نوستالژی بایستی چون لحظهای باشد که آدمی دمی با گذشته خویش حال کند و از گرمای این رویا و از این حالت آرمانی لذت ببرد و سپس دیگر بار به زمان حال بازگردد و بخواهد این گرمای گذشته را به شکلی نو در جهان جدید خویش و به شکلی نو ایجاد کند و تلفیق خویش را بیافریند. همزمان چون انسانی که از رویایی و خوابی بیدار میشود ، او پس از بیداری با لبخندی به لحظه نوستالژیک خویش بنگرد و بداند که در آن رویا، «بزرگنمایی و دروغی» نیز نهفته بوده است و آنچه به پایان رسیده است، بایستی به پایان میرسید. اینجا نوستالژی به یک دیدار خندان و زیبا با گذشته تبدیل میشود.
بنابراین در نهایت چه حسرت و یا نوستالژی وقتی بیمارگونه و خطرناک میشوند که انسان را اسیر «نگاه» خویش می سازند و انسان محو و مبهوت این عشق و زندگی از دست رفته و یا «دوران طلایی» گمشده در گذشته و یا آینده میشود، در پای قبر این عشق و زمان از دسترفته حسرت میخورد، گریه میکند، خودآزاری میکند و اینگونه زندگی، لحظه، آینده و سعادت زمینی خویش را فدای آن چیز و حسرت ناممکن میسازد.
تفاوت میان حسرت سالم و خلاقی که باعث حرکت و خلاقیت هنری و علمی و خلق حالتی از «چیز ناممکن» میشود و حسرت بیمارگونه را میتوان به این شکل تشریح کرد که در حالت سالم و بالغانه حسرت و نوستالژی و یا هر احساس و حالت دیگری، انسان در حسرت و غمش، با بخشی دیگر از خویش، با تمنایی از خویش روبرو میشود، با او به دیالوگ مینشیند و او را به یاری و قدرتی از خویش تبدیل میکند. او را به موتور حرکت و خلاقیت همیشه ناتمام انسانی خویش تبدیل میکند. اینجاست که شعر بزرگی چون «یاری اندر کس نمیبینیم،یاران را چه شد» از حافظ زاییده میشود. یا در کارهای هدایت، کافکا، الیوت و دیگران رگههای عمیق این حسرت و غربت انسانی را میبینیم که به خلاقیت سمبولیک و بالغانه تبدیل شدهاند. یا در حالت انسانی باعث میشود که انسان وقتی چیزی از دست میدهد، غمش را بخورد، درد بکشد، کمی خویش را سرزنش کند، اما نیرو و شور زندگیش از طرف دیگر به او بگوید که چگونه این حادثه و شکست را به «تجربه و قدرت نو» تبدیل سازد و او اینگونه با قدرتی نو و پس از سوگواری از کنار قبر مرده به پا میخیزد و به جستجوی عشق و جهانی نو میپردازد. اینجاست که حسرت به سوگواری و سپس به قدرت نو و شور حرکت نو تبدیل میشود. او به یاری و قدرتی از انسان تبدیل میشود.
راز دستیابی به این حالت، دیالوگ با تمنای خویش، با «دیگری» خویش است. زیرا با دیالوگ و از طریق دیالوگ، حسرت و احساسات انسانی وارد عرصه زبان میشوند، سمبولیک میشوند و آنگاه است که چهره واقعی خویش را نشان میدهند. زیرا تمنای انسانی قانونمند و در پی خلق چیزی نوست. آنگاه که انسان با حسرت خویش به گفتگو نشیند، با نوستالژی خویش به گفتگو نشیند و او را بپذیرد، آنگاه او از حالت هیولا و یا نگاهی هراسناک به یاری و حالتی سمبولیک تبدیل میشود و از تمنای خویش سخن میگوید که همان تمنای فرد است. او از میل دستیابی به لذت و عشقی نو و از ضرورت تحولی نو سخن میگوید. او تو را به یاد گذشته میاندازد تا از یاد نبری که اکنون در زندگی چیزی کم داری و بایستی مرتب گامی به جلو برداری، تا چهره و حالتی دیگر از عشق و زندگی را حس و لمس کنی. او حسرت و غربت انسانی و یا درد «بیریشگی» مهاجر را به تو و من نشان میدهد تا او را بپذیری، از خویش فرار نکنی و اکنون با قبول حسرت و غربتت، به عشقی نو، پیوندی نو دست یابی؛ به عنوان مهاجر به یک «انسان دوملیتی» و با خانه ای نو و تلفیقی دستیابی و همزمان حس و لمس کنی که همیشه بخشی از این احساس غیر قابل وصف و بیان است و این بخش همان ذات اصیل «پرشور بشری» است که انسان مرتب بر اساس این شوریدگی بنیادین، چیزی نو و نگاهی نو خلق میکند، بیآنکه این آفرینش را پایانی باشد.
