندان» ایرانی را بیافریند و در «عشق مدرن»، شور و نیاز به عشق و وحدت وجود عمیق را وارد کند و « عشق مدرن و پرشور» خویش و حالات مختلف و همیشه ناتمام آن را بیافریند. او به عنوان هنرمند و روشنفکر ایرانی قادر به نقد و آشنازدایی از هر دو جهان و ایجاد چشماندازهای نو است، همانطور که قادر به تلفیق دو جهان و ایجاد جهان متفاوت و رنگارنگ خویش است. ( بی دلیل نیست که بخشی از بهترین هنرمندان مدرن، یا بخش عمده هنرمندان و فیلسوفان پسامدرن را مهاجران تشکیل میدهند، مثل میلان کوندرا، جیمز جویس، ناباکوف، دریدا و غیره. در نمونه ایرانی آن مثل مرجان ساتراپی و غیره).
او اکنون میتواند پا به جهانها و عرصههایی بگذارد که در نهایت برای هر دو جهان سنتی و مدرن ترسناک و خطرناک به نظر میآیند، زیرا او از تجربه بحران خویش پی برده است که آنچه هراسناک است، در واقع تمنایی نو، بازیایی نو و سناریویی نو از بازی جاودانه عشق و قدرت زندگی است. اینجاست که در او خنده رندانه و همزمان مدرن رشد میکند و او همیشه قادر به تحول و دگردیسی است، در عین اینکه همزمان پیوند عمیق خویش را با بستر فرهنگی و زمان خویش حفظ میکند.
3/ ازین رو این نسل نو در واقع به زبان نیچه دست به «بازاندیشی همه ارزشها» و به خلق جهان گیتیگرایانه و نوی ایرانی میزند. او شروع به خلق معانی جدید برای زندگی و حالات انسانی میکند و معانی جدید و تلفیقی خویش از همه چیز را میآفریند. اینگونه این نسل نو به خلق جهان فردی و جمعی گیتیگرایانه و متفاوت انسان ایرانی دست میزند و هنر و خرد مدرن ایرانی را میآفریند. نمونههای اول این خلاقیت جدید را ما در کارها و آثار هنرمندان و روشنفکران فراوانی از ایرانیان، با قدرت و توان متفاوت میبینیم و مسیر آینده پیشرفت یکایک آنها در این است که تا کجا بتوانند هر چه بیشتر به ضرورت فردی و جمعی خویش تن دهند و «آن شوند که هستند».
4/ خصلت مهم دیگر این نسل نو و تلفیقی حالت «پارادکس» او در همه حالات و آثارش است. زیرا او به هر حقیقت و یا حالت و ارزشی دست مییابد، میداند که همین حالت و حقیقت در فرهنگ دیگرش دارای معنا و چشمانداز دیگری است و همیشه میتوان مرتب چشماندازها و حالات جدیدی از هر پدیده آفرید. اینجاست که نگاه پر شور و خندان و پرطنز این مهاجر و انسان مدرن و متفاوت رشد میکند که میتواند سراپا عشق باشد و در عین حال به عشق بخندد. میتواند حالت تراژیک/کمیک انسانی را به اوج خویش برساند و مرتب چشمانداز نوینی از آن بیافریند. او میتواند خالق اررش و
آرمانهای نو باشد و همزمان به بزرگترین حقیقت و آرمان خویش میخندد، زیرا میداند که این راه و معنی نو نیز در نهایت روایت و توهمی بیش نیست و همیشه روایاتی دیگر از عشق و زندگی و ایمان ممکن است. اینگونه نگاه و جهان پارادکس و خندان« انسان تلفیقی» آفریده میشود و او قادر میشود مرتب هر پدیده و لحظه را به رنگ نو و چشم انداز نو ببیند و حالتی نو از بازی عشق و قدرت، از بازی سیاست، زندگی، بازی هنر و علم بیافریند.
