برای درک بهتر نگاه نوی لکان و دلوز و تفاوتهای آنها بایستی به بیان مفهوم «رئال یا واقع» نزد لکان و دلوز و تفاوت آنها بپردازم، اما اینکار از حوصله و توان این مقاله خارج است. به زودی در نقدی بر روی فیلم جدید «بتمن» این موضوع را به زبان آلمانی و فارسی باز و تشریح میکنم.
باری در روانکاوی امروز موضوع اصلی نوع رابطه فرد با «غیر»، با تمناهای خویش و با دیگران و در مورد بحث ما، موضوع اصلی نوع رابطه فرد با « ماده مخدر و اعتیاد» است. در حالت ارتباط نارسیستی عشق/نفرتی مثل ارتباط ایرانی با «دیو اعتیاد» شخص یا عاشق ماده مخدر است و یا لحظهای دیگر دشمن خونی اوست. امروز به خاطر اعتیادش همه زندگیش را به باد میدهد و فردا میخواهد به تمنایش و به معشوقش ماده مخدر نشان دهد که او هم مثل رضا در فیلم گوزنها «میتواند» دوباره قهرمان و حاکم بر جسم و وسوسه خویش باشد. اینگونه او اسیر چرخه وسوسه/گناه، اسیر چرخه عشق/نفرت باقی میماند و امروز قهرمانانه « اعتیاد خشک و بدون دارو» میکند و چند صباحی نئشه قدرت و توانایی حکومت بر خویش است و پس از چندی دوباره هوس ماده مخدر میکند، زیرا دیگر نئشگی قدرت او را به لمس حس معشوق مطلق و نئشگی اعتیاد نمیرساند و ازینرو دیگر بار با شرمساری با اعتیاد آغاز میکند. در چنین جامعهای حتی فرهنگ جامعه با سرکوفت معتاد و بیاراده خواندن او، مرتب او را به اعتیاد دوباره سوق میدهد. در چنین فرهنگی آنگاه حتی روانپزشکانش با شیوه «تنفر از اعتیاد» با بیمارانشان کار میکنند، به جای آنکه به بیمارشان کمک کنند، حقیقت نهفته در اعتیادشان را درک و لمس کنند و او را به قدرت سمبولیک و حقیقت سمبولیک خویش تبدیل سازند و تحولی نو یابند و به کمک رواندرمانی و دارودرمانی به بلوغی نو دست یابند. زیرا تنفر از اعتیاد هماناندازه به ماده مخدر وابسته میکند که عشق به ماده مخدر.
زیرا هر تنفری سرانجام به عشقی نو منتهی میشود. زیرا فرد و کل فرهنگ اسیر یک رابطه نارسیستی عشق/نفرتی در برخورد با «غیر» و با تمناهای خویش است. ازینرو فرد این جامعه امروز مومن به یک آرمان است، فردا سرباز جان برکف ارمانی دیگر و دشمن آرمان قبلی است و وقتی از همه آرمانهای مطلق ناامید شد، اسیر اعتیاد و روانپریشی میشود و ماده مخدر برایش به «معشوق مطلق» تبیدل میشود و بازی کهن نارسیستی ادامه مییابد و دیسکورس سنتی تکرار میشود. همانطور که در «بوف کور» و زندگی راوی بوف کور میبینیم که هم راوی و هم پیرمرد خنزرپنزری سنت اسیر ماده مخدر و عشق مطلق به یک زن ویا به یک ارمان هستند و دو روی یک سکه و آینده و گذشته یکدیگرند. همانطور که در زندگی بسیاری از قهرمانان خلق و روشنفکران و هنرمندان قهرمان ایرانی همین حادثه اتفاق افتاده و میافتد.
جامعه مدرن از این ارتباط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه به مقیاس زیادی خویش را رها میسازد. ازینرو در گفتمان روانکاوی مدرن نیز «اعتیاد» به سان یک بیماری روانی و یک بحران بلوغ نگریسته میشود و نیازی به شرمساری نیست. با اینحال او نیز قادر نیست به خوبی تمناهای نهفته در اعتیاد را در جهان سمبولیک و سبکبال خویش، در بازی پرشور و خندان عشق و قدرت خویش پذیرا و انطباق بخشد. زیرا برای دستیابی به جهان پرشور و نیازمند به «غیر» تمنای اعتیاد بایستی بر «من مدرن و متفاخر» خویش پیروز گردد و تن به تصویر و رابطهای نو با هستی و با «غیر» دهد. ازینرو بیماری اعتیاد هر روز بیشتر در جهان مدرن به یک معضل اساسی این جهان مبتلا میشود و بسیاری از شیوههای روانکاوی ناتوان از حل این معضل هستند. زیرا بیماری اعتیاد همانطور که در نقدم بر موضوع« بیماری روانی، اعتیاد، معتاد ایرانی» مطرح کردم، در کنار علل روانی دیگر در عین حال نماد ذات عمیقا تمنامند و خراباتی انسانی است (3). انسان یک موجود تمناکننده و خراباتی است که مرتب در جستجوی معشوق گمشده و بهشت گمشده به خلق درجات نوینی از بازی عشق و قدرت فانی بشری دست مییابد و یا اسیر یک تصویر مطلقشده از معشوق باقی میماند و بیمار میگردد.. ابتدا با قبول این ذات انسانی توسط دیسکورس مدرن و عبور از «سوژه و آقای حاکم بر تمنا» است که دیسکورس مدرن و روانکاوی مدرن میتوانند به درک معضل اعتیاد بهتر نایل آیند و راههایی نو برای تحول فردی، فرهنگی و دیسکورسیو ایجاد کنند. راهی نو که با شیوههای نوین لکان، دلوز و دیگران و نگاهی نو به «جسم» آعاز شده است. زیرا پاشنه آشیل نگاه مدرن نوع نگاهش به «جسم» است که در بحثی دیگر آن را باز میکنم. (این پاشنه آشیل حتی در نگاه لکان و دلوز نیز به نوعی وجود دارد).