همین حالت را در خواب میتوان تجربه کرد وقتی که شخص در خواب بداند که خواب میبیند و با کابوس خویش روبرو شود و اینبار به جای فرار و جیغ کشیدن، با کابوس خویش سخن گوید، زیرا با شروع سخن گفتن، رابطه میان خواب بیننده و کابوس که یک رابطه بیزبانی، تصویری و هیپنوتیزموار است، وارد عرصه سمبولیک، زبانی و دیالوگ میشود. آنگاه میبینیم که چگونه هیولای کابوس ما ناگهان با سخن گفتن و دیالوگ، به پدر یا مادر و یا معشوقی مهربان تبدیل میشود و از نیازش سخن میگوید. نیازی که نیاز فرد است و او اکنون بایستی آن را در خویش پذیرا شود. ( این حالت را در روانکاوی حالت «خواب روشن» میگویند). از طرف دیگر خواب بشری هیچگاه معنای نهاییش یافته نمیشود و همیشه میتوان چشماندازهایی نو برای آن یافت، زیرا او تبلور «شوریدگی رئال» و بنیادین انسانی است که مرتب میطلبد و عاشق طلبیدن است.
حالت بیمارگونه حسرت و یا هر احساس دیگر وقتی است که در واقع شخص یا اسیر «نگاه جذاب و مسحورکننده» این حسرت و نوستالژی میشود و چنان محو این نگاه و اسیر تمتع حسرت و نوستالژی است که زمان حال و زندگیش را از یاد میبرد و پریشان میشود، _ به این حالت در روانکاوی حالت « نارسیستی و خیالی» اشتیاق میگویند_، یا شخص چنان در این نگاه غرق میشود که فردیت خویش را از دست میدهد و برای دستیابی به معشوق و زندگی از دست رفته به خودکشی و یا دیگرکشی دست میزند. در این حالت او دچار حالت «رئال و کابوسوار» ارتباط با حسرت و تمنای خویش است. در این دو حالت در واقع انسان به درجات مختلف مثل کودکی و یا روحی است که بدرون یک گرداب کشیده میشود و دیگر نمیتواند از آن بیرون آید و نه میتواند با او دیالوگ و گفتگوی متقابل ایجاد کند. زیرا اینجا رابطه میان انسان و تمنای خویش، رابطه بالغانه نیست بلکه رابطه میان «کودک/ پدر خیالی» یا «کودک و مادر رئال و کابوسوار» است که انسان را میبلعد و فردیتش و سعادتش را داغان میکند و یا او را به خودکشی و دیگرکشی وامیدارد.
در هر اشتیاق و تمنای انسانی این سه حالت « سمبولیک، خیالی و کابوسوار» وجود دارند، ازینرو ما وقتی حتی حسرت و تمنای خویش را نیز به یار و قدرت خویش و گذشته را به تجربه خویش تبدیل میکنیم، اما همیشه باز حسرت و غربتی باقی میماند که غیر قابل بیان و هضم است و گاه چون نگاهی مجذوب کننده و مسحورکننده است. این بخشها اما باعث میشوند که جهان زبانی و سمبولیک انسانی مرتب در تحول باقی بماند و ما مرتب اشکال و حالات نوینی برای بیان و معنای حسرت و غربت انسانی خویش بیابیم. موضوع بلوغ اما این است که به جای اینکه اسیر نگاه حسرت خویش شویم و بدرون گرداب آن کشیده شویم، قادر به گفتگو با او و تبدیل او به تمنای خویش و قدرت خویش باشیم. به قول لکان ما بدنبال تمناهایمان میرویم، اما اسیر تمناهایمان نمی شویم. یا به زبان نیچه ما به تمناهای خویش تن میدهیم و همزمان قادریم به بزرگترین تمناها و حقایق خویش بخندیم واین خنده ما را آزاد میسازد.