5/ برای دستیابی به این توان جدید از خلاقیت، او قادر است که نه تنها مثل انسان سنتی با شور و عشق به یک حالت و موضوع تن دهد، او قادر است نه تنها مثل انسان مدرن با هستی رابطه سوژه/ابژهای ایجاد کند و هر «پدیده» را بررسی و نقد کند، بلکه او قادر به تلفیق این دو قدرت و ایجاد حالات نو و تلفیقی از این «عشق قدرتمند» و «خرد شاد»، «رندی خندان» است. او در واقع به سان یک «جسم نو و خندان»، به سان یک «زن و مرد نو و تلفیقی» قادر است کمکم جهان و هستی و هر پدیدهای را در دست گیرد، از جوانب مختلف بسنجد و بهترین راهها را انتخاب کند. ازینرو او قادر است هم به قدرتهای جهان سنتی و مدرن خویش آری گوید و هم نقاط ضعف حالات سنتی و مدرن را بشناسد و به نقد هر دو جهان بنشیند؛ در جدل قدرت، عشق، سیاست با «انسان سنتی» یا با «انسان مدرن» همیشه گامی پیش باشد و بتواند هر لحظه بازی را از چشماندازهای مختلف بسنجد و ارزشیابی کند. او به قول نیچه در کتاب «آنک انسان» به قدرت انسان و جسم والایی کمکم دست مییابد که قادر است، با فکر، با قلم برقصد، با اندیشه و با سخن برقصد و بیافریند.
6/ در مسیر این تحول و پوستاندازی است که زندگی برای این« انسان و نسل تلفیقی» و مدرن ایرانی در واقع کمکم به یک بازی زمینی و زیبا، به یک «نظربازی» خندان و پرشور تبدیل میشود و او میداند چگونه در هر بازی و سناریو، همه اجزای بازی و سناریو در پیوند تنگاتنگ با یکدیگرند. اینجاست که او به نگاهی نو و پسامدرنی یا جسمگرایانه دست مییابد و میداند که رابطه میان اجزای هستی، رابطه سیاه/سفیدی شرقی یا رابطه «سوژه/ابژهای» مدرن نیست، بلکه رابطه متقابل و دیالکتیکی و یا به شیوه رابطه «دیفرانس دریدایی» است. رابطهای که در آن هر عضو از بازی با عضو متقابل خویش در تماس و پیوند است و تغییر یکی به ناچار تغییر متقابل را بدنبال میآورد.
ازینرو او میداند زمانی به اوج بازی عشق و قدرت زندگی دست مییابد که معشوق و رقیبی قوی و بزرگ بدست آورد. ازینرو او میداند که برای تغییر دیگری بایستی خویش را تغییر دهد و یا با تغییر دیگری به ناچار نقش خویش نیز تغییر میکند. پس اگر میخواهد زن مدرن و متفاوت باشد، بایستی نگاهش را به مرد نیز تغییر دهد و مردی مناسب با نگاه و نقش جدید خویش بیافریند و بالعکس. اگر میخواهد به عنوان جامعه مدنی و یا مدرن بر دیکتاتوری و غیره چیره شود، پس باید اسیر بازی کهن دیکتاتور/ خلق زحمتکش نشود و با تبدیل کردن خویش به جامعه مدنی هر چه بیشتر طرف مقابل را وادار سازد به «دولت مدرن» دگردیسی یابد و یا جایش را به کسانی دهد که قادر به ایجاد «دولت مدرن» و قانون اساسی مدرن هستند.
اینجاست که از درون بازیگر کهن سنتی که به طور عمده عاشق و سرباز یک آرمان است و از درون «بازیگر مدرن» که بیشتر هنرپیشه و بازیگر احساسات بزرگ است، اکنون نسل «بازیگران پرشور و خندانی» به وجود میآیند که نسل جدید «ماکیاولی خندان»، «کازانوای خندان»، نسل جدید عاشقان و هنرمندان و خردمندان خندان و متفاوت هستند. نسلی که به زبان نیچه «قلبی مسیحوار و دستی سزاروار» دارد و آفریننده ارزشهای نو و زمینی است. بازیگرانی که با تمام جسم و جانشان به بازی زیبای زندگی تن میدهند و همزمان قادر به تغییر لحن و حرکت بازی بنا به شرایط زمان و مکان خویش هستند، زیرا به این بلوغ بزرگ و پارادکس دست یافتهاند که «همه چیز واقعی و زنده است و همه چیز توهم و تفسیر است». همه چیز را میشود به گونهای دیگر دید و نوشت و بازی کرد. همه چیز یک روایت و سناریوی زنده و پرشور است واین سناریو قابل تحول به هزار رنگ و حالت است؛ هزار راه برای دستیابی به اوج بازی عشق و زندگی ممکن است و هر انسانی راهی و امکانی است و یا در خویش هزار امکان و راه را در پیش دارد.
