در معنای روانکاونه خرد با عبور هر چه بیشتر از رابطه دوگانه نارسیستی با مادر و با عبور از «وحدت وجود» با «غیر» و مادر و قبول تفاوت خویش با «غیر» ، با قبول فاصله خویش با «غیر»، خواه با خویش و یا با دیگری، شکل میگیرد. کودک با قبول «نام پدر» و قانون و پذیرش حضور پدر در کنار مادر در واقع ناممکنی بهشت مطلق اولیه را میپذیرد و وارد جهان سمبولیک خویش میگردد و در دوران جوانی و بزرگسالی در پی دستیابی به حقیقت و عشق فردی خانواده را پشت سر میگذارد و جهان خویش را میآفریند.
انسان با عبور هر چه بیشتر از این لمس بهشت مطلق با معشوق مطلق، با عبور از میل یگانگی و وحدت وجود با مذهب، با اسطوره و یا حتی با علم و غیره، هر چه بیشتر به توانایی رابطه سمبولیک و پارادوکس دست مییابد. اکنون همیشه فاصلهای میان او با خویش، میان او و تمنایش، میان او و دیگری، میان او و «غیر بزرگ» چون قانون، فرهنگ و خدا وجود دارد و او محکوم به حدس و گمان رابطه و ذات خویش و دیگری و نیز محکوم به دیالوگ و لمس نیاز خویش به «غیر» است. ازینرو انسان با قبول «مرگ آگاهی» و لمس فانی بودن خویش و روایت خویش، با قبول فاصله و تفاوت خویش از «دیگری» هر چه بیشتر به موجود خلاق و آفریننده نیک و بد خویش، جهان سمبولیک خویش دگردیسی مییابد و هنر و علم خلاق بشری ظهور میکند. اکنون سوژه و فرد پی میبرد که جهان سمبولیک و همه معناها و روایات سمبولیک او بدور یک «هیچی مرکزی» ساخته میشوند و او میتواند مرتب روایاتی نو و چشماندازهایی نو از پدیدهها و از هستی انسانی خویش بیافریند و هیچگاه به ذات نهایی و معنای نهایی خویش و دیگری دست نمییابد.
رابطه سمبولیک یک رابطه تثلیثی و خردمندانه است، زیرا سوژه قادر است همیشه از ضلع سوم و بر بستر قانون و شناخت از ناممکن بودن معنای نهایی روایات و روابط خویش، مرتب به روابط و جهان بشری خویش بنگرد و بتواند آن را متحول سازد و یا قادر به ایجاد چشماندازهای نو گردد. رابطه سمبولیک با «غیر» یک رابطه پارادوکس است، زیرا سوژه در رابطهاش با«غیر»، خواه با معشوق یا با رقیب و با جهانش، هم میل و عشق جاودانهاش به مادر و به بهشت گمشده را احساس میکند و ازینرو «غیر» برای او به نوعی عزیز است و هم میداند که این روایت و معنا، هیچگاه مفهوم و معنا نهایی «غیر» و هیچگاه تصویر کامل و مطلق بهشت گمشده با مادر نخواهد بود.
رابطه سمبولیک و تثلیثی و پارادوکس به بشر امکان میدهد، به کمبود و جستجوی جاودانه خویش بدنبال بهشت گمشده و مطلوب گمشده تن دهد و همزمان بداند که این مطلوب گمشده هیچگاه کامل بدست نمیآید. اینگونه او هم قادر به عشق خردمندانه و خرد عاشقانه میتواند باشد و هم میداند که روایتش از عشق و قدرت و از خرد هیچگاه جاودانه نیست و همیشه روایاتی دیگر از عشق و خرد، از ایمان و قدرت ممکن و ناگزیز است. زیرا جهان سمبولیک بشری همیشه از نو نوشته میشود و جستجوی جاودانه بدنبال مطلوب گمشده و بازی جاودانه عشق و قدرت بشری ادامه خواهد داشت.
در فرهنگ و سوژهای که این رابطه سمبولیک رشد و یا قدرت کافی نیافته است و به رابطه اصلی فرد و فرهنگ با «غیر» تبدیل نشده است، آنگاه این فرهنگ و فرد مرتب دچار حالات نارسیستی و کابوسوار میل یگانگی با «غیر» و دیگری است. چنین فرهنگ و انسانی یا معبود و اسیر مسحور خدا و مراد خویش است و ناتوان از انتقاد و رشد رابطه و فرهنگ خویش است و یا به فرمان این خدا و معبود دست به کشتار و تجاوز میزند و در نگاه این رهبر و معبود محو و غرق میشود و فردیت خویش را کامل از دست میدهد. در حالت نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه و یا در حالت «رئال و کابوسوار» فرد در واقع اسیر یک نگاه است و این نگاه برای او عینیت و مطلقیت دارد. ازینرو به فرمانش و خواستش تن میدهد. ازینرو رفتار و حالات چنین شخص و فرهنگی دچار یک حالات روبوتوار و یا افراطی میشود. تنها در حالت رابطه سمبولیک فرد و فرهنگ با «غیر» است که شخص و فرهنگ قادر به ایجاد یک رابطه چهره/چهره، رودر رو و لمس خوب و بدیهای دیگری و خویش و قادر به ایجاد یک رابطه نقادانه همراه با احترام و ایجاد چشماندازهای مختلف هستند. هر سه رابطه نارسیستی/رئال/سمبولیک برای ایجاد جهان چندمعنایی و متفاوت درونی و برونی بشری ضروری و لازم و ملزوم یکدیگرند، اما موضوع بلوغ گذار از حالات نارسیستی و رئال و دستیابی به رابطه پارادکس و نقادانه سمبولیک است.