یک حالت بیمارگونه و خطرناک حسرت آن گاه است که به «مالیخولیا» تبدیل میشود. به زبان فروید در مقاله «سوگواری و مالیخولیا.(3)»، مشکل انسان مالیخولیایی این است که در غم یک «ابژه عشقی» از دست رفته گیر و اسیر است. این «ابژه عشقی» از دست رفته اکنون چنان رویایی و قدرتمند شده است که سایهاش را بر « من» انسان و زندگی انسان میاندازد. فرد چنان اسیر نگاه این سایه و عشق از دسترفته است که یا خویش و یا دیگری را مرتب سرزنش و تحقیر میکند و اسیر حالات عشق/نفرتی شدید است و گاه از حالات مالیخولیایی به حالت مانیک و بلندپروازی مبتلا میشود و زندگیش را در هر دو حالت به خطر میاندازد. در حالت مالیخولیایی در واقع « ابژه عشقی» از دست رفته چنان مهم میشود که شخص نمیخواهد او را رها سازد و تن به سوگواری دهد، بلکه برای حفظ او ناخودآگاه یک «رجعت احساسی» میکند. او را بزرگ میکند و هر چه این معشوق از دست رفته بزرگتر میشود، همزمان قدرت «من» انسان ضعیفتر میشود و انسان دچار حالت « از دست دادن من» و فردیت خویش میشود. اینجا رابطه، از رابطه میان فرد و غم عشق از دست رفتهاش، به رابطه کودک/مادر خیالی و نارسیستی بازگشت میکند که یا پر از عشق و یا لحظهای دیگر مالامال از نفرت و خشم است.
در حالت طبیعی، انسان وقتی عشقی یا چیزی مهم را از دست میدهد، دچار این حالات کوتاه مدت مالیخولیایی و خودزنی، غصه خوردن و غیره میشود، اما پس از مرحلهای دوباره شور درونی انسان یا «لیبیدو» به سراغ «من» انسان میآید و او را قوی میکند و او اکنون به خویش میگوید که وقت خداحافظی با گذشته و شروع زندگی نو فرا رسیده است. پس از یک سو خویش را با عشق همخوان مینامد، عشق گذشته به پدر، به کشور، به معشوق را تبدیل به تجربه و قدرتی از خویش میکند و اکنون با این تجربه نو، با قدرتی نو به سراغ ایجاد جهان جدید خویش و عشق جدید خویش میرود. انسان مالیخولیایی اما نمیتواند به این مرحله بازگشت شور به سوی خویش برسد و نگاهش و شیداییش متوجه «ابژه عشقی» از دست رفته است. این ابژه عشقی برایش مالامال از جذابیت است و محو نگاه اوست و نمیتواند به خودش بازگردد. اینگونه انسان « مالیخولیایی» چون عاشقی است که بر مزار قبر عشقش نشسته است و حسرت میخورد و چون داستانی در این باب، زمانی از پای قبر بلند میشود که در واقع بیست سال گذشته است و او نیز در واقع مرده است.
حالت دیگر خطرناک حسرت وقتی است که با احساس گناه شدید همراه میشود و شخص برای از دست رفتن جهان و معشوق گذشته، شروع به سرزنش و سرکوب شدید خویش و خودآزاری میکند. اینجا نیز شور و لیبیدوی انسان که بایستی در خدمت انسان باشد تا بتواند با تبدیل گذشته به « تجربه و قدرت نوی» فرد و سوژه، جهان جدید خویش را بسازد، در واقع به نگاه یک «پدر اخلاقی خشمگین و جبار» در درون تبدیل شده است که با حالتی سادیستی درحال سرکوب و آزار هر فردیت انسان در پای آرمانها و الواح گذشته است. اینجاست که فرد دیگر بار اسیر یک «ابژه عشقی و مطلوب گمشده» است و اکنون در نام «وجدان» به خودآزاری و خودزنی خویش، به خاطر از دست دادن این معشوق بزرگ دست میزند. این «پدر اخلاقی خشمگین و جبار» که به نوعی همان «فرامن اخلاقی» فروید و مکتب «روانشناسی من» است، در واقع بر خلاف نظر روانکاوی کلاسیک، یک قدرت مهم انسان نیست. بلکه این حالت سرکوبگر او، در واقع همانطور که لکان در مقاله «کانت با ساد.4» نشان میدهد، تمتع و حالتی خطرناک است که بایستی بر آن چیره شد.