امروزه به کمک علم بیوژنتیک و یا با داروهای جدیدی مثل ویاگرا، ضدافسردگی و غیره در واقع میتوانیم بسیاری از معضلات خویش را کوتاه مدت حل کنیم. مطمئنا به زودی این علوم راهی نیز خواهند یافت که حتی افراد بدون استفاده از مواد مخدر به درجه بالاتری از لمس حالات مواد مخدر از طریق تاثیر بر مغز و بر میزان ترشحات شیمیایی در مغز دست یابند. همه این تحولات به قول ژیژک و بر خلاف هراسهای کسانی چون هابرماس و غیره ضروری است.(4) زیرا این تحولات از یکسو نشان میدهند که آزادی مدرن و آزادی انتخاب انسان مدرن یک توهم است و انسان مدرن بایستی از نو خویش را تبیین کند و از طرف دیگر نشان خواهند داد که حتی وقتی فردی به کمک ویاگرا و غیره معضلات جنسی و روحی نهفته در خویش را حل میکند، آنگاه این معضلات مجبورند به شیوه دیگر خویش را نشان دهند. آنگاه باز هم شخص محکوم است به عنوان سوژه درباره بحرانش بیاندیشد و تصمیم بگیرد. حتی اگر ما با کمک کلونسازی و کشف کامل عینی جسم به یک تصویر عینی از جسم دست یابیم و سوزه مدرن را از بین ببریم، باز هم تازه با اصل سوژه آشنا میشویم. زیرا به قول لکان و ژیژک ، سوژه در واقع « هیچی و صفر» است. سوژه باز هم از خویش سوال میکند، حال با این قدرت بدست آمده از طریق ویاگرا و یا «چیپس مغزی» چکار کنم و چگونه خویش را تبیین کنم. زیرا سوژه یک « تمعق در خویش» و مرز میان درون و برون مانند پوست است.(5)
حالت دوم، رابطه «رئال یا کابوسوار» با ماده مخدر و با اعتیاد است که در این حالت، ماده مخدر به «مطلوب مطلق» و معشوق مطلق تبدیل میشود و شخص معتاد به خراباتی اسیر نگاه این مطلوب مطلق تقلیل مییاد، فردیت خویش را از دست میدهد و خویش را داغان میکند. نمونه این چنین معتادانی هم در فرهنگ ایرانی و یا مدرن، هم در میان روشنفکران و هنرمندان ایرانی یا مدرن فراوان دیده میشوند.
شیوه سوم، حالت و برخورد سمبولیک و پارادوکس با «غیر» و با ماده مخدر است. انسان توانا به این فاصله سمبولیک و منتقدانه با ماده مخدر یا اسیر او نمیشود و یا وقتی با بحران اعتیاد روبرو میشود، میداند که با یک بحران بلوغ خویش و با حقیقتی نوین از خویش روبروست. پس به کمک رواندرمانی یا راههای مشابه حقیقت و تمنای نهفته در اعتیادش را در جهان سمبولیک و روابط خویش پذیرا میشود و جهان و روابط سنگین و پژمرده کنندهاش را تغییر میدهد و یا از این روابط عشقی و قدرتی سنگین بیرون میآید. زیرا اعتیاد نماد این است که جهان فرد چنان سنگین و برای فرد چنان غریبه و دلهرهآور و یا دچار روزمرگی شده است که او برای ایجاد یک تعادل و سبکبالی نسبی احتیاج به ماده مخدر دارد. پس میداند که بایستی اکنون جهانی و روابطی را که با کمک ماده مخدر سبکبال میکند، اکنون با تغییر نگاه و روابطش و با تغییر حالتش به یک جهان سبکبال و خندان مبدل سازد.
او در معنای هویت نوی ایرانی مطرح شده از طرف من، به یک عارف و عاشق زمینی و خندان، به یک عاشق خندان، به یک ساتیر مدرن و خندان و جسم خندان تحول و دگردیسی مییابد و با نگاهش و حالتش و با گفتار و نوشتار خندانش، جهانش و روابطش را سبکبال میکند. او میداند که حتی میتواند از هراسهای مدرن یا پسامدرن نسبت به «جسم و زمین» عبور کند و هر چه بیشتر به جسم و زمین ایمان آورد و اینگونه در اعتیادش، در افسردگیش، در پریشانیش راههای خلاق نوی جسم خویش و اشارات خلاق جسم خویش را برای دگرگونی ببینند و اینگونه به عنوان یک خدای فانی و زمینی، خندان، تراژیک/کمیک به ایجاد جهان زمینی و خندان و سبکبال خویش دست زند و هنر و اندیشه و حکمت خندان خویش را بیافریند. به قول نیچه در «چنین گفت زرتشت»، چنین انسانی وقتی میخواهد عروج کند به پایین نگاه میکند، زیرا عروج کرده است. زیرا او یک «ابرقهرمان» سبکبال و خندان و یک دلقک خندان است که با نگاهش جهانش را تغییر میدهد.
در نهایت یخشی از عارضه روانی ما، بخشی از اعتیاد بیمار، بخشی از بحران و یا حتی بخشی از یک متن هنری غیر قابل تفسیر و غیر قابل انطباقپذیری باقی میماند و این بخش را نیز بایستی مثل یک «تیک»، مثل یک بخش رمزآمیز خویش دوست داشت و گاه به گاه به او تن داد. زیرا این بخش غیر قابل تفسیر نماد ذات خراباتی وغیر قابل انطباق پذیری انسان و نماد معمای زندگی بشری است و در واقع نکته اتکای حیات بشری و آزادی بشری است.(6) ازینرو نیز نمیتوان هیچگاه یک متن هنری و نوشتاری را تا انتها نقد و بررسی کرد. همیشه بخشی غیر قابل نقد و تفسیر میماند و همیشه امکان تفسیرهای نو وجود دارد.
من در نقد سه بخشی آلمانیم بر فیلمهای «سنتوری» و «بر روی مرز گام بزن» به موضوع اعتیاد در فرهنگ ایرانی و مدرن و اعتیاد هنرمندان پرداختهام. بخشی از این مقاله نیز گرفته شده از بخش سوم و نهایی این مقاله در باب رابطه میان هنر و ماده مخدر است که با مطالب جدید و تکمیلی کامل شده است. (7) موضوع بحث ما اما این است که چرا به ویژه در میان هنرمندان و یا روشنفکران مدرن و یا ایرانی این پدیده بسیار دیده میشود و نوع برخورد مدرن یا ایرانی به این پدیده به چه شکل است و چرا ایرانی اینگونه برخورد میکند. در فیلم ایرانی «سنتوری» اعتیاد هنرمند در واقع به عنوان تاثیر منفی سانسور و تاثیر منفی اعمال یک «دیگری و غیر ستمکار» بر هنرمند ایرانی دیده میشود. فیلم مدرن «بر روی خط گام بزن» خویش را از این حالت و نگاه نارسیستی عشق/نفرتی به موضوع اعتیاد رها میکند و مسئولیت فرد و هنرمند را در برابر بحران و اعتیاد خویش نشان میدهد. با اینحال او نیز نگاهش به اعتیاد به سان نگاه مدرن و به شکل دیدن اعتیاد به عنوان یک بحران و بیماری خطرناک و بیمرز است. او نیز نمیتواند نگاهی نو به ارتباط درونی و عمیق میان ماده مخدر و هنر و یا روشنفکری بیاندازد.
