روانکاوی بحران مفهوم «ایمان» در ایران
داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر
ایمان به قول کیرکهگارد در کتاب «هراس و دلهره (1)» در واقع والاترین نوع عشق است. خواه این ایمان، ایمان به یک خدا و یا ایمان به خویش و یا ایمان به طبیعت و علم و غیره باشد. زیرا از طریق ایمان است که انسان نوع پیوند خویش با هستی و زندگی را سامان میدهد و به خویش و زندگیش هدفی و معنایی میبخشد. اگر انسان با عشق به معشوق زمینی به زندگی شخصی و عشقی خویش سامان و معنا میدهد، آنگاه با ایمان و عشق به هستی و یا به خدا به کل جهان سمبولیکش و معنای وجودیش در هستی سامان و نظم میبخشد. ازینرو به قول کیرکهگارد میتوان گفت که هر انسانی یک سرشت مذهبی دارد، زیرا هر کس به شیوه خویش و یا بر بستر فرهنگی خویش این ایمان و ارتباط با هستی و یا با خدا را و معنا را میآفریند و به خویش نام و نشانی میدهد.
در معنای روانکاوی لکان انسان یک کمبود و نیازمند به «غیر» است تا خویش را تبیین و تفسیر کند. او تمنای غیر است. خدا در واقع والاترین و مهمترین شکل بیان «غیر» است. خواه این خدا به شیوه مذهبی الله، یهوه و غیره نامیده شود و یا دارای یک نام علمی و غیره باشد. ازینرو معنای ایمان در نگاه روانکاوانه به معنای نوع ارتباط با این «غیر بزرگ» است که سوژه از طریق ارتباط و دیالوگ با این «غیر بزرگ»، با خدا و هستی در واقع خویش و سرنوشتش را تبیین میکند و فردیتاش تحت تاثیر این رابطه و نوع نگاه «غیر» یا مذهب، خدا و هستی به اوست.
ازینرو برای ورود به بحث بحران ایمان بایستی قبل از هر چیز میان معنای روانکاوانه ایمان و معنای مذهبی آن تفاوتی قائل شد. معنای مذهبی ایمان را در واقع یک روحانی و یا استاد الهیات و غیره میتوانند در چهارچوب یک مذهب خاص مثل مذهب اسلام یا مسیحیت و غیره توضیح و بیان کنند و یا از انواع و اشکال ایمان در این چهارچوب سخن گوینند. مهم درک اهمیت این تفکیک حوزهها است.
در معنای روانکاوانه «ایمان» موضوع نقد نوع ارتباط انسان یا یک فرهنگ و یا نوع ارتباط روایت حاکم از یک مذهب با «غیر» و یا با «غیر بزرگ» یعنی با «خدا» است. زیرا انسان بر بستر این نوع ارتباط در واقع خویش و نوع رابطهاش با هستی را نظم و انضمام میبخشد و به خویش و زندگیش سامان و معنا و چهارچوب میبخشد. در این معنای روانکاوانه میتوان از اینرو از سه نوع رابطه با خدا سخن گفت.
شکل اول ایمان و رابطه با خدا یک رابطه نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه با خدا و یا با مذهب است که در آن مومن خویش را به بنده و مسحور یک تصویر مطلق و نارسیستی از یک خدای قدرتمند و پرشکوه و یا یک روایت مسحورکننده و جبار از یک مذهب میکند. در این حالت نارسیستی او اسیر نگاه خدا و روایت خویش از خدا و مذهب است و خویش را به مومن گناهکار قابل سرزنش و یا مرتب در حال اجرای دعا و قواعد مذهبی تبدیل میکند. نمونه این تصویر از «خدا» و مذهب را ما در همه نوع مذاهب و مسالک و حتی ایدتولوژیهای مارکسیستی و ماتریالیستی میبینیم که در آن خدا، مذهب، رهبر به یک تصویر پرشکوه و جبار تبدیل میشود و مومن خویش را در برابر این تصویر چنان کوچک و خاکسار حساب میکند که راهی جز تلاش برای کسب مهر معبود خویش از طریق نفی خویش و نفی خرد خویش و اجرای ایمان کورکورانه ندارد. او به مومن مسحور یک روایت از خدا و ناتوان از تحول روایت خویش و ایجاد روایتی نو تبدیل میشود. اینگونه در این رابطه شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی با خدا و یا با مذهب، مومن یا اسیر و عاشق کور نگاه خدا و مذهب خویش است و یا فردا از این مذهب و خدا متنفر میشود و یکدفعه ضدمذهب و ضدایمان و پوچگرای مطلق و مسحور میشود. یعنی او در هر دو حالت مطلقگرایانه و نارسیستی برخورد میکند. شکلی از این نوع رابطه نارسیستی در فرهنگ ایرانی فیگور «زاهد» در عرفان ایرانی است و نمونه دیگر آن «عارف ایرانی» است که در پی دستیابی به وحدت وجود با عشق و خدای عشق خویش به نفی فردیت و فاصله خویش میپردازد و خراباتی میشود. البته عرفان ایرانی در خویش حالات سمبولیک ارتباط را نیز داراست و به این دلیل نیز چندنحوی و چندروایتی است.