تنها این رابطه سمبولیک، تثلیثی و پارادوکس است که میتواند مرتب تحول یابد و معانی و حالات نو از جهان سمبولیک و از عشق، ایمان و از خرد و قدرت بیافریند و مرتب خویش را به زیر سوال ببرد و تحول یابد. دو نمونه ازین توانایی سمبولیک را در رشد دیسکورس مدرن و پسامدرن یا جسمگرایانه امروزین میبینیم و در عین حال بایستی به معضلات هر کدام نیز نگاهی کنیم و سپس به سراغ بحران خردگرایی در فرهنگ خویش رویم.
معنای خرد و خردگرایی در فرهنگ مدرن و پسامدرن
خرد در معنای مدرن آن در واقع خرد سوژه/ابژهای است که به سوژه و فرد این امکان و قدرت را میدهد، میان خویش و هستی یک فاصله و تفاوت ایجاد کند و بتواند به سان سوژه عاقل و ناظر جهانش را در دست گیرد و طبقهبندی کند و به شناخت نسبی و مداوم از ابژههای خویش، از جسم تا جهان مادی و فیزیکی خویش و روان خویش دست یابد. اساس این خرد یک تصویر پوزیتیویستی از واقعیت و زندگی و امکان شناخت نسبی این واقعیت و جهان، امکان پیشرفت مداوم در زندگی و امکان ایجاد یک جهان نو و عاقلانه و راسیونال و منظم درونی و برونی است.
این مفهوم از حرد استدلالی و سوژه/ابژهای مدرن از یکسو ریشه در فرهنگ یونانی و اسطورههای یونانی دارد و از طرف دیگر ریشه در فرهنگ مسیحی دارد. در واقع در درون دیوارهای کلیسا اولین رشتههای علمی و فلسفی رشد میکنند و به قول نیچه عالمان کنونی در واقع از جهاتی همان روحانیون مسیحی قدیمی هستند که اکنون خواهان ایجاد بهشت بر روی زمین و خواهان تبلور مادی تفکرات مسیحی هستند. اما این بدان معنا نیست که اهمیت مهم و اساسی این خرد استدلالی و سوژه/ابژهای در رشد و تکامل بشریت و علم و در پویایی مدرنیت را فراموش کنیم. تمامی تحولات مهم امروزه در علم و تکنولوژی و در علوم اجتماعی و سیاسی ریشه در این توانایی خرد مدرن در فاصلهگیری و بدستگیری جهان و ابژه خویش و تحقیق آن دارد. موضوع مهم درک این مطلب است که خرد و علم در عین حال دارای یکسری تصاویر پایهای است که در واقع اساس نگاه و نگرش این خرد و منطق و علم را نشان میدهد و نوع رابطهاش با «غیر» و هستی را و با انسان را مشخص میکند و مسیر تکاملش را تعیین میکند. برای مثال تاثیر نگاه مسیحی و تلاش ناآگاهانه عالم و دانشمند برای ایجاد یک بهشت بر روی زمین را هم در تلاش مارکسیستها و جامعه بیطبقه کمونیستی میبینیم و هم در تلاش امروزه عالم برای ایجاد یک «ابر انسان ژنتیکی راسیونال و بدون عیب» شاهدیم. مطمئنا همانطور که شاهد شکست اتوپیای کمونیستی بودیم، شاهد شکست این تلاش برای تبدیل شدن به خدای ژنتیکی و بی عیب نیز خواهیم بود. زیرا در این نگاه سوژه/ابژهای در واقع به قول هابرماس یک «وحشت دکارتی» از زندگی و از حالت غیرقابل کنترل زندگی وجود دارد. در این نگاه سوژه/ابژهای در واقع انسان مدرن وحشت خویش از قدرتهای بزرگ جسم و جهان خویش را و تلاشش برای دربند کردن این قدرتها و هراسش از عنصر مجهول را نشان میدهد و همزمان نشان میدهد که درکش از خویش به سان سوژه قائم به خویش و قائم به خرد خویش دچار یک حالت متفاخر و توهمگونه نارسیستی است.
