برای غربی مدرن نیز شرق و شرقی نماد ناآگاهی قدرتمند و تمناها یا تمتعهای ناااگاه خویش در پی قدرت و شور عمیق عشق و کامپرستی و یا تبلور تمتع بدونمرز یک« سزار و یا هانیبال» درونی است که او به سان سوژه خردمند همیشه در خویش لمس میکند و در پی کنترل و یا عقلانی کردن آنهاست. ازینرو او میخواهد به شرق مسافرت کند، ارزان قیمت لذت توریستی و یا اقتصادی ببرد، از عصبیت غربی به قول خودش به ارامش شرقی پناه ببرد و در عین حال مرتب میخواهد این شرق و تمدن باصطلاح احساسی و یا عقب مانده و ضد آزادی را متمدن سازد، رام سازد. از او فقط «رستوران ایرانی و ترکی یا چینی» بسازد و از هر تبلور عمیق این روحیات شرقی هراس دارد. زیرا او نیز در ته دلش خواهان تن دادن به احساسات عمیق و کامپرستی بیمرز است. اینگونه هر دو در دیگری در واقع خویش را و تمناها و تمتعهای ناآگاه خویش را میبینند و با هراس از «غیر» و با سرکوب «غیر» مانع از دستیابی به مدرنیت شرقی و یا جهان چندصدایی و تلفیقی پسامدرنی میشوند که ضرورت بلوغ شرق و غرب و راه اجتنابناپذیر برای عبور از بحران کنونی و راه دستیابی به یک صلح نو و پلورالیسم جهانی است.
در فیلم «مجموعه دروغها» از یک سو رئیس بخش عملیات آقای هوفمان با بازیگری خوب راسل کروو و از سوی دیگر رئیس هسته تروریستی « السلیم» نماد دقیقی از این هراس نارسیستی و یا رئال از «غیر و غریبه» و نماد گرفتاری در هراسهای ناآگاه مدرن یا شرقی هستند. هوفمان مثل یک فرد مدرن از طریق تلویزیون و یا ماهواره در ارتباط خبری و عقلانی با حوادث در عراق و شرق است و نگاهش متوجه رای رایدهندگان و هراسهای آنهاست. اینگونه او در حین صبحانه خوردن و یا در حین دیدن مسابقه فرزندش در آمریکا، همزمان راحت عملیات باصطلاح ضد تروریستی در عراق و لبنان را سازماندهی میکند و براحتی حکم قتل هر فردی را میدهد که بنظرش خطرناک و حتی مزاحم و یا مهره سوخته بنظر آید. زیرا در نگاه او «همه این شرقیها مجرم و خطرناک هستند». در این نگاه او به شرق خطرناک و مجرم، در واقع او دچار فانتسم درونی و اورینتالیستی خویش و گرفتار تصویر غلط خویش از شرق و از اسلام و از انسانها و تمدنهای دیگر است. او اسیر هراس از ناآگاهی خطرناک خویش است که بایستی کنترل و عقلانی شود. اما دقیقا در همین عمل باصطلاح عقلانی و عینی او، ما شاهد حالت کاملا احساسی، خودمدارانه، بیمرز و تمتعپرستانه او و شاهد تلاش او برای دستیابی به کنترل و قدرت محض بر زندگی و بر «غیر و غریبه» هستم. ما شاهد «وحشت دکارتی» از زندگی غیر قابل کنترل هستیم. ازینرو او در تصویر دشمن باصطلاح فاناتیک و تروریست بیمرز خویش در نهایت با فانتسم و تمتع ناآگاه خویش در پی قدرت و کنترل بیمرز روبروست. ازینرو این دشمن برای او تبلور ناآگاهی اوست.همزمان او را به وحشت میاندازد و همزمان اغوا و جذب میکند. ازینرو عمل او دقیقا آن روی سکه و رفتار عمل دشمنش «السلیم» هست. همانطور که خشونت بنلادنی و غربستیزی شرقی و اعزام تمدن غربی به شرق توسط اشغال عراق و افغانستان و تحقیر و هراس شرق و تمدن شرقی یا اسلامی دو روی یک سکه و مکملان یکدیگر در یک بازی تراژیک و کمیک هستند.