شکل دیگر ایمان و یا ارتباط با خدا و مذهب، شکل و رابطه «رئال یا کابوسوار» است که در این حالت مومن اسیر نگاه یک خدا و مذهب یا ایمان جبار و مطلق و ستمگر است و برای این ایمان دست به قتل دگراندیش و یا سرکوب همه قدرتها و شورهای بشری خویش میزند. او خویش را به ابزار_ ابژه تمتع مطلق و بیمرز یک تصویر از خدا و مذهب و یا ایدئولوژی تبدیل میکند و برای این تمتع به قتل و آزار خویش و دیگری دست میزند. نمونه این حالت از ایمان را میتوان در دوران قرون وسطی در اروپا و آتشزدن باصطلاح زنان ساحره و حکومت انکیزاسیون دید. یا نمونه مارکسیستی و فاشیستی آن را در حکومت استالین، پلپت و یا حکومت هیتلری بازیافت و شاهد اطاعت کورکورانه و تمتع و لذت مومنان و هواداران در همراهی با دگرکشی و کتابسوزی و غیره بود. در فرهنگ ایرانی نمادی از این حالت «رئال» و کابوسانه با خدا در واقع حالت «صوفی» است. صوفی در عین اینکه در پی یگانگی با خداست، اما بر خلاف عارف او رابطهاش با خدا یک رابطه بر اساس ترس و خوف است و به این خاطر نیز به زندگی مرتاضانه تن میدهد و اسیر تمتع مازوخیستی و سادیستی این رابطه مالامال از ترس و خوف با خداست. در همه مذاهب دیگر درون ایران میتوان نمونههای روابط نارسیستی و یا رئال با مذهب و خدا را نیز بازیافت. برای مثال آنگاه که برخی از مومنان در مرسم عاشورا شروع به زدن خویش با قمه و شمشیر میکنند، به جای اینکه به شیوهای سمبولیک و همراه با مراسم مذهبی عزاداری و یادآوری به اجرای مراسم عاشورا بپردازند. این شیوه سمبولیک را نیز میتوان در بخشی از این مراسم بازیافت.