ازینرو در تکامل مدرنیت در واقع این سوژه نارسیستی و توهم او در کنترل هستی هرچه بیشتر توسط کسانی چون مارکس، نیچه، فروید، دریدا، لکان و غیره زیر سوال میرود. در این روند و تحول مدرن عقلانیت مدرن به سان قدرت اصلی رانش انسانی قدرتش را در برابر ضمیرناآگاهی و «خواست قدرت» انسانی و تاثیر روابط اجتماعی از دست میدهد و سوژه یگانه مدرن در نگاه پستمدرنی چون دریدا و لکان و غیره به یک «سوژه منقسم» تبدیل میشود که در واقع یک «کثرت در وحدت همیشه ناتمام« است. با این تحول در نگاه به انسان و هستی همزمان رابطه سوژه/ابژهای خرد مدرن زیر سوال میرود و اکنون هستی و رابطه انسان و هستی به یک رابطه متقابل و دیالکتیکی و یا به یک دیفرانس دریدایی و متقابل و ناتمام تحول مییابد. نمونه این نگاه نو را ما در تئوری سیستمها و تحولات جدید در علوم نویروبیولوژیک و دیدن انسان به سان یک وجود احساسی/خردی چون نظرات داماسیو و غیره میبینیم.
جهان حال و آینده مدرن در واقع عرصه جدل میان دو تفکر جسمگرایانه هست و خواهد بود. ما از یکسو شاهد یک درک مکانیکی و تکنولوژیک از جسم و هستی هستبم که از طریق شیوه کلونسازی و غیره در پی رفع خطای هستی و ایجاد بهشت بر روی زمین تکنولوژیک و ابرانسان ژنتیک است و از سوی دیگر شاهد رشد روایات نو از «جسم سمبولیک» و جهان چندروایتی علوم نویروبیولوژیک و یا نظرات جسمگرایانه دلوز و دیگران از این جسم سمبولیک و همیشه ناتمام هستیم. جسمی که بر بستر یک دیسکورس و زمانه خویش میزید و جزیی از یک کل و در پیوند دائمی و متقابل با جهان اطراف خویش است و از طریق این کنش و واکنش متقابل با جهان خویش مرتب تحول مییابد و یا جهانش را متحول میسازد. تحولی که همیشه ناتمام و در نهایت یک روایت و امکان در یک جهان چندروایتی و پلورالیسم نظری است. طبیعی است که این تحول به معنای عدم اهمیت تحولات تکنولوژیک برای رشد جهان بشری نیست. حتی کلونسازی نیز دارای امکانات مثبت فراوان برای علم و برای بشریت است. موضوع نوع ارتباط با «غیر» در علم و نوع خرد انسان است. موضوع این است که آیا عالم و دانشمند اسیر یک «گفتمان دانشگاهی» در راستای چهار گفتمان لکان است و به خیال خویش میتواند یک جهان بیعیب و انسان کامل بیافریند. یا به یک «گفتمان روانکاوانه» و رابطه سمبولیک بهتر با هستی وبا «غیر» دست مییابد و میداند که نگاهش و روایتش از خرد و هستی یک امکان و یک روایت همیشه ناتمام است و بهشت مطلق و انسان کامل، کنترل کامل جهان و جسم یک توهم است. زیرا در بطن هر روایت و خرد علمی یک «هیچی مرکزی» نهفته است و قبول این محرومیت از کمال مطلق و دانایی مطلق اساس جهان و رشد بشری و اساس ورود بهتر به یک جهان چندروایتی و چندسیستمی و پلورالیسم سیاسی و فرهنگی است.
معنای خرد در فرهنگ ایرانی و بحران آن
بستر فرهنگی روایت ایرانی از خرد و خردگرایی در واقع اسطورههای میترایی، زروانی و اوستایی و شاهنامه فردوسی است. در این اسطورهها ما شاهد علاقه و اهمیت خرد برای انسان ایرانی و شاهد آریگویی به خردگرایی هستیم. میترا در واقع هم خدای عشق و وفاست، هم جنگجو و قدرتمند است و هم خردمند است، همانطور که در اوستا از او سخن گفته میشود. در گاتهای زرتشت و در نگاه زرتشت ما شاهد آریگویی به علم و پیشرفت و خرد سازنده و مثبت هستیم. زرتشت در واقع خندان بدنیا میآید. در شاهنامه فردوسی ما شاهد اهمیت فراوان به خرد و علم هستیم. از ابتدا در فرهنگ ایرانی نوعی علاقه و عشق به یک «خرد شاد و سازنده» وجود دارد که ما نمادهایش را در فرهنگ میترایی و اوستایی و شاهنامه فردوسی میبینیم و سپس در عرفان ایرانی و «نظربازی عارف» دیگر بار به آن به شیوه نویی برخورد میکنیم. اما در کنار علاقه و اهمیت این خرد سازنده و مثبت در فرهنگ ایرانی، ما شاهد نوعی هراس از قدرت خرابکننده و شکبرانگیز خرد و عقلانیت هستیم. هر تحولی بدون خرابکردن و شک و زیر سوال بردن نگاه و سیستم گذشته غیر ممکن است و گویی انسان ایرانی اما از این عمل وحشت دارد و در واقع مفهوم خویش از خرد را دوپاره میکند و خرد سازنده را اهورایی میپندارد و خرد شککننده و ویرانگر را اهریمنی میخواند.