رئیس تروریستها «السلیم» نیز سراپا احساسی و پرشور در پی دفاع از سرزمین مقدس و ریختن خون ملحدین است و در پی رشد تواضع و برادری اسلامی است. اما در عمل میبینیم که او در واقع خودش تحصیلکرده غرب است و در پشت تواضع دروغیناش ما شاهد میل قدرتطلبی او و میل او به دستیابی به شهرت و نام و تسلط بر هستههای تروریستی هستیم . او به راحتی خون همرزمانش را نیز میریزد و یا آنها را فدا میکند. اینگونه او در تصویر خویش از غرب و غربی لذت پرست و تسلطپرست خطرناک که بایستی از کشور مقدس بیرون رانده شود، در واقع با ناآگاهی اهریمنی و خطرناک خویش و با تمتعها و تمناهای خویش روبروست که هم آنها را میطلبد و هم از انها هراسان است. ازینرو او میتواند در لحظه عمل مثل همان دشمن خونی غربی، عقلانی و یا به کمک خرد ابزاری فکر کند، راه حل بیابد و براحتی دیگران را قربانی خواست خویش کند. زیرا آن غربی خطرناک در واقع یک غربیه آشنا و تبلور هراسهای ناآگاه او و تبلور دروغ او به خویش، تبلور ناتوانیش از ارتباطی نو و بالغانه با قدرتها و تمتعهای ناآگاه خویش است . ازاینرو او نه می تواند با تلفیق تثلیثی و پارادوکس تمناهای خویش به یک مدرنیت مدرن اسلامی و یا شرقی دست یابد و نه می تواند به ارتباطی مدرن، برابر و همراه با نقد و احترام با همعصر غربی خویش و ایجاد جهان مدرن و متفاوت خویش دست یابد. او همانگونه که در درونش همیشه با «غیر»، با خویش و جسم خویش در جنگ است و گرفتار جنگ اخلاق و وسوسه شیطانی است، در بیرون نیز مبتلا به جنگ با «غیر» و ناتوان از دیالوگ و تلفیق است. همانطور که انسان مدرن با عدم عبور گستردهاش به نگاهی نو و پسامدرنی یا جسمگرایانه و آریگویانه به ناآگاهی و چندصدایی و با ناتوانیش از دیدن و لمس « نااگاهی» خویش به سان قدرت سمبولیک و بزرگ خویش، هنوز به طور عمده دچار هراس از احساسات و شورهای عمیق خویش است؛ ناتوان از دیالوگ عمیق و ناتوان از تن دادن به نگاه و جهان پسامدرنی و چندصدایی و پلورالیسم جهانی است. اینگونه السلیم و هوفمان تبلور جهان و سناریویی هستند که محکوم به شکست و پیششرط ضرورت و رشد این جهان نو و چندصدایی و متفاوت میباشد.
مامور عملیاتی «فریس» با بازیگری لئونادرو دیکاپریو نیز دچار همین تناقض است، اما او در برخورد عملی با این جهان غریبه و خطرناک هرچه بیشتر قادر میشود به احترامی نو به این جهان غریبه و به دیالوگی نو دست یابد و از احساساتش کمتر هراس داشته باشد و به منطق احساساتش تن دهد. اینگونه او بر خلاف هوفمان و السلیم هرچه بیشتر از این نگاه و سناريوي شرقی/غربی دروغین عبور میکند و قادر به دیالوگ با هانی رئیس اطلاعات اردنی میشود و همزمان عاشق پرستار ایرانی «عایشه» در فیلم با بازیگری گلیشفته فراهانی میگردد. در انتها نیز او بر خلاف هوفمان که به «آمریکای بزرگش» برمیگردد تا جنگ بزرگ را ادامه دهد و این جنگ را ببرد، او در عمان میماند تا تن به عشق و دیالوگ دهد و لمس میکند که هوفمان و این جنگ دروغین محکوم به شکست است. اکنون او در حال ایجاد وطن تلفیقی و نوی خویش است و پي برده است که در يک جهان گلوبال بازگشت به مرزهاي دروغين امريکايي يا عربي يک دروغ است و همه ما در واقع تلفيقي از فرهنگها و تمدنهاي مختلف هستيم. همینگونه نیز عایشه حاضر به عبور از فضای تنگ سنتی و هراسان از «غیر و غریبه آمریکایی» و قادر به تن دادن به یک رابطه نو همراه با عشق و نقد با «غیر و غریبه» میشود. این در واقع پیروزی عشق و دیالوگ در جهانی مالامال از هراس و تنفر از «غیر و غریبه» و سرکوب متقابل است. فیلم در نهایت شکست این بازی سنتی و ضرورت تن دادن به عشق و دیالوگ و احترام متقابل را نمایان میسازد بیآنکه آن را تبدیل به شعاری سازد. این گونه فیلم با لحظه دیدار دوباره فریس و عایشه و خریدن شیرینی عربی توسط فریس برای رفتن به نزد عایشه به پایان میرسد. همانطور که ما شرقیها بر قبر مرده هایمان نیز شیرینی میدهیم تا روح مردگان شاد شود و زندگی نو رشد یابد.