ازینرو این مقاله را با سخنانی از کتاب «اسرار مگو» به پایان میرسانم که در ادامه کتاب اولم، در واقع اکنون به عنوان «نخستزادی» از این «نسل نو»، به «بازاندیشی همه ارزشها» و ایجاد ارزشهای نو، زمینی و خندان دست میزند، دیگران را به این بازی نو و زمینی اغوا میکند و خطوط عمده حالات این نسل نو و خندان و تلفیقی را نشان میدهد. نسلی که از درون بحران بزرگ خویش به یگانگی و هویتی نو و همیشه ناتمام، به خلاقیتی نو و متفاوت دست مییابد و با زمین و هستی آشتی میکند:
« از همان روزی که ما تن به هویت نوین خویش دادیم، یعنی پذیرفتیم که هویت ما «بحران» است، از آنروز نیز ما هم از انسان شرقی و هم انسان غربی یک گام جلوتر بوده ایم. ما از انسان شرقی گذر کردهایم زیرا از بحران سنت/مدرنیت خویش نهراسیدیم و به جای نفی سنت و یا نفی مدرنیت خواهان دستیابی به روایت و تلفیق خویش، خواهان ورود به جهان سمبولیک و مدرن ایرانی و فردی خویش بودیم. زیرا میدانستیم نفی سنت یا مدرنیت به معنای نفی خویش است و تنها راه درست یافتن راهی نو و برخوردی نو به بحران خویش و به تمناهای سنتی و مدرن خویش است. تا بتوانیم با چیرگی بر گره حقارت شرقی و ثمراتش ، یعنی تقلید کورکورانه از جهان مدرن و از سوی دیگر نفرت و کینتوزی به غرب و جهان مدرن، بر روایت خیر/شری کهن ایرانی و هراس ایرانی از عنصر غریبه و از «دیگری یا غیر» چیره شویم؛ به روایات سبکبال و مدرن ایرانی و به پذیرش نگاه مدرن در بستر فرهنگی و فردی خویش دست یابیم. ما از انسان مدرن گامی به پیش گذاشتیم زیرا به سان انسان مهاجر و انسان شرقی خواهان مدرنیت، در زندگی روزمره و در بحران خویش ، ضعف متاروایتهای مدرن و تلاش مدرنیت برای سرکوب هر نگاه و صداهای متفاوط را حس کردیم و پی بردیم که برای دستیابی به فردیت خویش و به جهان سمبولیک و مدرن خویش راهی به جز تلفیق و چندلایگی و چندصدایی نداریم.
اینگونه هر انسان مهاجر و هر هنرمند و روشنفکر مدرن شرقی در واقع در مسیر تحول مدرن و منطقی خویش به یک انسان چندمتنی و چندلایه و به یک روشنفکر و هنرمند پسامدرن دگردیسی مییابد. زیرا در هر کلام و معنای او چند فرهنگ و نگاه جاریند. زیرا در فردیت او یک «کثرت در وحدت» این هویتها و زبانهای مختلف جاری است و او هم در زبان و فرهنگ مدرن خویش و هم در جهان سنتی و زبان سنتی خویش، نگاهی نو و زبانی نو و معانی نو وارد میکند . او در مرز دو فرهنگ میزید و جهانش و زبانش تودر تو، لابرینتی، تلفیقی، پارادکس و همیشه ناتمام است و مرتب عناصری از یک فرهنگ را به فرهنگ دیگر انتقال میدهد و تلفیق میآفریند. این انسان نو هم برای جهان سنتی خویش و هم برای جهان مدرن در واقع یک «غریبهآشنا» است.
همانطور که « دریدا» بیان کرده است، هنرمند و روشنفکر مهاجر با زبان خویش در زبان نو یک تفاوت معنایی و نگارشی ایجاد میکند و به قول «دلوز» او در زبان مادری خویش اکنون یک بیگانه میشود و زبانش چندلایه و یا دوملیتی میگردد. اکنون هر کلام و جمله این مهاجر متفاوت و انسان مدرن ایرانی متفاوت، در خویش حضور دو فرهنگ در زبان و محتوا را نشان میدهند، از کلام «دوستت دارم» تا بحث علمی. نگاه و زبانش از حضور لایهها و چشماندازهای مختلف در خویش خبر میدهد. اینگونه نگاه و کلامش برای هر دو جهان و فرهنگش جذاب، آشنا و در عین حال غریبه و متفاوت است. او یک «غریبهآشنا» است که به قول« فروید» حضورش نماد حضور ناآگاهی است. یا به زبان « لکان» این غریبهاشنا نماد حضور قدرتها و خلاقیتهای سمبولیک جدید است. یا به زبان «دلوز» او یک «گرگ بیابان» است که در مرز فرهنگها میزید و مرتب از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر عناصر نو وارد میسازد و تحول ایجاد میکند. او به زبان طنز یک هیولای خندان، یک قلم خائن و خلاق و یک قاچاقچی ماهر است.