اینگونه در روایت «زروان» میبینیم که خدای اصلی زروان خواهان فرزندی است تا فرزندش جهان بشری را بیافریند. پس هزار سال قربانی میکند. در انتها به خویش و خواست خویش شک میکند و اینگونه او دو فرزند دو قلو بدنیا میآورد. از شکش به خویش و به جهان خویش فرزند زشتش اهریمن بدنیا میآید و از ایمان و عشقاش به جهان و به خواست خویش فرزند شکوهمندش اهورا متولد میشود. اینگونه فرهنگ ایرانی بر خلاف فرهنگ یونانی از ابتدا هراس فراوان از شک و زیر سوال بردن و خراب کردن جهان کهن و نگاه کهن دارد. بیدلیل نیست که انسان شکاک در فرهنگ ایرانی هنوز نیز بار منفی دارد.
در گذار بعدی در فرهنگ ایرانی و با حضور اسلام ما شاهد رشد بیشتر نگاه علمی توسط علما و دانشمندان اسلامی و ایرانی هستیم. در اسلام اهمیت علم برای پیشرفت زندگی بشری جای خاصی دارد. اما اینجا نیز در نهایت نگاه علمی و خرد علمی در نهایت اسیر سنت و نگاه شرعی باقی میماند و خرد علمی و رابطه سوژه/ابژهای با هستی در فرهنگ ایرانی رشد نمیکند. یک موضوع جالب توجه این است که چرا بخشی از فرهنگ و علوم اسلامی به اروپا میروند و تاثیرگذار بر روند رنسانس و خرد مدرن میشوند، اما بخشی که در اینجا میماند هر چه بیشتر تابع شرع و سنت میشود.
در دوران عرفان ما شاهد رشد نوعی نگاه نو به خرد هستیم. این نگاه نو از یکسو به تحقیر «خرد استدلالی و با پای چوبین» میپردازد و خواهان عبور از شک و فاصله خویش و دستیابی به یک وحدتوجود نارسیستی و مطلق است و از طرف دیگر ما شاهد نوعی حضور یک «خرد شاد و رندانه» در فرهنگ ایرانی هستیم که اوج خویش را در «نظربازی حافظ»، در « طنز زاکانی» و در «کامسرایی خیام» مییابد، در کنار رشد علوم و نگاه مدرن در آثار دانشمندانی چون ابنسینا، فارابی و غیره. اما این نگاه نو نیز در نهایت ناتمام میماند و انسان ایرانی نه به خرد مدرن و رابطه سوژه/ابژهای با هستی دست مییابد و نه قادر به تحول نهایی و بهتر مفهوم «خرد شاد» و رندانه خویش میشود.
اینگونه پس از یک سکوت و سکون چندقرنی ما در دوران مشروطیت شاهد رشد دوباره تفکر خردگرایانه و روشنگرانه و علم هستیم که این تحول هنوز ادامه دارد و با اینحال هنوز بحران خرد و خردگرایی ایرانی پایان نیافته است. با همه تلاشهای مدرن روشنگران و خردمندان مدرن ایرانی، اندیشه ایرانی و خرد ایرانی یک «خرد مونتاژگر» و التقاطی باقی میماند و نمیتواند به یک نگاه سوژه/ابژهای مدرن و یا به نگاه پسامدرنی و سیستماتیک و متقابل دست یابد. زیرا انسان ایرانی به طور عمده اسیر رابطه نارسیستی و رئال با «غیر» است و برای دستیابی به وحدت وجود با مدرنیت و یا با سنت به طور مداوم به سرکوب فردیت خویش و دیگری و به سرکوب قدرت شک و چالش و دیالوگ خویش و دیگری میپردازد.
عدم رشد کافی رابطه سمبولیک، پارادوکس و تثلیثی با «غیر» و هستی در فرهنگ ایرانی و در انسان ایرانی سبب میشود که انسان ایرانی و فرهنگ ایرانی یا «مونتاژگر» باشد و یا در « ترجمان» خرد و علم به فارسی آنها را مسخ و ایرانی سازد. از طرف دیگر خرد مدرن بر بستر فرهنگ یونانی و مسیحی خویش و بر بستر تاریخی خویش رشد کرده است و این خرد و خردگرایی غیرقابل کپیکردن است. موضوع ایجاد رابطه سمبولیک بهتر با «غیر» و فرهنگ خویش و پذیرش نگاه مدرن و خردگرایی در بستر فرهنگی خویش و ایجاد تلفیق و یا نگاههای نو است. موضوع دستیابی به مفهوم خرد مدرن یا پسامدرن ایرانی بر بستر فرهنگی خویش و ایجاد انواع و اشکال روایات نو از «خرد شاد و رندانه و سبکبال» ایرانی است.
انسان ایرانی امروز میتواند به شیوه سوژه/ابژهای در یک رشته علمی تحصیل کند و موفق باشد اما از آن رو که هنوز توانایی شناخت سیستمها و توانایی بدستگرفتن جهان و هستی در دست خویش و بررسی آن در این فرهنگ رشد نکرده است، از آنرو نیز بیشتر مونتاژگر است تا سازنده و آفریینده و به ویژه در عرصه فلسفی و علمی و هنری ناتوان از ایجاد فلاسفه و نگاه فلسفی و علمی خویش و یا هنر چندلایه و جهانی خویش است.