ما با نوع نگاهمان به «غریبه و غیر» شخصیت خویش را میسازیم
فلسفه پسامدرنی به خوبی نشان میدهد که رابطه میان پدیدهها یک رابطه سوژه/ابژه ای عینی و قابل کنترل نیست بلکه یک رابطه دیالکتیکی متقابل و یا به شیوه یک دیفرانس دریدایی است که در آن هر پدیده با خویش عنصر متقابل خویش را میآفریند و هر تغییر در یک طرف بناچار تغییر در طرف متقابل و ایجاد یک تفاوت نو را در یک چرخش بدون تکرار و جاودانه موجب میشود.
روانکاوی پسامدرنی لکان به این نگاه پسامدرنی اما یک نکته نو اضافه میکند. لکان میگوید ما در همان لحظه که به چیزی مینگریم، نگریسته میشویم. وقتی به یک تصویر نقاشی و یا به یک انسان دیگر مینگریم، توسط نقطه کوری از درون تصویر متقابل نگریسته میشویم و این نگاه متقابل در واقع شخصیت و سناریوی زندگی ما را میسازد.(5) به زبان ساده وقتی یک مرد به زن به سان زن وفادار و نجیب مینگرد، همین تصویر از طرف دیگر شخصیت او را به سان یک مرد ناموسی و عاشق نجابت و هراسان از زن فتنهجو بازمیسازد. اینگونه وقتی مرد تصویرش را از زن عوض کند، همزمان مفهوم و تصویرش از مرد و از خویش را عوض میکند و شخصیتی نو برای خویش میآفریند.. زیرا ما انسانها در پیوند و دیالوگ دائمی با «غیر» هستیم و نوع این دیاوگ و رابطه همزمان شخصیت ما را میسازد.
در فیلم «مجموعه دروغها» نیز به خوبی میتوان دید که چگونه هر دو طرف با نوع نگاهشان به «غیر» همزمان خویش و جهان و سناریوی تراژیک /کمیک خویش را میآفرینند. تروریسم یک عنصر ضد مدرن نیست. تروریسم فرزند مدرنیت و تولید مدرنیت است. وقتی جهان غرب با نوعی نگاه از بالا به پایین و به شیوه «اورینتالیستی» با کشوری چون عربستان سعودی و یا با شرق ارتباط برقرار میکند و در عین حال فضای سنتی و تناقض میان رشد اقتصادی و جهان سنتی را پذیرا میشود، آنگاه دشمنی نیز برای خویش میسازد که هم به بهترین شیوه به این قوانین بازار وارد است و همزمان بسیار سنتی است و دچار خشم سنتی است. اینگونه بنلادن آفریده میشود. اینگونه شیوخ سعودی از یکطرف بهترین شرکای آمریکا هستند و همزمان بهای احساس گناه و تناقض درونی خویش را با کمک مالی به بنلادن جبران میکنند، همانطور که در فیلم نیز به آن اشاره میکند.
اینگونه از یکطرف به قول ژیژک در مقالهی «مای ترسان(6)» ما شاهد یک انسان روشنگریشده غربی و مدرن و هراسان از هر عنصر مجهول و خطرناک هستیم. انسانی که مانند «واپسین انسان» نیچه نمیگذارد احساساتش بیپروا، عمیق و باصطلاح غیر عقلانی شوند و سعی در یک زندگی پراگماتیک و غیر آرمانی دارد و همه چیز حتی عشق، آرمان و جنگ برایش تبدیل به یک « شوی تلویزیونی» میشود و این انسان مدرن، نقطه مقابل خویش را، یعنی انسانی را میآفریند که حاضر به فداکردن جان و هستی خویش برای یک آرمان و رهبر است و عاشق یک چیز میشود.