زیرا اینجا نیز ما به جای رابطه بالغانه میان انسان و تمنایش یا غمش، با حالت رابطه میان فرزندی خطاکار/ پدری تنبیهکننده روبرو هستیم. این حالت و نگاه سرکوبگر اخلاقی از یاد میبرد که تمنای انسان دارای منطق و اخلاق است و آنگاه که انسان از جهانی و عشقی جدا میشود و راهی نو میرود، این ضرورت درونی آن رابطه و زمانه بوده است. این نگاه اخلاقی و سرکوبگر و این پدر سرکوبگر اخلاق، روی دیگرش یک موجود تمتعطلب محض است که برای دستیابی به تمتع جنسی و غیره خویش هیچ مرزی و اخلاقی نمیشناسد. ازین رو به قول لکان در این مقاله، ساد در واقع یک «کانت به تمام معنا» است(5). زیرا این «وجدان سرزنشگر» و مطلقگرا که انسان را به خودخواهی و تنوعطلبی سرزنش میکند و او را چون کتاب «محاکمه» کافکا به دادگاه میکشد و سرکوب میکند، در واقع در این سرکوب و سرزنش در پی دستیابی به یک لذت و تمتع سادیستی است. ازینرو در پشت هر قانون مطلقگرا و تمامیتخواه یک سادیست بیمرز و یک تمتعطلب بیمرز نهفته است. همانطور که قاضیان کتاب «محاکمه» کافکا همه در زیر میز خویش مجلات پورنوگرافی میخوانند، در همان لحظه که دیگری را به خاطر فردیتاش و تمناهایش محاکمه میکنند. همانطور که همه اخلاقیون مقدسگرا به زبان حافظ در خلوت کار دیگر میکنند.
اگر در مالیخولیا چیرگی بر آن «مادر خیالی یا کابوسوار» و عبور از آن عشق مطلق و نارسیستی مادر/فرزندی، قبول سوگواری و سرانجام تن دادن به فردیت و عشق فردی خویش، راه بلوغ و سلامت است، در این حالت احساس گناه شدید یا خودآزاری روحی، راه عبور و بلوغ، چیرگی بر این «نگاه جبار و سرکوبگر» و خندیدن به این «پدر اخلاقی» است که در خفا یک « تمتعطلب بیمرز، یک حرمسرادار بیمرز» است. تا اینگونه انسان با قبول فردیت خویش و قبول سرنوشت خویش، با سخن گفتن و دیالوگ با تمناهای خویش، به اخلاق و تمنای بالغانه خویش دست یابد که چون دو قدرت او، یاورانش در زندگی هستند. آنها شور سروری و شور عشق خندان او هستند. زیرا هر تمنایی دارای اخلاق است، ازینرو لکان از «اخلاق تمنا» سخن میگوید. و هر اخلاقی در واقع بیانگر تمناها و احساساتی است، همانطور که نیچه در کتاب «تبارشناسی اخلاق» به ما نشان میدهد.
برای رهایی از دست این «پدر جبار» هم میتوان به سراغ لکان یا دلوز رفت و یا در واقع به سراغ سرچشمه نگاه پسامدرن رفت که نیچه است. اینجاست که بایستی به ارزش این سخن نیچه پی برد که در «چنین زرتشت میگوید»: «تاریخ انسان چیست:شرمساری، شرمساری». ازینرو او انسان را «حیوانی با گونههای سرخ و شرمنده» میخواند و برای رهایی انسان از این حالت ، از «ابر انسان» خویش سخن میگوید که در واقع دلقکی خندان و پارادکس است. نیچه نیز بهترین راه گذار از حسرت بیمارگونه و صدمهزننده را نشان میدهد. او در کتاب «حکمت شادان» میگوید:« معنای آزادی یعنی شرمسار نشدن از خویش و از گذشته و حال خویش». شرمسار نشدن و تن دادن به سرنوشت خویش. زیرا آزادی به معنای درک ضرورت و عشق به سرنوشت خویش است. همینگونه کیرکه گارد از این سخن میگوید که هیچ چیز برای پشیمانی و حسرت وجود ندارد، زیرا آنچه از دست رفته است، بایستی از دست میرفته است. در نهایت این نیچه است که شیوه رهایی را کاملتر بیان میکند، بدین وسیله که میگوید بایستی با نگاه به گذشته خویش بگوییم که «آنچه را اتفاق افتاد، همینگونه میخواستیم و حال به گونهای دیگر میخواهیم». تا اینگونه بر شرمساری بیمار و داغانکننده چیره شویم، به سرنوشت خویش تن دهیم، به خویشتن دوستی سالم دست یابیم، آفریننده شویم و به زبان نیچه و یک فیلسوف یونانی « آن شویم که هستیم».