با اینحال گفتن جملاتی مثل این که در فرهنگ ایرانی عقلانیت وجود ندارد، در واقع خود نمادی از گرفتاری روشنفکر مدرن ایرانی در یک حالت نارسیستی و مطلقگرایانه است. زیرا مشخصا هر فرهنگ و هر فردی دارای قدرت خردی و عقلانی و رابطه سمبولیک خویش با «غیر» است، اما این رابطه سمبولیک و تثلیثی به رابطه اصلی و عمیق تبدیل نشده است و شکل اصلی رابطه انسان ایرانی با «غیر» هنوز به طور عمده یک رابطه نارسیستی در پی وحدانیت و یا رابطه رئال و سرکوبگر دگراندیش و شک علمی است.
از طرف دیگر بدون شناخت بستر فرهنگی خویش و بدون تلفیق نگاه مدرن با بستر فرهنگی خویش، آنگاه مفاهیم مدرن خرد علمی و یا نگاه علمی چون یک «جسمک بیگانه» در فرهنگ ایرانی باقی میمانند و یا اسیر چهارچوب نارسیستی و مطلقگرایانه فرهنگ ایرانی میشوند و اینگونه اندیشه مدرنیت ایرانی برای مثال در دوران شاه و رضاشاه به اندیشه «مدرنیزاسیون ایرانی همراه با دیکتاتوری ایرانی» مسخ میگردد. اینگونه مرتب اندیشه مدرن به حالت نارسیستی و رئال ایرانی دچار میشود و ما شاهد سربازان جان برکف مدرن و پسامدرن ایرانی و یا پوچگرایان مطلقگرای ایرانی و «روشنفکران پیامبرگونه» ایرانی هستیم.
نگاهی نو به مفهوم قدرت
مفهوم خرد و خردگرایی با مفهوم «قدرت» پیوند تنگاتنگ دارد. با رشد نگاه مدرن و رابطه سوژه/ابژهای ما شاهد رشد نوع نوینی از قدرت و توانایی بدستگیری جهان خویش توسط انسان هستیم. این قدرت مدرن و نسبی با خویش نوع جدیدی از فرهنگ سیاسی و علمی نیز به بار میآورد که نماد آن دموکراسی مدرن و چالش و دیالوگ علمی مداوم در پی دستیابی به خواستهای زمینی و حل معضلات انسانی است. اگر دیکتاتوری سنتی نماد یک رابطه نارسیستی مراد/معبودی است، آنگاه دموکراسی و مفهوم «قدرت» مدرن نماد رشد یک نگاه و رابطه سمبولیک با مفهوم «قدرت» است. با این حال این مفهوم نو از قدرت و دموکراسی دارای نقطه ضعف خاص خویش است که ناشی از رابطه سوزه/ابژهای با هستی است و در حقیقت جهان و هستی را ساکت و دیالوگ را ضعیف میکند. ابتدا با عبور از رابطه سوژه/ابژهای و درک ارتباط متقابل انسان با هستی و لمس هستی چون یک هستی خودآگاه، زنده و تاثیرگذار است که دیگر بار ما شاهد یک چالش نو و زنده و چندروایتی با کل هستی هستیم و دیگربار هستی و جهان انسانی شروع به خواندن و دیالوگ چندصدایی میکند.
نماد این قدرت نو و عمیق و چندجانبه را ما در نگاه نیچه و در مفهوم «ابرانسان» نیچه و فرهنگ دیونیزوسی او میبینیم. «ابرانسان» نیچه یک انسان کامل و بیعیب نیست بلکه یک خردمند شاد، یک دلقک و یا انسان پارادوکس است که میداند همیشه در روایت خویش و جهان خویش میزید و بر اساس سلامت جسم و زندگیاش و برای دستیابی به اوج قدرت و سلامت خویش و عشق و جهانش، روایت خویش از زندگی و هستی را میآفریند. روایتی که همیشه ناتمام است و در واقع یک سناریو است و در آن همه چیز با یکدیگر در پیوند است. اینگونه نیچه در کتاب «آنک انسان» از یک فرهنگ والا و رقصان و از یک قدرت نو و خندان سخن میگوید. در این قدرت نو و روایت نو انسان قادر است به سان «جسم خندان و خردمند» و با قلبی گرم و مغزی سرد مرتبا جهان و هستی و خویش را در دست بگیرد و روایت خویش را و پدیده های انسانی خویش را از جوانب مختلف بررسی و ورانداز کند و به بهترین روایات از فلسفه، علم و پؤوهش دست یابد و با هر روایتی در واقع همزمان خویش را معنا و شکل و جهان سمبولیکش را نظم و سامان بخشد. اینگونه انسان به «نیمروز بزرگ» خویش و عبور از حقیقت مطلق و واقعیت عینی و مطلق دست مییابد و وارد جهان و روایت فانی خویش میشود و خندان است. اکنون فرهنگ دیونیزوسی و خرد خندان بر جهان و انسان قدرتمند و پرشور حاکم است. اکنون به قول نیچه زمان فرهنگ والای رقص با اندیشه، رقص با کلام و گفتار و نوشتار آغاز میشود.