در همان ابتدای فیلم هوفمان در واقع با سخنان اولیهاش این راز و سناریو را برملا میکند، بیآنکه خودش به راز نهفته در این سناریوی متقابل پی ببرد. او میگوید که چگونه غرب عملا جنگ را باخته است. زیر این غرب تکنولوزیک و قوی در واقع دشمنی آفریده است که اکنون بدون تکنولوژی و ایمیل و موبایل و به شیوه سنتی با یکدیگر تماس می گیرد و در میان امواج انسانی گم میشود و حاضر به فداکردن خویش و دیگری است. اما هوفمان چنان اسیر سناریوی درونی خویش به سان انسان مدرن است که متوجه نمیشود او به سان سوژه با یک دشمن_ ابژه روبرو نیست که اکنون به قول او بایستی به دقت بررسی و سرکوب شود، بلکه او با نوع نگاه هراسانش از شرقی و از عرب و ایرانی، این دشمن را مرتب به سان عنصر متقابل خویش میافریند و بازمیافریند و با ایجاد این دشمن خونی همزمان خویش را بسان فرد مدرن گرفتار هراس از «غیر» و گرفتار بازی تراژیک کنونی باز میآفریند. همانطور که هوفمان و السلیم یکدیگر را بازمیآفرینند. همانطور که در نهایت حتی نوع کلام بنلادن و بوش در جهاتی شبیه یکدیگر میشوند و هر دو به شیوه یک فاناتیسم مذهبی از « محور شر و شیطانی» و از ضرورت پاکسازی و رهایی جهان خویش از این عنصر شر غربی و یا ایرانی و شرقی سخن میرانند و جهاد و جنگ صلیبی شروع میشود. ترور کابوسوار غربیها و اشغال شرق، سربریدن اسرای غربی در ویدئوی بن لادنیها و گوانتاموی امریکایی آغاز میشود.
همینگونه نیز شرقی خشمگین و عصبانی از غرب و اسرائیل در واقع نمیبیند که مرتب دشمن خویش و شکست خویش را بازمیافریند. زیرا او در واقع یک فرد مدرنی است که نمیخواهد تن به تمناهای مدرن و تلفیقی خویش دهد و جهان مدرن و متفاوت خویش و دیالوگ مدرن را به وجود آورد.بلکه میخواهد با بازگشت به خویشتنی دروغین و با موج تنفر و خشم به «عنصر مدرن و متفاوت» دیگر بار به حالتی توهموار و دروغین کودک، پاک، شکوهمند و قوی شود. او اینگونه با این حرکت خویش همزمان دشمن خویش را به وجود میآورد که از لحاظ تکنولوژیک بر او سرور است و قادر به آن است مرتب خاکش را اشغال کند وقتی که احساس خطر میکند و مثل پدر او را دیگر بار سرکوب کند و او را مبتلا به احساس گناه و یا خشم نارسیستی و میل دوباره «قتل پدر» سازد.
در فیلم «مجموعه دروغها» ما شاهد همین سناریوهای متقابل و دروغهای متقابل هستیم و میبینیم که چگونه همه اعضای این بازی در یک پیوند عمیق و درونی با یکدیگر قرار دارند و چگونه به قول «فریس» در لحظه پایانی فیلم، در واقع سازمان سیا این سازمانهای تروریستی را حتی تامین مالی و هدایت میکند و از طرف دیگر این تشکیلات تروریستی، ضرورت عملیات سازمان سیا و دروغهای متقابل و جنگ متقابل را زمینهسازی و پشتیبانی میکنند. اینگونه همه آنها در یک بازی دروغین و سناریوی دروغین هراس از «غیر» گرفتارند و در اوج تلاش برای نفی و کشتار یکدیگر، مرتب یکدیگر را قوی و بازتولید میکنند. زیرا آنها دو روی یک سکه و نماد شکست جهان هراسان از غیر و نماد ضرورت عبور به جهان دوستی و عشق و دیالوگ میان تمدنهای و فرهنگهای متفاوت هستند. جهانی نو که ما انسانهای دوملیتی،مهاجر، ما انسانهای پسامدرن و یا انسانها چندمتنی و مدرن ایرانی، عرب، آلمانی، آمریکایی و غیره نماد آن هستیم. جهانی نو که نمادش انتخاب کسی چون رئیس جمهور آفروآمریکایی اوباما و یا رشد سیاستمداران و هنرمندان دوملیتی یا چندمتنی در اروپا و شرق ، رشد سیاستمداران خواهان دیالوگ و مدرنیت متفاوت و تلفیقی در شرق هستند.. نسلی که نمادش هر نگاه نو و خواهان دیالوگ در ایران و در میان اعراب، در اروپا و آمریکا و یا شرق دور و هر نگاه خواهان احترام و دیالوگ و علاقه با «غیر و دگراندیش» است. نسلی که با قلبی گرم و مغزی سرد، با هویتی باز و خندان، قادر به ایجاد ایران مدرن و جهان عرب مدرن و متفاوت، جهان چندصدایی مدرن آلمانی، آمریکایی، اروپایی است. قادر به ایجاد نگاهی نو به جسم و زمین و به ناآگاهی خویش، قادر به دستیابی به جهان خندان و چندصدایی جسمهای خندان نیچه، جسم هزارگستره دلوز، فاعل جسمانی منقسم لکان و یا در نوع ایرانی ان قادر به دستیابی به حالت خویش از عاشقان و عارفان زمینی چندمتنی و چندهویتی است.