اما مشکل نگاه نیچه و حتی کیرکهگارد در این نقطه است که وقتی این جملات را به خویش بگوییم و حتی به آن باور داشته باشتیم، باز در گوشهای از دل خویش صدا و نوای «حسرت، پشیمانی، نوستالژی، مالیخولیا و خودآزاری» را میشنویم که چون نوای «زنان سیرنه» ما را به سوی خویش اغوا میکنند و ما برای دستیابی به این گمشده، چون یونانیان باستان کشتیهای زندگی خویش را به صخره میزنیم.
کلید درک راز این حالت متناقض بشری که در همان حال که چیزی میطلبد، همزمان نقطه مقابل آن را نیز میطلبد، در درک و لمس حالت «پارادکس» انسان و زندگی نهفته است. حالتی بنیادین در بشر که نیچه خود یکی از تشریحکنندگان این «پارادکس بشری» و از خالقان نگاه پارادکس و خندان است. راز دیگر آن را روانکاوی و لکان برای ما آشکار میسازد که نشان میدهد انسان موجودی شوریده و تمنامند است و همان لحظه که میطلبد، همانلحظه نیز به طلبیدن خویش و عشق خویش شک میکند. ازینرو مومنترین انسان در واقع شکاکترین انسانهاست. ازینرو آنجا که شکی نیست، ایمانی نیز نمیتواند باشد. همانطور که جنون و نبوغ همزادان و هممرزهای یکدیگرند. عشق و حسرت گذرگاهی به سوی یگدیگرند و یاران همیشگی همدیگر.
مشکل بشری اما این است که یا مثل انسان شرقی عمدتا چون کودکی اسیر این نگاه نوستالژیک به «گذشته طلایی» قومی و خانوادگی خویش است و در پای این تمتع و لذت نوستالژیک فردیت و سعادت خویش را قربانی میکند؛ زمان حال را فدای این گذشته میسازد و در واقع چون کودکی است که هفت ساله، هزارساله میشود. یا مثل انسان مدرن بر این احساس گناه و نوستالژی به طور عمده چیره میشود، اما ناتوان از دستیابی به حالت پارادکس زندگی است و میخواهد با نفی کامل حسرت، پریشانی، افسردگی، با تبدیل هر چیز منفی به یک چیز مثبت، با «تفکر مثبت» در روانشناسی، در واقع به سادگی و سبکی زندگی دست یابد. اما چون این حسرت و پریشانی، چون این عاشقی و افسردگی عشق، نماد و نشانه ذات تمنامند و شوریده انسان است، پس با سرکوب این حالات، همزمان شادی و شور عشق خویش را میکاهد و به زبان کوندرا به «سبکی غیر قابل تحمل زندگی» دچار میشود. به انسان مدرن امروز دچار میشود که در واقع دیگر تابویی برای شکستن ندارد و با این حال میان خویش و دیگری هزاران دیوار نامریی احساس میکند و ناتوان از دستیابی به صمیمیت و تمنای عمیق عشق و دوستی است و در پی آن میجوید.
موجودی که به زبان ژان بوردیار در کتاب « اغوا. (6)» دچار یک «انزال زودرس» است، زیرا از یک طرف زیر بمباران مداوم جنسی و اروتیکی یک جهان پر زرق و ورق و مصنوعی (هایپررئالیتی) قرار دارد وهمزمان ناتوان از تن دادن به « اغوا» و تمنای عمیق خویش و دیگری است. همانطور که انسان سنتی در زیر فشار نوستالژی و حسرت عشق ابدی از دسترفته، مرتب تن خویش و دیگری را سرکوب میکند تا به «وحدت وجود» روحی و بیگناهی اخلاقی دست یابد و از طرف دیگر در حالت « انزال مداوم» و حسرت عشقی و جنسی مداوم قرار دارد. زیرا کلید دستیابی به اغوا و سعادت خویش، قبول حسرت و تمنای خویش بدنبال «دیگری» است.