نمونههای عبور دیگر عالمان، فیلسوفان و روانکاوان پسامدرن از مفهوم قدرت مدرن و نمونههای آفرینش یا پذیرش نگاهی نو و چندروایتی از مفهوم قدرت را ما نزد کسانی چون دریدا، لکان و دلوز و غیره میبینیم. به قول ژیژک اگر لکان جوان یک «لکان دموکرات» است و دموکراسی، دیالوگ و جدل نیروهای سیاسی برای دستیابی موقت به جای خالی محوری و مرکزی و قدرت و عبور از دیکتاتوری فردی را نماد یک جهان بالغانه و سمبولیک میبیند، آنگاه لکان مسنتر و یا «لکان ورای محرومیت از فالوس» در واقع خواهان یک جهان چندروایتی و پلورالیسم سیاسی پستمدرن است.(1) همانطور که دریدا از یک «دموکراسی تعویقی»و مرتبا در حال تحول و از پلورالیسم فرهنگی و سیاسی و چندصدایی سخن میگوید.(2)
در فرهنگ ایرانی مفهوم قدرت به طور عمده دارای یک بار منفی بوده است و از طرف دیگر قدرت همیشه به شیوه نارسیستی و رئال یعنی به حالت دیکتاتوری مطلق و استبداد شاهی و «خودمداری مطلقگرایانه و نافی دیالوگ و چالش ایرانی» شکل گرفته است. اشکال سمبولیک از قدرت در این قزهنگ رشد اندکی داشته است. از اینرو نیز جامعه ما مرتبا به یک دیکتاتوری و نفی چالش و دیالوگ مدرن مبتلا میشود و هر فرد ایرانی از یکسو مخالف قدرت و خودخواهی است و از طرف دیگر یک «خودمدار مطلق» و دیکتاتور کوچک است و دیالوگ و چالش در خانواده و روابط ایرانی رشد کافی نمییابد و هنر و علم ایرانی بلوغی نو نمییابد. موضوع مهم فرهنگ ایرانی دستیابی به این روایات نو و سمبولیک و فانی از قدرت و لمس اشکال مختلف این قدرت سمبولیک و پارادوکس و نقادانه است تا هم بدینوسیله به شناخت معضلات خویش نائل آید و هم توانایی تغییر روایت فردی و جمعی خویش را از طریق دیالوگ و تحول دیسکورسیو و بدون خونریزی داشته باشد. موضوع بلوغ ایرانی دستیابی به این روایات نو و سبمولیک از خرد و قدرت است . روایاتی نو که در آن «قدرت» هم توانایی بدستگرفتن جهان خویش و توانایی نقد جهان خویش به همراه عشق به این جهان و سازندگی این جهان معنا میدهد و هم توانایی دیدن نگاه خویش به قدرت و به خرد به سان یک روایت همیشه ناتمام در این روایات نو وجود دارد. از آنجا که این روایات نو و سمبولیک و این قدرت و خرد نو و سمبولیک هنوز در جامعه و فرهنگ ما رشد کافی نیافته است و به عنصر حاکم بر دیسکورس و فرهنگ ایرانی تبدیل نشده است، ازینرو ما شاهد تکرار مداوم دیکتاتوری و استبداد و بازی نارسیستی کیش شخصیتپرستی، مراد/مریدی و مونتاژگری و یا شاهد سناریوهای رئال و کابوسوار قتل دگراندیش و تلاش برای دستیابی به قدرت مطلق و خشن هستیم.
سخن نهایی
باری موضوع بلوغ ایرانی و راه عبور ایرانی از بحران خرد و خردگرایی خویش و از بحران قدرت و دیکتاتورمنشی خویش، دستیابی به این رابطه سمبولیک، تثلیثی و پارادوکس با «غیر»، با خویش و دیگری است. این رابطه سمبولیک به انسان ایرانی امکان میدهد در عین عشق و علاقه به وطن و میهن و جهانش همزمان مرتب به نقد خویش و جهانش بپردازد و بر بستر روادارای متقابل با دیگر عاشقان و خردمندان این هستی به چالش و دیالوگ برای دستیابی به بهترین راهها دست یابد و از طرف دیگر همیشه بداند که نگاه و روایت خردمندانه او یک روایت همیشه ناتمام و یک چشمانداز است. اینگونه دشمن سیاسی و عقیدتی و یا علمی به دگراندیش قابل احترام و مورد نقد سیاسی، علمی و هنری دگردیسی مییابد و به جای حالت سرکوب دگراندیش و به جای حالت مرید/مرادی و نفی فردیت خویش در روابط کنونی، هر چه بیشتر رابطه پارادوکس همراه با احترام و نقد متقابل در همه روابط خانوادگی، عشقی، علمی و هنری و سیاسی رشد مییابد. اینگونه انواع و اشکال روایات تلفیقی ایرانی از خرد و قدرت ایجاد میشود و هنرمند و خردمند ایرانی قادر به پذیرش نگاه مدرن در بستر فرهنگی خویش و ایجاد نگاه تلفیقی خویش است. اینگونه خرد قدرتمند و خندان ایرانی، انواع و اشکال خردمند خندان ایرانی با توانایی به قلبی گرم و مغزی سرد و با توانایی به چالش و نقد و دیالوگ آفریده میشوند. بدین وسیله فرهنگ دیالوگ و چالش همهجانبه بر فرهنگ و روان ایرانی حاکم میشود و با ایجاد ساختار حقوقی و سیاسی متناسب با آن، با نفی دیکتاتوری و رشد عمیقتر دموکراسی، آنگاه ما شاهد رنسانس خرد و قدرت در ایران خواهیم بود. رنسانسی که هم اکنون علائمش در حال رشد است و نسل ما نمادی از آن است.