چنین تحولی بدون گذار از بحرانی طولانی و بدون گذار از جهنم فردی و جمعی خویش ناممکن است. این انسان نو و خندان و شرور ایرانی، برای دستیابی به این قدرت و « وحدت در کثرت مدرن» و سپس «کثرت در وحدت پسامدرن» ، بایستی ابتدا هم از دلآزردگی شرقی و کینتوزی شرقی خویش به جهان مدرن بگذرد. هم با عبور از گره حقارت خویش از تقلید ناممکن مدرنیت دست بردارد. او بایستی از « بیزبانی» به « فارگلیسی» و سرانجام جهان چندزبانی و چندلحنی انسان مدرن یا مهاجر مدرن ایرانی دست یابد. او باید از کابوس بحران به خلاقیت جدید و یگانگی نو و خندان دست یابد.
برای دستیابی به این خلاقیت نوین، او باید ابتدا با ایجاد فاصله پارادکس علاقهمندانه/ نقادانه و مدرن با «غیر»، با سنت و مدرنیت، به لمس سنت و مدرنیت به سان دو نیمه و تمنای خویش دست یابد، بر هراسهای سنتی خویش از «تن، زندگی، خرد » چیره شود، به تلفیقی نو و روایاتی نو و سمبولیک از سنت و مدرنیت متفاوت خویش دست یابد و راه را برای هزار روایت نو از زندگی و جهان و از خلاقیت ایرانی، از عشق و ایمان و خرد شاد ایرانی فراهم سازد. در گام دوم او بایستی بر خطای «تکروایتی» جهان مدرن و متاروایت مدرن، بر تلاش مدرنیت برای ایجاد یک روایت واحد از خرد، عشق، ایمان چیره شود؛ به خطای تلاش او برای چیرگی بر احساسات و عواطف به اصطلاح «نامعقول» خویش پی ببرد، «منطق و خرد احساس» و «احساس نهفته در عقلانیت و خرد» را لمس و درک کند و در پی دستیابی به روایت مدرن و متفاوت و چندصدایی خویش باشد. او بایستی هم خواهان یک پلورالیسم چندصدایی و چندنگاهی شود و هم معانی متفاوت و مدرن ایرانی خویش از زندگی و از عشق و حقیقت و از ایمان را بیافریند و در واقع به «جسم خندانی» تبدیل شود که قادر به ایجاد وحدتی نو در درون پلورالیسم و ایجاد وحدت در کثرتی نو است، خلاق و آفریننده است. جسم خندانی که من آن را و حالات مختلفش را «عارفان زمینی، عاشقان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» ایرانی مینامم.5»
ادبیات:
1-2-5- Zizek: Ein Plädoyer für die Toleranz. S. 77-78
3- Hybrid- Hybridität
4- http://sateer.de/1980/03/blog-post_23.html
5- http://sateer.de/books/222.pdf
متن ماقبل نهایی کتاب «اسرار مگو»، بدون ادیت و بدون تکمیلات نهایی.
برادری
polo ralph lauren
pandora jewelery
ralph lauren pas cher
michael kors handbags
supra store
hollister kids
coach factory outlet online
ugg sale
oakley vault outlet
cheap ray ban sunglasses
rolex daytona
coach outlet store online
white converse
burberry bags
michael kors bags
abercrombie outlet
christian louboutin outlet
uggs outlet
coach outlet online
lebron james shoes for sale
coach factory outlet online
wholesale nike shoes
christian louboutin shoes
michael kors handbags
adidas trainers
oakley sunglasses wholesale
polo ralph lauren outlet
nba jerseys wholesale
michael kors outlet clearance
nike huarache black
white converse
cheap ugg sale
coach outlet online
levis 511
2016818caiyan
air max
asics running shoes
chrome hearts online
nike huarache
stephen curry shoes
longchamp bags
hermes belts
jordan shoes
true religion jeans
20170618