رابطه درونی ماده مخدر و هنر، هنرمند و معتاد خراباتی
اولین ارتباط میان هنر و ماده مخدر را میتوان نزد سرخپوستان اولیه دید. در میان سرخپوستان استفاده از قارچهای توهمزا مانند مسکالین و غیره وسیلهای برای ارتباط با «روح بزرگ» و لمس متفاوت «زندگی و یک جهان دیگر» بود. این حالت خلسگی بخشی سمبولیک از رقص و مراسم دینی سرخپوستان بود و جزیی از سیستم و جهان سمبولیک آنها بود. ازینرو آنها ماده مخدر را میشناختند اما معتاد نداشتند. ابتدا وقتی که ساختار و سیستم سمبولیک سرخپوستان توسط سفیدپوستان داغان میشود، آنگاه ما شاهد رشد اعتیاد به الکل در میان سرخپوستان مبتلا به بحران هویت و گرفتار در «اردوگاههای مخضوص سرخپوستان» میشویم. این بحران و این اعتیاد به الکل هنوز هم یک معضل عظیم سرخپوستان معاصر است.
از طرف دیگر میان هنر و ضمیر ناآگاه همیشه پیوندی تنگاتنگ بوده و هست. هنر یکی از بهترین وسایل بیان ذات خراباتی و تمنامند بشری است و هنرمند به سان «واسطهای خلاق» برای بیان این حالت تمنامندی و خراباتی بشری بشخصه نیز بسیار در معرض انواع و اشکال بحرانهای روانی و عارضههای روانی چون افسردگی، روانپریشی، اعتیاد و غیره قرار میگیرد. همینگونه نیز روشنفکران و اندیشمندان نیز میتوانند گرفتار این حالات شوند. زیرا آنها برای پی بردن به جهان و عرصه کار خویش و برای ایجاد خلاقیت خاص خویش احتیاج به گشودن جهان درون خویش بر روی اطلاعات و معضلات عمیق روانی و روحی بشری هستند. کسی که به درون قهقهرا مینگرد، به قول نیچه پس از مدتی قهقرا و بحران نیز به او مینگرد. از طرف دیگر ماده مخدر و کامپرستی برای بسیاری از هنرمندان و یا حتی روشنفکران وسیله طغیان علیه روایت عمومی و «جانسنگینی» عمومی و راهی برای دستیابی به خلاقیت و جهان فردی خویش است. ازینرو نیز معضل اعتیاد در میان هنرمندان و روشنفکران به ویژه یک معضل قوی است، زیرا اعتیاد بیش از هر عارضه روانی دیگر، به حالت خراباتی و جستجوی بشر تمنامند بدنبال جهان زیبای خویش و بدنبال خواستهای باصطلاح ناممکن بشری نزدیک است و تبلوری از آن است.
میان هنرمند و معتاد حالات مشابه و حالات شخصیتی مشابهای وجود دارد. هم هنرمند و هم معتاد در واقع «شیفته و واله چیزی و یا کار خویش هستند و گاه جز او هیچ چیز نمیبینند و نمیطلبند. از طرف دیگر هم هنرمند وهم معتاد در پی یک کار ناممکن و دستیابی به اوج هنری و عشقی و یا سبکبالی خویشند و این خواست هیچگاه کامل بدست نمیآید. به این دلیل حالاتی مثل «بلوکاد نوشتنی» گاه همانقدر برای یک نویسنده دردناک است که عدم دستیابی به ماده مخدر برای معتاد. به این دلیل نیز در چنین حالات بلوکاد درونی هنرمند، گاه بیشتر هنرمندان به سراغ مواد مخدر میروند. از طرف دیگر برخی هنرمندان از مواد مخدر برای دستیابی به یک قدرت تازه هنری و دستیابی به عرصه نوینی از لمس و بیان جهانی متفاوت استفاده کردهاند و گاه گرفتار این اشتیاق و جهان متفاوت شدهاند و تا حد مرگ اسیر مواد مخدر باقی ماندهاند. ازینرو شباهت دیگر میان هنرمند و معتاد در جستجوی مشابه آنها بدنبال یک «جهان متفاوت و پرشور» و لمس دگرگونه جهان و هستی است. موضوع عمیقتر این است که اگر به خاطر شباهت عمیق حالت خراباتی و تمنامند میان هنر و ماده مخدر، امکان کشش هنرمند به مواد مخدر زیاد است، به همان گونه نیز هنر میتواند وسیلهای برای بلوغ نهایی هنرمند و وسیله رهایی او از اعتیاد باشد، به ویژه وقتی که هنرمند بحران اعتیادش را به سان بخشی از بحران جهان و هنرش لمس کند و رابطهای نو با هستی و با هنر خویش ایجاد کند.آنگاه او میتواند مثل جیمز جویس هم به بیان خلاقانه و پارادکس هستی در کتاب «اولیسیس خویش» دست یابد و هم همزمان با خلاقیت هنری خویش کاری کند که عملا کتاب «بیداری فینگان» او غیر قابل تفسیر و تغبیر است. ازینرو نیز لکان جویس را یک «عارضه» مینامد. زیرا این جویس است که هر لحظه و موقعیت را به لحظه تلاقی روایات و اسامی دلالت مختلف و به حالت « بیحرکت شدن» چندین پروسه اسم دلالت در یک موقعیت میکند.(8) اینگونه جهان او چند چشماندازی است و همزمان مانع از تفسیر خویش میگردد. اینجا ژوئیسانس و تمتع در پی بیمرزی و بیتفسیری خود به یک پدیده و توان پسامدرنی چندچشماندازی و غیرقابل تعبیر تعالی مییابد.
موضوع مثل همیشه نوع رابطه با «غیر»، چه با پدر و مادر خویش و یا با ماده مخدر و هنر است. هنرمندی که قادر به لمس بحران خویش درعارضههایی مثل افسردگی، پربشانحالی، حالات نارسیستی و یا اعتیاد باشد و تن به بحران خویش دهد و بتواند نوع رابطهاش با «غیر» را به یک رابطه نو و سبمولیک بلوغ و رشد بخشد، آنگاه این بلوغ تازه میتواند هنر و استیل هنری او را روایتی و خلاقیتی نو بخشد و همزمان او را از پریشانحالی و یا اعتیاد نجات بخشد. مهم اما این است که این بلوغ و تغییر نوع رابطه باعث شود، روابط بیرونی خویش و نیاز خویش به دیگری را نیز لمس کند و تن به عشق و دوستی و دیالوگ نو و پارادکس با «غیر» دهد و فانی بودن خویش، ناممکنی هنر کامل و در عین حال تلاش جاودانه برای دستیابی به این هنر و جهان کامل را در خویش لمس و به سان قدرتهای خویش جا و مکان بخشد.