باری برای عبور از خطای پدران سنتی و مدرن خویش بایستی ازینرو به خویش و زندگی آری گفت و بر شرمساری و حسرت و نوستالژی بیمارگونه چیره شد، به فردیت خویش و راه خویش تن داد؛ ضرورت عبور از گذشته خویش را درک کرد و به سرنوشت خویش آری گفت. اما همزمان گاه به حسرت خویش، پشیمانی خویش، مالیخولیا، نوستالژی و خودآزاری خویش تن داد، آن را قبول کرد. باید گاه در حسرت این گذشته و آینده گریست و به شاملو و حافظ گوش کرد و سپس با شوخچشمی پارادکس یک انسان نو به خویش خندید، به حافظ و شاملوی خویش خندید و بلند شد و چیزی نو آفرید.
تا با این آفرینش به حسرتی نو، نوستالژی نو دست یافت، اما این بار این حالت، یک «حسرت خندان»، یک «درد شیرین»، یک «نوستالژی شوخچشم»، یک «مالیخولیای خندان» و پارادکس است. در این حالت پرشور و خندان انسان هر از چندگاهی به سراغ دیدار گذشتگان و آیندگان میرود، بدرون غار تنهایی خویش میرود، تا پس از لمس دیالکتیک تنهایی و دیالوگ با خویش و ارواح خویش، دوباره با خنده و حیله و کلکی نو بازگردد و زندگی حالش را پرشورتر و دیالوگش را خندانتر و جهانش را مالامال از پارادکسی نو سازد؛ به پیوند گذشته و آینده در حال دست یابد و جهانش و فردیتش چندلایه و چندمتنی شود. تا قادر به خلاقیت و ایجاد مفاهمیمی نو از عشق، حسرت و مالیخولیا در هنر و زندگی گردد. تا بتواند از انسان سنتی اسیر گذشته و یا از انسان مدرن هراسان از احساسات عمیق و پرشور، به رند قلندر دیونیزوسی و پارادکس تبدیل شود. به حالات مختلف «سوژه منقسم» لکان و جهان تراژیک/کمیک انسان پسامدرن و یا به جهان « جسم هزارگستره» از «دلوز» دست یابد و رنگهای متفاوت خویش از حسرت و عشق و شور زندگی را مرتبا بیافریند. تا عشق و حسرت و خودآزاری خندان و شیرین را بیافریند که در واقع در پی لذت در حال و اکنون است، ازینرو گاه به گذشته و یا آینده سر می زند تا مرتب زمان حالش را با تمنا و شوری نو، پرشورتر و مالامال از عشق و قدرتی نو سازد.
زیرا این راز زندگی است که گذشته و آینده همیشه در زمان حال جاریند و اگر دقیق به اطراف خویش و معشوق و جهان خویش بنگرید، همیشه ارواح گذشتگان و آیندگان حضور دارند و در بازی حال شریکند و این منطق نهایی نهفته در حسرت و مالیخولیای ماست که دارای «ابژه» خویش است و حضور این ابژه و معشوق را در درون واقعیت معمولی، در فضای خانه و زندگی معمولی حس و لمس میکند، او حضور «ناممکن» را لمس میکند و یا انسان این حضور را به لایه و قدرتی نوین از جهان پرشور خویش تبدیل میکند و یا این «ناممکن» به شیوه نامریئ و آهسته حضور خویش را بر کل فضای خانه و دل ما گسترش میدهد، همه چیز را میبلعد و اینگونه ما و سعادتمان را محو خویش و گذشته یا آینده ناممکن میسازد. ازینرو راه نهایی، لمس گذشته و آینده در حال و ایجاد جهان پرشور و چندلایه خویش، ایجاد ناسازه و پارادکس زندگی است. زندگیایی که انسانی است، بس انسانی است.