از طرف دیگر هر نگاه خردمندانه و هر مفهوم نو از قدرت تنها بر بستر فرهنگی خویش قابل ایجاد و رشد است. هر فرهنگی و هر متنی دارای یک محدودیت تاویلی است و بنابراین نمیتوان هر تفسیری از هر فرهنگی کرد. اما در چهارچوب شناخت این محدودیت تاویلی آنگاه میتوان به پذیرش سمبولیک نگاههای مدرن و پسامدرن یا جسمگرایانه در فرهنگ خویش و به تلفیقهای نو و همیشه ناتمام دست یافت.
اینگونه نیز به باور من مفهوم خرد ایرانی و روایات مختلف خرد و قدرت ایرانی به علت این بستر فرهنگی بیش از هر چیز حالات و مفاهیم « خرد شاد و خندان و قدرت شاد و خندان» خواهند بود. زیرا مفهوم «خرد شاد و دیالوگ رندانه»، مفهوم «قدرت رندانه و پارادوکس و نظربازانه» در فرهنگ و روان ایرانی به طور عمیق ریشه دوانده است و در واقع یکی از قدرتهای اساسی این فرهنگ و روان ایرانی است. نوع اساسی رابطه ایرانی با هستی و با «غیر» هیچگاه به شیوه سوژه/ابژهای نبوده است، زیرا در فرهنگ ایرانی هستی و طبیعت در واقع تبلوری از شور خدایی و حضور خداست و بنابراین انسان بایستی وارد دیالوگ با او شود و در واقع انسان فرزند این طبیعت و هستی و در رابطه عاشقانه/معشوقانه و در دیالوگ رندانه با اوست و خواهان سازندگی طبیعت و هستی انسانی خویش است. با آنکه این حالت خرد شاد و رندانه هیچگاه به بلوغ سمبولیک و بهتر خویش دست نیافته است و اکنون در واقع ما کاری را بایستی به کمک روایات مختلف و مدرن خویش به پایان برسانیم که ضرورت رشد و بلوغ فرهنگ ماست. ازینرو رنسانس به معنای «نوزایی فرهنگی» و عبور از خطاهای گذشته و ایجاد نگاهی نو بر بستر قدرتهای سالم نیاکان خویش است. هر تحول اصیل و سمبولیک بر بستر نگاه گذشته و با حفظ بخشی از ان و عبور از نکات بیمار و پژمرده آن صورت میگیرد. نفی کامل و یا گرفتاری در نگاه گذشتگان و ناتوانی از عبور هر دوی دو روی یک سکه و نماد «پسرکشی و پدرکشی» در فرهنگ ایرانی و نماد گرفتاری در روابط نارسیستی و رئال با «غیر» و سرکوب فردیت و بلوغ فردی و جمعی خویش و جهان خویش است.
موضوع بلوغ ایرانی و فرهنگ ایرانی عبور از نگاه نارسیستی و رئال به «غیر» و رهایی از میل وحدت وجود مطلق و دستیابی به رابطه سمبولیک و پارادوکس با «غیر»، دستیابی به عشق و حقیقت فانی و زمینی انسان ایرانی است. این انسان ایرانی نو، این «جسم خندان ایرانی»، این فردیت تلفیقی و چندهویتی و چندسیستمی ایرانی آنگاه قادر خواهد بود بر بستر خرد شاد ایران به پذیرش نگاه مدرن و پسامدرن و خرد مدرن و پسامدرن دست یابد و به شیوه خویش یک نگاه و قدرت تلفیقی و چندسیستمی همیشه ناتمام خلق کند.
این انسان ایرانی و این خردمند شاد ایرانی که پاهایش بر زمین و هر کلامش چندنحوی و چندمعنایی است، آنگاه قادر است روایات مختلف از این خرد شاد و رقصان بیافریند و چالش و دیالوگ خندان عارفان زمینی، عاشقان زمینی و خردمندان شاد ایرانی را بر بستر دوستی و عشق متقابل و رواداری متقابل ایرانی آغاز کند. این زن و مرد خندان و شرور ایرانی توانایی آن را دارند که هم به شیوه سوژه/ابژهای جهان و هستی را در دست گیرند و علمی بیاندیشند و هم از خطای مدرن بگذرند و به یک خرد چندروایتی و رقصان و به پلورالیسم سیاسی و فرهنگی دست یابند. آنها هم قادرند به دموکراسی و چالش مدرن از طریق یک تحول دیسکورسیو و بر بستر قانون و چالش مدرن دست یابند و هم قادرند نکات ضعف دموکراسی مدرن و سیاست مدرن را درک کنند، تفاوتهای فرهنگی خویش را ببیند و مفهوم «دموکراسی همیشه ناتمام و چندروایتی ایرانی» را بیافرینند و به شیوه خویش به یک «وحدت در کثرت مدرن» و یا به «کثرت در وحدت پسامدرن و چندصدایی» دست یابند.