از طرف دیگر هر هنرمند و یا روشنفکر بخشی از یک گفتمان و دیسکورس است. انسان ورای دیسکورس وجود ندارد و بیماری و بحران یک انسان بخشی از بحران و بیماری دیسکورس است که در او تبلور مییابد. از طرف دیگر دیسکورس و گفتمان مرتب اشکالی برای بازتولید خویش پیدا میکند. زیرا دیسکورس و گفتمان خلاق و استراتژیک است. همانطور که در نقدم بر «گفتمان فرهنگی و دیسکورس ایرانی» نشان دادهام، گفتمان ایرانی مرتب سه تیپ شخصیتی انسان مومن، روشنفکر و قهرمان خلق و روانپریش و معتاد را تولید میکند که هر سه گرفتار حالات مشابه نارسیستی و در پی معشوق مطلق و آرمان مطلقند. ازینرو نیز در بسیاری روابط ایرانی و سرگذشتهای ایرانی میتوان دید که چگونه مومن سابق به قهرمان خلق امروز و فردا به روانپریش و معتاد بعدی تبدیل میشود و در هر سه حالت اسیر ارتباط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه با غیر است. ازینرو هنرمند و روشنفکر بایستی بحران و بیماری خویش را به سان یک بحران عمومی و بخشی از تلاش دیسکورس برای بازتولید خویش ببیند و با گذار از بحران خویش و با ایجاد رابطه سمبولیک و پارادکس با «غیر» به تحول نو و خلاقیت نو دست یابد. (9)
معضل اخلاقی و نارسیستی فرهنگ ایرانی در برخورد به پدیده اعتیاد و هنرمندان معتاد
مشکل فرهنگ ایرانی با معضل اعتیاد هنرمندان و در کل با اعتیاد به دو حالت برخورد افراطی « سرپوشی اخلاقی» بر معضلات از یکسو و از سوی دیگر « افشای مباحث خصوصی و سرکوفت اخلاقی» از سوی دیگر برمیگردد. انسان ایرانی و حتی نقاد ایرانی، به علت گرفتاریش در حالات نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه و به علت عدم رشد رابطه پارادکس و سمبلیک همراه با احترام/نقد، قادر نیست از برخورد اخلاقی افراطی خودداری کند و به تفکیک حوزههای مدرن تن دهد. ازینرو یا او برای حفظ تصویر نارسیستی و شکوهمند هنرمندش چون هدایت، شاملو، نصرت رحمانی و غیره از دیدن این معضل آنها خودداری میکند و از طرف دیگر ناگهان بتشکن میشود و به قول معروف با رو کردن ضعف و معضل قهرمان و ایدهآلش حساب او را میرسد. او نه میتواند به این نقطه هنوز دست یابد که اعتیاد یک ضعف و یا علامت بیارادگی نیست و دلیلی برای شرمندگی انسان گرفتار به بحران اعتیاد وجود ندارد، هم نمیتواند به تفکیک میان عرصه خصوصی و عمومی تن دهد. او نمیتواند قبول کند که هنرمندش نیز مثل او موجودی فانی و زمینی است که همیشه یک جای زندگیش میلنگد و حق دارد به شیوه خویش و با حفظ جهان خصوصیش به معضلات عشقی، روانی و یا اعتیاد خویش رسیدگی کند. در این جهان خصوصی هنرمند نباید جایی برای «اغیار» و تماشاچیان هیز وجود داشته باشد. از طرف دیگر، از آنرو که نقاد اخلاقی ما گرفتار این حالت افراطی و نارسیستی، «حفظ حجاب قهرمان خویش و کشف حجاب اجباری قهرمان خویش» است، از آنرو نیز کمتر میتواند، با قبول تفکیک حوزهها، به نقد علمی و یا تخصصی یک معضل مانند اعتیاد هنرمندان و روشنفکران خویش بپردازد و راههایی برای عبور از آن پیشنهاد کند و یا سوال مطرح کند. کاری که برای مثال این مقاله در پی انجام آن و نشان دادن امکان این تحلیل با حفظ و تفکیک مرزهاست.
آخرین نمونه این حالات افراطی ایرانی را میتوانیم در نقد منتقد خوب و توانای ایرانی آقای جاهد در باب «خسرو شکبیایی» ببینیم(9). به باور من اقای جاهد یکی از بهترین منتقدان سینمایی ما است و با اینحال این نقد او بیش از هر چیز گرفتار حالات نارسیستی افراطی و حالات اخلاقی ایرانی و بتشکنی جنجالگونه است، به جای آنکه به نقد یک معضل بپردازد، همانطور که بسیاری از کامنتگذاران نیز به او اعتراض کرده اند. آقای جاهد در این مقاله دچار سه اشتباه اساسی میشود. اولا او از یاد میبرد که در جامعهای مثل ما که مرتب حریم خصوصی انسانها توسط اخلاق، نیروی انتظامی شکسته میشود و از طرف دیگر همیشه از مباحث شخصی برای شکاندن و شانتاژ انسانها توسط رقیب و مخالف فکری و هنری استفاده میشود، در چنین جوی دقیقا وفاداری به جدایی عرصه خصوصی و عمومی یک اصل نبیادین و مهم مدرن است. دوما تلاش او برای نشان دادن مرگ شکیبابی به خاطر اعتیاد در شرایطی که هنوز همه دوستدارانش در عزاداری او بسر میبرند، بیش از همه از یک میل «جنجالگرایی» بیموقع حکایت میکند، تا تلاش و نقد مدرن برای بیان معضلات و تابوهای جامعه خویش باشد. سوما برخورد اخلاقی او به اعتیاد و ارزشگذاری اخلاقی نهفته در مقاله بار دیگر حکایت از معضل دیسکورس ایرانی میکند. دیسکورسی که موافق و مخالف و منتقد آن عمدتا هنوز تحت تاثیر حالت نارسیستی مشابه در برخورد به «غیر» هستند.