نگاهی به قدرت و ضعفهای فیلم
کارگردان بزرگ انگلیسیتبار ریدلی اسکات خود نیز نمادی از این هنرمند نوست که بر سر مرز فرهنگها میزید و نگاهش درگیر با عنصر «غریبه و متفاوت» و نوع برخورد یک فرد و جامعه با این عنصر متفاوت و غریبه است. اگر او در فیلم «آلیین» در واقع به بهترین وجهی برخورد انسان مدرن با یک «عنصر رئال»، کابوسوار و غیر قابل رامشدن و شناختهشدن را نشان میدهد و شکست تلاش برای کنترل بر هر پدیده هستی توسط انسان مدرن و بخش غیرقابل کنترل و گاه کابوسوار هستی انسانی را به نمایش میگذارد، آنگاه در فیلمهای دیگر چون «سلطنت آسمانها» بر ضرورت تن دادن به دیالوگ و همکاری میان تمدنها و بر قدرت این دیالوگ و تلفیق تاکید میکند. یا در فیلمهایی چون «هانیبال» و غیره به درهمشکستن مرزهای میان سالم/دیوانه، عقلانی/غیرعقلانی دست میزند.
فیلم «مجموعه دروغها» نیز قادر به شکستن این مرزهای دروغین و بیان دروغ نهفته در پشت این پیشداوریها میگردد و به ضرورت رشد احترام، عشق و دیالوگ میان انسانها و تمدنها اشاره میکند و همزمان دارای قدرتهای خوب تکنیکی و بخشهای هیجانانگیز فراوان است. اما با اینجال فیلم دارای حالات افت هیجانی و داستانی در مسیر خویش است و گیرایی خوب شاهکارهای ریدلی اسکات را ندارد. بازیهای لئوناردو دیکاپریو و راسل کروو جذاب است اما با اینحال اینجا نیز شاهد عمیق شدن و چندوجهی شدن هیجانانگیز این درگیری و چالش نیستیم. با اینحال داستان تا به انتها بیننده را رها نمیکند زیرا ما مرتب با دروغی نو و سناریویی نو در این بازی دروغ متقابل و کلک متقابل روبروییم و هر گروه، ديگري را در نهايت تبديل به ابزار_ابژه خويش در جدال دروغينش بر عليه دشمنش مي سازد و ارتباط متقابل و برابر رشد نمي يابد. فینال نهایی فیلم و قصد کشتن فریس در برابر ویدئو توسظ بنیادگرایان مذهبی به حالتی رئالیستی و رهاييش توسط نقشه زيرکانه هاني و سوءاستفاده از فريس توسط هاني براي اسارت «السليم» جالب کار شده است و گیراست. صحنه پایانی فیلم و ماندن فریس در عمان و نزد عایشه و خریدن شیرینی عربی از یک سو براي رفتن به ديدار عايشه و از سوي ديگر نگاه برادر بزرگ سيا و هوفمان از طریق ماهواره بر او دارای قدرتی خوب و بیانگر تناقض میان دو دنیای نو و جدید در حال رشد است. فريس به جهان نو و تلفيقي خويش پا مي گذارد و هوفمان به خيال خويش او را ديگر با کمک ماهواره مراقبت و نگهباني نميکند و به خاطر پشت کردن او به سناريوي جنگ تمدن امريکايي بر عليه شرق غير متمدن، او را در دنياي خطرناک شرقي به حال خويش رها ميکند. اما در واقع اين او و سناريوي تکنولوژيک و هراسان از شرق اوست که نياز به کمک و دگردگوني دارد و محکوم به شکست است و نه راه نوي فريس و تن دادن او به ديالوگ و تلفيق و عشق به غريبه و غير. او با همه قدرت تکنولوزيش در واقع محکوم به زندگي در هراس دائمي از دشمني است که خودش مرتب مي آفريند و بازتوليدش ميکند.