ادبیات:
1/ http://de.wikipedia.org/wiki/Sinthom
2/ Zizek: Liebe Dein Symptom wie Dich selbst!. S. 100
3- Freud. Studienausgabe.Bd III. S.193
4/5/ http://www.egs.edu/faculty/zizek/zizek-kant-and-sade-the-ideal-couple.html
6/ http://www.poetrymag.ws/chapkhaneh/books/eghva_ghazai.pdf
oakley, http://www.occhialioakleyoutlets.it/
ray ban, http://www.occhiali-rayban.it/
oakley outlet, http://www.oakleyoutlet.in.net/
oakley sunglasses, http://www.oakleysunglasses-outlet.us.com/
kobe bryant shoes, http://www.kobebryantshoes.in.net/
pandora jewelry, http://www.pandorajewelryoutlet.us.com/
cheap nike shoes, http://www.cheap-nikeshoes.cc/
hollister uk, http://www.hollistershirts.co.uk/
hermes belt, http://www.hermesbelts.us/
cheap wedding dresses, http://www.cheap-weddingdresses.net/
coach outlet canada, http://www.coachoutletcanada.com.co/
cheap jordans, http://www.cheapjordanshoes.in.net/
north face outlet, http://www.thenorthface.me/
oakley sunglasses, http://www.oakleysunglassesdiscount.us.com/
louis vuitton handbags, http://www.louisvuittonhandbags.org.uk/
soccer jerseys, http://www.soccerjerseys.us.com/
cheap nfl jerseys, http://www.cheapnfljerseys.org/
juicy couture outlet, http://www.juicycoutureoutlet.net/
the north face clearance, http://www.thenorthfaceclearances.us.com/
chanel handbags, http://www.chanelhandbagsoutlet.in.net/
yoga pants, http://www.yogapants.us.com/
futbol baratas, http://www.futbol-baratas.com/
prada handbags, http://www.pradahandbagsoutlet.co.uk/
air jordan 13, http://www.airjordan13s.com/
cai2015106
michael kors outlet clearance
hollister clothing
ray ban sunglasses outlet
coach factory outlet
red bottom shoes
air jordans
jordan shoes
toms
abercrombie & fitch
abercrombie and fitch
beats by dre outlet
louis vuitton outlet online
tory burch shoes
louboutin femme
louis vuitton handbags
ugg australia
ralph lauren outlet
kobe 10
swarovski crystal
coach outlet
discount ugg boots
kate spade handbags
cheap ray ban sunglasses
cheap ugg boots
louis vuitton outlet
air max 95
michael kors bags
ugg boots clearance
air max 95
tory burch boots
louis vuitton outlet
ugg australia outlet
coach factory outlet
lebron 13
louis vuitton handbags
uggs on sale
coach clearance
louis vuitton purses
canada goose outlet
louis vuitton outlet
tory burch outlet online
cheap rolex watches
burberry outlet online
true religion
louboutin outlet
rolex watches
tiffany uk
nike blazer
michael kors outlet canada
rolex watches for sale
louis vuitton outlet online
polo ralph lauren outlet
ugg boots sale
stephen curry basketball shoes
coach factory outlet online
timberland uk
louis vuitton uk
mont blanc pens for sale
reebok outlet store
gucci handbags outlet
pandora jewelry outlet
cheap ugg boots
sac longchamp pliage
ugg boots
longchamp handbags
adidas pure boost black
michael kors bags
dolce and gabbana outlet online
cheap ray ban sunglasses
ugg outlet store
ugg boots outlet
longchamp outlet store
michael kors outlet online
2016818caiyan
kobe shoes
kate spade outlet
cleveland cavaliers jerseys
ray ban wayfarer
ray ban sunglasses uk
coach factory outlet
borse louis vuitton
michael kors outlet
timberland boots
chenlina20170303
nike polo shirts
kobe 11
michael kors outlet online
retro jordans
timberland boots
adidas tubular sale
Kanye West shoes
michael kors uk
kobe sneakers
tods shoes
salomon outlet
burberry sale
nike store
mulberry uk
louboutin pas cher
coach outlet online
mlb jerseys
polo ralph lauren outlet online
170613yueqin
ralph lauren outlet
coach handbags
ugg boots
fitflops sale clearance
ralph lauren outlet
miami heat
ralph lauren outlet
polo ralph lauren outlet
seahawks jersey
yeezy boost 350 v2
air max
jordan shoes
yeezy boost 350 v2
golden goose
http://www.kobeshoes.uk
adidas nmd
pandora jewelry