ازینرو برای مثال سایت زمانه به خویش اجازه نقد سانسور در ایران را میدهد، اما وقتی من به نقد همان شرایط در سایت زمانه میپردازم، خشم نارسیستی آقای جامی گل میکند و من در زمانه ممنوعالقلم میشوم و حتی منتقدان مدرنی چون جاهد و دیگران اعتراضی به این عمل نمیکنند. ازینرو بیدلیل نیست که این مقاله در سایت زمانه منتشر میشود و دیگر بار برخی ضعفهای عمیق این سایت و تکرار گفتمان سنت را نشان میدهد که در بالا به آن اشاره کردم. .همانطور که «کاشفان شوکران تراژیک» دیروز به «کاشفان فروتن زمانه» و کمدیوار امروز تبدیل میشوند. آقای جامی حتی نمیبیند که با بیان این اصطلاجات و هندوانه گذاشتن زیر بغل خویش و سایت زمانه دیگر بار درستی نقد من و گرفتاری خویش و سایت زمانه را در یک نگاه قهرمانانه نشان میدهد و مثل یک قهرمان نیز اکنون و فردا هر صدایی را که بر خلاف سایت و آرمانش باشد نفی میکند . اما ما میدانیم که قهرمانان امروز در واقع پریشانحالان فردا هستند و تکرارکننده بازی سنت و تراژدی بوف کور هستند. ازینرو نسل ما نسل ضدقهرمانان خندان و پارداکس است. با این حال برای من هم آقای جاهد و هم بخشهایی از سایت زمانه دارای قدرتهای مدرن و سمبولیک خوبی نیز هستند و نقد من هم جوانب قوی و نیز جوانب ضعیف کار آنها را میبیند.
طبیعتا در شرایطی بهتر آقای جاهد میتوانست به شیوهای مانند این نقد من و یا نقدهای مشابه به بیان چنین معضلاتی بپردارد و فاکتورهای مخلتف روانی، فرهنگی، سیاسی در ایجاد بحران اعتیاد و روانپریشی و یا رشد حالات نارسیستی و خودمداری در میان هنرمندان و روشنفکران را بررسی کند و در عین حال به حریم خصوصی آنها احترام بگذارد و گرفتار ارزشگذاریهای اخلاقی و از بالا به پایین نشود. ارزشگذاریهای اخلاقی که در مقالهاش متاسفانه وجود دارند. زیرا بحران اعتیاد هر هنرمند و در کل هر انسان حکایت از درگیری عمیق این انسان با جهان درون و برون خویش و جستجوی راه حلی برای عبور از بحران خویش میکند. ازینرو هر معتاد و یا انسان افسرده و روانپریشی آرزوی رهایی از بحران و وابستگی یا اعتیاد خویش را دارد. زیرا تمنای بشری صاحب اخلاق است و این اخلاق تمنا از او میخواهد که به جهان سبکبال و زمینی خویش دست یابد و به قدرتی نو دست یابد و دیگر نیازی به ماده مخدر برای سبکبال کردن جهان خویش نداشته باشد و یا کم داشته باشد.
این اخلاق تمنای انسانی با حالت سرکوفت اخلاقی «فرامن» که مرتب معتاد یا انسان معضلدار را سرکوفت میزند و از طرف دیگر وسوسه به تکرار اعتیاد میکند، بسیار تفاوت دارد. لکان در مقاله معروفش به نام «ساد با کانت» نشان میدهد که در واقع جهان بیمرز و اخلاق لذتطلب و بیمرز ساد در واقع روی دیگر «اخلاق کانتی» است. ساد در واقع يک «کانت پنهان» است. زیرا اگر اخلاق مطلق کانتی به سان یک ندای درونی به انسان میگوید که هیچگاه دروغ نگوید، ساد از طرف دیگر میگوید که برای دستیابی به خواستش حاضر به بیان هر دروغی و جنایتی هست. «فرامن» اخلاقی و «تمتع یا وسوسه بیمرز» دو روی یک سکه و اسیر یک چرخه متقابلند و همدیگر را بازتولید میکنند، در حالیکه تمنای انسانی یک قدرت سمبولیک و صاحب اخلاق است و این تمنای درونی است که مرتب به انسان معتاد، به انسان گرفتار بحران درونی نشان میدهد و از او توسط حوادث و پیغامهای خویش میطلبد که به جهان نو و سلامت نوی خویش دست یابد وگرنه اسیر تمتع و ژوئیسانس اعتیاد و یا افسردگی خویش میماند. زیرا عارضههای ما در واقع جهان ما و تمتع ما را سامان میدهند و یا انسان معتاد به یک سبکبالی و سلامت نو دست مییابد و یا مرتب محکوم است بدنبال دستیابی به تمتع سبکبالانه اعتیاد به سراغ او رود و همه جهانش را بدور «معشوقش ماده مخدر» بسازد. او یا میتواند اسیر تمتع و لذت درونی افسردگی خویش و درد خویش بماند و یا اینکه حقیقت نهفته در افسردگی خویش را به سان تمنای عشق و جهان خندان نو در روابط و جهانش وارد سازد و انطباق دهد و به سلامتی نو و رابطهای نو با «غیر» دست یابد.
راههای عبور جامعه ایرانی از برخورد اخلاقی به اعتیاد و ایجاد یک نگاه نو و بالغانه برای عبور از آن
باری راه عبور جامعه و هنرمند ما از بحران اعتیاد و بحرانهای روانی درون خویش به شرح ذیل است، اما مهمتر از همه یادگرفتن ارتباط سمبولیک و پارادوکس با خویش و زندگی و اعتماد به جسم و تمناهای خویش است. زیرا همیشه بحرانهایی نو و اعتیادهایی نو ممکن است به وجود آید. زیرا همه دانش ما نیز یک روایت ناتمام است و هر اندیشه بالغانه و سلامت بالغانه همیشه یک جایش میلنگد تا امکان پیشرفت و تحول جهان سمبولیک فردی و جمعی وجود داشته باشد. موضوع دستیابی توان ارتباط سمبولیک و اعتماد به جسم و تمنای خویش است تا آنگاه بحرانهای فردی و جمعی، اعتیاد و یا افسردگی بشری به یک « بحران شیرین» و پیششرط بلوغی نو و خلاقیتی نو تبدیل شوند و انسان به «جسم خندان نیچه»، به «سوزه منقسم لکانی، به «جسم هزار گستره دلوزی» و یا در نوع ایرانی آن به عارف و عاشق پارادکس و زمینی و خندان و به خردمند شاد تحول و دگردیسی یابد.
باری راههای اساسی روانی عبور جامعه و فرهنگ و یکایک ما از معضل نگاه اخلاقی و افراطی به پدیده اعتیاد و به معضلات روانی هنرمندان و در کل به «اعتیاد» به شرح ذیل هستند:
1/ عبور از نگاه اخلاقی خیر/شری و دیدن اعتیاد و معضل روانی به سان یک بحران بلوغ و تحول فردی و بدون هیچ شرمساری فردی و جمعی. شرمساری و سرکوب اخلاقی همانقدر به رشد اعتیاد کمک میکند که روی دیگرش که همان حکومت وسوسه و جنگ وسوسه/اخلاق در هنرمند و یا انسان معتاد است.