باری دوران، دوران عبور از این بحران خردگرایی در ایران و دوران شروع انواع و اشکال خرد و قدرت خندان و شاد ایرانی است. باری دوران، دوران تلفیق نظربازی رندانه حافظ با فرهنگ دیونیزوسی نیچه بر بستر فردیت و جسم خندان خویش و زمان ایجاد روایات ناتمام و خندان خویش از هستی و زندگی و سعادت زمینی است. باری زمان، زمان خردمندان شاد، عاشقان زمینی و عارفان زمینی ایرانی و رقص عشق، خرد، قدرت و ایمان آنهاست. ما نماد این دوران نو و چندروایتی و چالش نو و خردگرایی نوی ایرانی هستیم. ما نماد حضور و رشد این قدرت خندان و رندانه ایرانی هستیم.هر کجا که به تلفیقی نو و روایتی نو از علم و هنر و سنت و مذهب برخورد کنید، در واقع با روایتی ناتمام و تلفیقی از این نسلهای نو و خندان روبرویید و در نهایت یکایک ایرانیان جزوی از این نسل نو و خالقان آینده این روایات نو هستند وگرنه هیچگاه از بحران عشق، بحران ایمان، بحران قدرت و خردگرایی فردی و جمعی رهایی نمییابند و محکوم به تکرار فاجعههای فردی و جمعی هستند. باری این خرد شاد و قدرت خندان، این حالت و روایات متفاوت عاشقان زمینی، عارفان زمینی و خردمندان شاد، این نگاهها و هنرهای متفاوت روشنفکران و هنرمندان دوملیتی و چندفرهنگی و یا چندمتنی ایرانی ضرورت زمانه و نماد رشد بلوغ فردی و جمعی و نماد رشد رنسانس عشق، خرد، ایمان و خرد سبکبال و خندان ایرانی است. باری ما آغاز پایان گذشته و پایهگذاران رنسانس ایرانی و نوزایی فرهنگی هستیم. این سرنوشت ما و ضرورت زمانه ماست و ما به خویش و به سرنوشتمان آری میگوییم و آن میشویم که هستیم. یعنی به خردمند شاد و قدرت خندان و ناتمام و به روایت شاد و خندان و ناتمام دگردیسی مییابیم. ما به عاشقان زمینی، به عارفان زمینی و خردمندان شاد دگردیسی مییابیم و اینگونه آن میشویم که هستیم.
ادبیات:
1. Zizek: körperlose Organe. S. 142
2- http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=6313
Labels: مقالهها
coach outlet
ugg boots clearance
uggs outlet stores
uggs clearance
true religion outlet
tods outlet
burberry outlet
jimmy choo shoes
belstaff outlet
woolrich jackets
nike air max 2015
michael kors handbags
ugg boots for men
fendi handbags
patagonia jackets
mac makeup
dolce gabbana handbags
nike store online
burberry sale
burberry bags
genuine uggs
cheap uggs uk
canada goose jackets
uggs outlet online
celine handbags
manolo blahnik outlet
nike high heels
ugg outlet
ugg black friday sale
new balance shoes
uggs outlet online
longchamp outlet
uggs sale
discount uggs
balenciaga outlet
ray ban sunglasses
ugg outlet store
ugg boot on sale
uggs for cheap
parajumper jackets
ugg clearance
babyliss flat iron
uggs on sale
clarks shoes
ugg boots outlet
ugg boots sale
discount ugg boots
ugg boots for women
uggs sale
beats by dre cheap
nike roshe run
genuine uggs
uggs on sale
genuine ugg boots
pandora jewelry
cheap uggs
cheap uggs uk
cheap ugg boots
uggs sale
oakleys sunglasses
cheap uggs for sale
true religion outlet
true religion jeans
kate spade handbags
air max uk
the north face jackets
adidas nmd r1
adidas nmd runner
oakley sunglasses
moncler soldes
2017.1.20xukaimin
ray ban canada
ralph lauren outlet
coach handbags
louis vuitton outlet
ed hardy clothing
jordan retro
jordan 3
louis vuitton handbags
ray ban sunglasses
chenlina20170303
cheap michael kors handbags
ecco shoes outlet
vikings jerseys
abercrombie and fitch kids
polo ralph lauren outlet
packers jerseys
cleveland cavaliers jersey
nike free 5
michael kors handbags
tods shoes
salomon outlet
burberry sale
nike store
mulberry uk
louboutin pas cher
coach outlet online
mlb jerseys
polo ralph lauren outlet online
170613yueqin