گلشيفته فراهانی اصولا با بازی در این نقش کاری بزرگ انجام داده است و مشخص است که او بایستی به مسائل زیادی در حول و حوش فیلم توجه میکرده است و میدانسته است که هر حرکتش زیر نظر همگانی است، همانطور که در فیلم نیز مرتب در زیر نگاه و کنترل «غیر» و سنت است و نمیتواند راحت تن به احساساتش و تواناییهایش بدهد. ازينرو عشق ميان عايشه و فريس نيز داراي قدرت و گيرايي خيلي خوبي نيست و يک ديواري ميان آن دو حس ميشود که از هر دو طرف ايجاد شده است. ازینرو بازی گلشيفته فراهاني دارای قدرت فراوانی نیست و دچار یک گرفتگی درونی است و او نمیتواند حالت پارادوکس و چندمعنایی جملاتی را که مطرح میکند و در واقع بیان تمناهایی در زیر حجاب سنت و پوشش کلامی هستند، به خوبی ادا کند، اما این کار اول اوست و در این حد بایستی به او و کارش آفرین گفت.
فیلم «مجموعه دروغها» در مجموع فیلمی خوب و دیدنی است که به ما بار دیگر ضرورت دیالوگ و عبور از سناریوی دروغین شرقی/غربی و سناریوی هراس از «غیر و غریبه» و ضرورت تن دادن به بازی هیجانانگیز دیدار «غیر و غریبه» را به نمایش میگذارد. زیرا «غیر و غریبه» در واقع تبلور بهشت گمشده و تمنای گمشده و در نهایت مادر است. ازینرو غریبه و غیر، عزیز و اغواگرانه است و همزمان همیشه مرزی برای خویش دارد و ما هیچگاه به معنای نهایی او و یا خویش پی نمیبریم. ازینرو ما انسانها نیاز به دیالوگ و حدس و گمان در ارتباطمان با «غیر» ویا با غریبه داریم و این رابطه همیشه متحول و ناتمام است.
ما با تن دادن به دیالوگ سمبولیک همراه با عشق و نقد با «غیر و غریبه» نه تنها با تمنایی از خویش، با نیازی از خویش و با نیازمان به معشوق و رقیب اشنا میشویم و میتوانیم به تلفیقی نو، قدرتی نو، عشقی نو دست یابیم، بلکه همیشه میدانیم که ما هیچگاه تصویر نهایی این «غیر و غریبه» را نخواهیم یافت و اینگونه مرتب قادر به تحول جهان سمبولیک خویش و قادر به خواندن هزار روایت از عشق و قدرت و ایمان و بازی زندگی هستیم. قادر به ایجاد هزار هنر، اندیشه، ایمان و هزار روایت و بازی همیشه ناتمام از عشق، قدرت ، ایمان و خرد هستیم.
باری مرگ جهان دروغین هراسان از غیر، مرگ جهان دروغین غربستیزی و شرقستیزی، شروع جهان ما عاشقان و خردمندان زمینی و شروع بازی و هنر چندصدایی، چندلایه و متفاوت ما هنرمندان و روشنفکران چندهویتی و مدرن ایرانی و یا غربی است. پس مانند فیلم باقلوایی بخریم و به دیدار «غیر و غریبه» رویم و روایتی نو و تلفیقی، مهیج و همیشه ناتمام از زندگی بیافرینیم.
ادبیات:
1/3/ Fremde sind wir uns selbst. Julia Kristeva.S.200-201
2- Zizek. Körperlose Organe S.130
4- http://sateer.de/labels/2YXZgtin2YTZh+KAjNmH2Kc=.html
5- Zizek. Lacan in Hollywood. S.68
michael kors outlet online
nike huarache
ecco
chicago bulls
adidas nmd r1
hugo boss sale
michael kors handbags
converse trainers
ralph lauren outlet
chrome hearts
michael kors outlet online
kobe 9
kobe basketball shoes
reebok outlet
cheap jordans
brady jersey
michael kors outlet store
adidas stan smith sneakers
20170618