2/ رهایی از حالت اخلاقی «پوشاندن معضلات هنرمند خویش و از طرف دیگر کوبیدن آنها به شیوه افشای معضلات آنها»، تفکیک حوزهها در بحث و نقد و به ویژه تفکیک حوزههای خصوصی و عمومی. یک هنرمند یا روشنفکر به هیچ وجه لازم نیست و نمیتواند در همه مباحث زندگی یک انسان نمونه و موفق باشد. او حتی لازم نیست به حرف خویش نیز وفادار باشد. زیرا این وفاداری موضوع شخصی و خصوصی اوست و متن او موضوعی عمومی و در دسترس نقد و دیالوگ همگانی است. تصویر یک هنرمند کامل و موفق در همه زمینهها یک توهم نارسیستی است و اصولا بلوغ انسانی همیشه یک بخش بیماری و بحران در خویش و در روابط خویش دارد تا مرتب امکان تحول و خلاقیت نو ممکن باشد. همانطور که خلاقیت بشری هیچگاه پایان نمییابد و تفسیر بیانتهاست.
3/ عبور از نگاههای اخلاقی در علوم روانپزشکی و روانکاوی ایرانی و درک اعتیاد به سان یک بحران بلوغ هنرمند و انسان، همانطور که من در این مقاله و در سه مقاله در باب دو فیلم «سنتوری» و « در مزر قدم بگذار» مطرح کردم. شیوههای امروزی «تنفر از اعتیاد» و یا فروش انواع و اشکال داروهای ترکیبی و گیاهی به سان بهترین راههای ترک اعتیاد به معتادان در واقع چیزی جز خالی کردن جیب این انسانهای در بحران و تشدید بیماری آنها نیست. اعتیاد یک بیماری روانی و یک بحران بلوغ است و همینگونه نیز بایستی با احترام به هر بیمار روانی و یا هنرمند گرفتار حالات مشابه نگریسته شود و بحث در باب بیماری او مختص چهارچوب قابل اطمینان اطاق روانکاوی باشد. موضوع آشنایی و کاربرد شیوههای نوین برخورد به اعتیاد و معضل اعتیاد در کار رواندرمانی خویش است. من در کار خویش از این شیوههای نوین استفاده میکنم و تا کنون نیز به برخی دوستان هنرمند در برخورد با معضلات و بحرانهای روانی خویش به کمک رواندرمانی اینترنتی و یا مستقیم کمک کردهام. حال نیز برای علاقهمندان در صدد رشد و عرضه این رواندرمانی در اینترنت و به طور مستقیم و به زودی در دفتر جدیدم در شهر فرانکفورت هستم و یا در باب این مباحث جلسات، گروهدرمانی و کارگاههایی برگزار خواهم کرد.
4. بحران اعتیاد میان هنرمندان در عین حال نمادی ار بحران هویت آنها و گرفتاری در حالت چندپارگی مدرن/سنتی آنهاست. همانطور که رشد عظیم اعتیاد در داخل کشور و خارج از کشور نمادی از رشد این حالت بحران هویت و نماد میل دستیابی به یک هویت نو و چندلایه است. حاصل این چندپارگی شخصیتی و گرفتاری در بحران مدرنیت در میان هنرمندان به طور عمده به این شکل است که یا گرفتار «خودمداری و بزرگبینی نارسیستی» شدید میشوند و هر کدام سایه دیگری و رقیب را با تیر میزند و ناتوان از دیالوگ و ایجاد رواداری مدرن و رقابت مدرن هستند. یا به خاطر هراس از شانتاژ و سوءاستفاده دشمنان خویش از جستجوی راهنمایی تخصصی در باب معضلات روانی و یا اعتیاد خویش هراس دارند. موضوع مهم جامعه هنری ما عبور از چندپارگی به یک چندلایگی مدرن و ایجاد نگاه متفاوت و خلاقیت متفاوت و فردی خویش است. روانکاوی به محدودیت خویش و مررهای نقد خویش در مباحث هنری باور دارد. با اینحال روانکاوی و مباحث روانشناختی میتواند به هنرمند کمک کند تا با تغییر رابطه خویش با «غیر»، با دیگری و با فرهنگ خویش و با ایجاد یک رابطه پارادوکس و سمبولیک هر چه بیشتر به خلاقیت فردی و متفاوت خویش و نیز به تبدیل بحرانهای خویش به قدرتهای نو دست یابند.
5/ در نهایت ایجاد راه حل بالغانه برای معضل اعتیاد تنها با همکاری چندجانبه میان مسئولین دولتی و جامعه مدنی و افراد متخصص ممکن است. فقط برای نجات یک معتاد هم کلینیک ترک اعتیاد خوب لازم است و هم روانکاو توانای خوب. هم فرهنگی لازم است که به معتاد به سان انسان بیاراده ننگرد. هم بعد از رواندرمانی و ترک به مددکارانی احتیاج هست که بتوانند به شخص شفایافنه کمک کنند، از نو تن به کار و زندگی نو دهند و از روابط گذشته و دوستان قبلی دوری جویند و یا فاصلهشان را حفظ کنند. هم نیاز به آمورش و تبلیغ جمعی برای جلوگیری از رشد اعتیاد و توجه به خطر اعتیاد برای جوانان وجود دارد. هم نیاز به نیروی انتظامی و دولتی هست که بدون توهین با معتادان برخورد کند و هم بتواند مانع از پخش عظیم مواد مخدر میان جوانان و معتادان شود و جوابگوی نیازمندیهای سالم جوانان باشند. هم بتوانند به کشاورزان تولیدگر امکان تولیدی نو دهد، یا بتوانند برای معتادان سالخورده راهی برای کسب قانونی مواد مخدر بیابند تا نیازی به جرائم مختلف نباشد و افراد معتاد هم بتوانند راحتتر به زندگیشان و جسمشان برسند و هم راهی برای عبور از آن داشته باشند. زیرا هیچ معتادی نیست که نخواهد در نهایت ترک کند و یا نخواهد بدون وابستگی گاه به گاه تن به تمنایش دهد. ازینرو موضوع جامعه ما دستیابی به یک «وحدت در کثرت» و رهایی از« جستجوی مقصر» در دولت، در بیمار و یا در هنرمند است. مقصری در میان نیست و هیچکس مسئول بیمارشدن نیست اما مسئول جستجوی راههای سالم برای عبور از بیماری فردی و جمعی خویش است. با چنین نگاه و برخوردی است که میتوان هم چالش و دیالوگ مسئولانه میان همه بخشهای جامعه و دولت و جامعه مدنی ایجاد کرد و هم مسئولانه به علل رشد اعتیاد در سالهای بعد از انقلاب و علل روانی، فرهنگی، هویتی، اقتصادی و آموزشی آن پرداخت و راه حلهای مختلف یرای عبور از این بحران دست یافت. موضوع بار دیگر رهایی از برخورد اخلاقی و نارسیستی به یکدیگرو عدم جستجوی مقصر و تلاش مسئولانه برای رفع این بحرانها بر بستر رواداری و احترام متقابل میان معتاد، فرهنگ، دولت، متخصص و روشنفکر و هنرمند است .در یک کلام موضوع ضرورت دستیابی به یک «وحدت در کثرت» مدرن و بر بستر دوستی و احترام متقابل ایرانی است.
باری امیدوارم این مقاله و سه مقاله نقد فیلم به زبان آلمانی بتوانند چشماندازی نو به این مباحث را در میان جامعه روشنفکری و مدنی ایرانی ایجاد کنند و زمینهساز بحثهایی نو و همراه با تفکیک حوزهها در عرصههای مختلف گردند. (بخش اول نقد سه قسمتي فيلم که در باب فيلم «سنتوري» است، توسط خودم به فارسي ترجمه و منتشر شده است. براي ديگر بخشها متاسفانه وقتي براي ترجمه آنها فعلا ندارم. با اينکه دوست داشتم لااقل هم براي علاقه مندان به سينما و نقد نوي روانکاوانه سينما و هم براي درک بهتر اين مباحث، آنها نيز ترجمه و منتشر شوند.)
ادبیات:
1/ مبانی روانکاوی فروید/ لکان. دکتر موللی. ص. 268/269
2/ http://www.mindmotor.com/mind/?p=321
3/ http://radiozamaaneh.com/idea/2007/09/post_158.html
4/ 5/ Zizek: Organ ohne Körper. Kapitel: Kognitivismus
6-8- Zizek: Liebe Dein Symptom wie Dich selbst. S. 26-27- 100
7- http://sateer.de/
8- http://sateer.de/books/bakhshe%20avale%20ketabe%20az%20bohran%202.pdf
S. 59
9- http://radiozamaaneh.com/blog/2008/07/post_109.html
مقالهی خوبتان را خواندم.
نظری دارم که اول قرار بود دو سه خط بنویسم، که کمی زیادتر شد. ولی شاید چکیدهی کلام همان دو سه خط باشد. به هر حال محکوم هستید که همهاش را بخوانید تا شاید آن دو سه خط را پیدا کنید !!
تفسیرتان در مورد مادهی مخدر همچون معشوق فرد معتاد که همواره بدان حالتی از عشق/نفرت دارد خیلی جالب بود. اما به نظرم میرسد که اینطور هم میتوان گفت : در واقع این وسط آن «معشوق» میتواند اهمیتی نداشته باشد. اهمیت اعتیاد همواره در حضور یک دیگری است. شاید آن دیگری باشد که از نظر شخص معتاد «باید» وجود داشته باشد. آن دیگری به نظرم میتواند «پدر» باشد. شخص معتاد همواره ادیپی میشود هرچند میخواهد به بدن بدون اندام خویش دست یابد. او با افتادن به دام اعتیاد علاوه بر اینکه خواست هر چه بیشتر غرق شدن در معشوق خود (ماده مخدر) را دارد، برای «دیگری» نیز پیغامی دارد : ببین که من چگونه سوختم ! پدر، ببین که چگونه از بین میروم! شاید شعار مسیح : پدر چرا تنهایم گذاشتی.
منقل یک صلیب است!! مسیح بر روی صلیب همان معتاد بای منقل است که دارد پدر را صدا میزند و با هر پک میخواهد میل خویش (مادر خویش) را فروبلعد اما هیچگاه موفق نمیشود و بار دیگر به امید موفقیت پکی دیگر میزند!! اعتیاد نمونهی بارزی از این خواست انسانی است که میخواهد میل خویش ( و از اینرو خویشتن را) مصرف کند. انسان میخواهد به هر چیز که بدان میل ورزید آن را بدست آورد، انسان میخواهد امکان مصرف تمام ابژههایش را داشته باشد، اما با قربانی کردن ابژههایش در مذهب، یا در اعتیاد، به قول پینک فلوید آجر دیگری بر دیوار جامعه طبقاتی میگذارد. جامعهی طبقاتی جامعهی جدایی انسان از ابژهی خویش است. و انحصار آن ابژه در دست یک طبقه (در دست واعظان دین، در دست باند مواد مخدر و . . . ). از اینرو تمام این نوشتهی شما میتواند کارکرد سیاسی داشته باشد و به نظر من اگر به اعتیاد [و مذهب] از این نظر نگاه نکنیم نقدمان همواره ناقص خواهد بود. ما باید تمام کارکردهای ماشینهای کشندهی جامعه طبقاتی را تحلیل و بررسی کنیم. اعتیاد و مذهب [و رابطهی خانواده با اینها خیلی مهم است] مهمترین ماشینهای جامعه طبقاتی هستند. اگر به گفتهی هوشمندانهی شما اعتیاد [و اضافه کنیم مذهب را] ریشه در تضاد و تناقضی در درون انسان دارند، و این تناقض به نظر همواره همان وجود جامعه طبقاتی بوده است، پس دستگاهی نیز در بیرون هست که ادعای درمان این درد ژرف را دارد. یک ماشین کشنده، ماشین مذهب، باندهای مواد مخدر. اینطور نیز باید نگاه کرد که چیزی در "بیرون" هست که برای "درون" نیاز میسازد. در مورد مذهب من این را از دوران کودکی تجربه کرده ام. از بیرون ما بچهها را مذهبی کردند تا برای درونمان نیازی بسازند. به این دلیل ساده که "محصولاتشان فروش برود!!" محصولات مذهبی میسازند و نیازش را نیز تولید میکنند (با آگاهی ژرفی نسبت به آن تضاد درونی انسان دارند). درست وقتی میگویند "اکثر مردم اینجا مذهبیاند" یعنی دارند نیازی میسازند که از بیرون خودشان محصولی برای آن تولید کرده اند. انقدر توی رسانههاشان (چه لیبرالها و چه راستیهای درون حکومت) حکم میدهند که اکثر مردم مذهبیاند و باید در هر جنبش و حرکت سیاسیای به مذهب انان احترام گذاشت. چه کسی میتواند از پیش این را تعیین کند؟ در تاریخ دورههایی بوده که اکثر مردم سوسیالیست بوده اند، اروپای دههی چهل و پنجاه، روسیهی زمان انقلاب اکتبر. همین دلوز که اصلا مارکسیست درست حسابیای نیست برای آنکه دانشجویانش قبولش کنند مجبور بود نگاهی به مارکس بیاندازد و خودش را مارکسیست معرفی کند. میخواهم بگویم بیرون است که برای درون نیازی میسازد و خود ادعای تامین آن را هم دارد.
باری، شاید فرد معتاد علیرغم اینکه میخواهد بر "تضاد" و "جدایی" درون خویش غلبه کند، در عمل تاکید هرچه بیشتری بر این جدایی میکند. تاکید هرچه بیشتری بر این میکند که "دیگری وجود ندارد". تاکبد بر جدایی او از امر کلیاش، تاکید بر جزئی بودن و میرا بودن خویش. تاکید بر اینکه پدر من را تنها گذاشته است. این البته مربوط به "اعتیاد" به ماده مخدر به معنای "نیاز" به آن است. وگرنه در مورد مصرف ماده مخدر (و نه اعتیاد به آن)، مسئله فرق میکند.
فکر میکنم بنابر آنچه در بالا گفته ام مشخص باشد که چرا من با قسمت آخر مقاله شما، آنجا که به بحث در مورد درمان این معضل به کمک تمام نهادهای جامعه مدنی از جمله دولت و درمانگاهها و مهمتر از همه نقش مهم روانکاو برای شناساندن بیشتر این تضاد درونی به معتاد میپردازید زیاد موافق نیستم. البته این راهکار شاید واقعا خوب باشد و خیلی از کسانی که به اعتیاد انسان نگاه احمقانهای دارند (همانطور که در مقاله خوب توصیف کردید) را واقعا روشن کند. اما شخص معتاد (اگر مثل من کمی بدبین هم باشد که هیچ) به خود میگوید : او همان کشیش است که اینبار کت و شلوار یک روانکاو را پوشیده است. آنها آمده اند تا بدن من را بدزدند. . . .
در مرحلهی درمان تاکید شما بر درون است و به بیرون هیچ بهایی نداده اید و بنظرم به همین دلیل هم "روانکاو" را احضار کرده اید. چرا آن کس فیلسوف نباشد؟ چون فیلسوف خودش معتاد است؟ چون او هم ماده مخدر (نوشتار) تولید میکند. آیا مذهب، و آیا اعتیاد همان بازسازی و بازتاب جامعه طبقاتی در درون انسان نیست؟ من درون را به هیچ وجه نفی نمیکنم، حرفم این است که شما کاملا بیرون را نفی کرده اید. درست است که تضادی درونی در انسان هست که او را به سمت اعتیاد یا مذهب میکشاند، اما آیا این تضاد درونی بازتاب همان تضاد بیرونی و عینی (یعنی وجود جامعه طبقاتی) نیست؟ روانکاوی به این معنا به نظرم واقعا ضعف دارد. البته شاید این راه حل نویسندگان معتاد ایرانی یا نویسندگان ضد اعتیاد ایرانی را قانع کند، اما اگر جوان شروری مثل من همچون لکهی ننگی در میان نویسندگان باشد خواهد گفت : جامعه همواره در پی پاک کردن و پنهان کردن لکهی ننگی است که خودش تولید کرده است. جامعه در پی حفظ "صورت" خویش است. اما نمیداند که آن لکهی ننگ خود آن جامعه و صورتش است. این فرد معتاد نیست که وقتی به جامعه میآید لکهی ننگ آن میشود، این جامعه است که خودش لکهی ننگی است که شخص معتاد را تولید میکند.
قربانت
بابک
بابک سليمي زاده
7. September 2008 03:13
نظرت را خواندم و از خواندنش لذت بردم. به ويژه از تمثيل صليب و منقل خيلي خوشم آمد. مطمئنا رابطه اعتياد نماد از رابطه اديپالي هست و اين رابطه اديپالي يک سوي نگاهش نيز به سوي پدر و غير بزرگ نيز هست. اصولا بسياري از معتادان مثل علي سنتوري در حال اينند که به ديگري، به مادر و پدر، به فرهنگ ميگويند، ببين دارم با خودم چکار مي کنم. و اين حرکت خودش چندمعنايي است. در نامه ات از چيزي که به ويژه خوشم امد، توانايي زير سوال بردن يک مطلب و طرح سوال نو مثل کار فيلسوف بجاي روانکاو است. به اين دليل نيز ميخواستم درج شود تا شايد ديگران نيز نظري مطرح کنند. ولي با اين نظر موافق نيستم که گويي اين بحث فقط در باب اعتياد و نويسنده ايراني است. اصل بحث در باب نوع نگاه به اعتياد و بيماري رواني و رابطه ميان نگاه به اعتياد و ديسکورس يا بيرون است. در بحث اعتياد و کلا بيماري رواني هميشه موضوع نوع رابطه با ديگري يا غير است. پس ديگري حضور ممتد در اعتياد دارد. خواه اين ديگري را ماده مخدر، پدر يا مادر بناميم. دوم اين است که وقتي در مقاله مي گويم نوع نگاه به اعتياد يک موضوع ديسکورسيو است و يک روايت است، اينجاست که بحث به عرصه فرهنگي و سياسي برمي گردد ولي من خوب بحث فرهنگي و روانکاويش را مطرح ميکنم. سوم اينکه چرا معتاد ناتوان از تحول تمنايش در معناي لکاني و يا ناتوان از رشد بدن بدون اندامش در معناي دلوزي ميشود، خود يک موضوع مهم است که به کمک تلاش براي يافتن جوابي براي آن، ميتوان خيلي از معضلات تحول فردي و جمعي يا فرهنگي وغيره را مطرح کرد. زيرا اينجا ديگر بار نگاه ديسکورسيو و اندام کهن خير/شري يا مدرن بر تن معتاد پيروز ميشود و او اسير روايت کهن مي گردد.در نهايت نيز طبيعتا اعتياد يک عامل بيروني نيز دارد ولي به باور من و به تجربه کاري من، در پيوند تنگاتنگ با عميقترين تمناها و آرزوهاي بشري نيز هست. اصولا اگر به قول نيچه يا لکان قبول کنيم که درون و برون يکي است و ناآگاهي هميشه در بيرون است. يا اگر به قول دلوز موضوع را چند يک ماشين عملي توليد ارزو و موانع رشد ان چون جامعه سرمايه داري يا مدرن بدانيم ، آنگاه ميتوان ديد که پيوند عميقي ميان حالت درون معتاد و روابط بيروني فرهنگي و سياسي وجود دارد ولي خوب باز هم هر کسي بايستي به بخش کار خويش بپردازد. يکي مثل من به بيان نکات روانکاوي آن، ديگري مثل تو به بيان مباحث طبقاتي و يا سياسي آن و غيره. موضوع ايجاد اين چشم اندازهاي مختلف به يک موضوع و ايجاد چالش است.
قربانت
داريوش
polo ralph lauren
timberland outlet
coach outlet canada
sac louis vuitton
ralph lauren outlet
instyler max
toms outlet
christian louboutin sale
ray ban sunglasses
coach outlet