شیوه سوم و بالغانه ارتباط با خدا و مذهب و والاترین شکل ایمان در واقع ارتباط سمبولیک و پارادوکس با خدا و مذهب است. در این رابطه مومن با خدا و مذهب خویش به دیالوگ و ارتباط شخصی میپردازد و قادر به تحول روایت خویش از مذهب و یا از خداست. زیرا او میداند که او هیچگاه تصویر نهایی از خدا و مذهباش را بدست نمیآورد و همیشه در روایت خویش و روایت فرهنگی خویش از خدا و ایمان میزید. پس هم قادر به ایمان پرشور و دیالوگ شخصی با خدای خویش است و هم قادر به تحول روایت خویش و تحول ایمان خویش بر اساس شرایط و ضروریات زندگی و زمانه خویش است. در این رابطه سمبولیک و پارادوکس، بر بستر عشق به خدا و توانایی نقد رابطه و مذهب و روایت خویش، ایمان به یک روایت پرشور و سبکبال و قادر به تحول از خدا و هستی تبدیل میشود و با این روایت سمبولیک و فانی از «غیر و خدا» همزمان سوژه فردیت فانی و روایت فانی و جهان سمبولیک و فانی خویش را میآفریند. زیرا ما با نوع نگاه و ارتباطمان با «غیر»، خواه با خدا یا با معشوق، از طرف دیگر خویش را به سان مومن و یا عاشق و نوع ایمان و عشقمان را میآفرینیم. نمونه این تحول سمبولیک در جهان مدرن را ما با شروع پروتستانیسم مذهبی و ایجاد رابطه مستقیم و شخصی میان مومن و خدا و نفی واسطهگری روحانی مسیحی میبینیم. در فرهنگ ایرانی اولین شکل حضور این دیالوگ و رابطه سمبولیک در واقع با «عرفان ایرانی» و با روایت نوی عرفان ایرانی از «اسطوره آفرینش» آغاز میشود. اکنون و در ادامه یک تحول چنصدساله، رابطه رئال و یا نارسیستی صوفی و زاهد با خدا به یک رابطه سمبولیک عاشق/معشوق و عاری از خوف و هراس صوفی و عاری از ایمان کورکورانه زاهد دگردیسی و رشد مییابد. اکنون انسان ایرانی قادر است به هزار زبان حدیث خویش از عشق و ایمان را بسراید و در خرابات مغان نور خدا ببیند. با این نگاه فانی و با این روایت فانی و قابل تحول از خدا و با ایجاد دیالوگ عاشق/معشوقانه و رندانه با خدا و هستی در واقع انسان ایرانی همزمان خویش و جهان سمبولیک خویش را سامان میدهد و ما شاهد حضور اولین نمادهای فردیت ایرانی و هنر ایرانی چون حافظ، سعدی، مولانا و دیگران هستیم. با اینحال این تحول مهم سمبولیک در نیمهراه متوقف میشود و انسان ایرانی به جهان هزار روایت خویش از ایمان و خدا و هزار رقص پرستش زندگی و خدا و هستی دست نمییابد و فردیت ایرانی اسیر تمتع یک وحدت وجود مطلق و مادرانه میشود و به سعادت دنیوی و فردیت فانی خویش دست نمییابد.
با ایجاد رابطه سمبولیک با خدا و مذهب در واقع اکنون هم روایت انسان از خدا و مذهب فانی و قابل تحول میشود و هم با این تحول ، انسان هر چه بیشتر به «مرگ آگاهی» و فانی بودن خویش دست مییابد و به فردیت خویش و جهان سمبولیک فردی خویش و به ایمان و عشق پرشور بشری دست مییابد.
میتوان بر بستر تئوری «چهار گفتمان لکان(2)» همچنین از چهار تصویر از خدا و ایمان سخن گفت. در گفتمان «ارباب/بنده» خدا برای مومن تبدیل به آن تصویر مطلق و شکوهمندی میشود که مومن میخواهد با اجرای فرمانهای او به این قدرت و شکوه مشابه دست یابد و از یاد میبرد که این تصویر مطلق و این فرمانهای هیچگاه تصویر و فرمان نهایی خدا نیستند و تنها روایتی از او هستند. زیرا خدا دارای یک ذات نهایی و مطلق نیست.
در حالت گفتار « دانشگاهی» آنگاه خدا مانند علم امروز تبدیل به فرمول و عینیت مشخص میشود و عالم امروزی فکر میکند که میتواند با دستیابی به ژن انسانی در واقع انسان و هستی را به کنترل خویش در آورد. چنین مومنی نیز در پی تبدیل شدن به این خدای ژنتیکی و ابرژنتیکی است و از یاد میبرد که زندگی و هستی غیرقابل کنترل است، همانطور که ذات خدا و انسان وزندگی غیرقابل دستیابی نهایی است.
در حالت گفتار «هیستریک» آنگاه خدا به یک خدای هیستریک و جبار تبدیل میشود و مومن چون بنلادن برای این خدای هیستریک و جبار دست به قتل دیگری و غیر میزند و جنگ با ملحد و برای یک خدای مطلق و مذهب مطلق آغاز میشود.
در حالت گفتار «روانکاوانه» شخص به یک تصویر فانی از ایمان و به یک روایت فانی از خدای خویش دست مییابد و قادر به دیالوگ با او و قادر به لمس نیاز خویش به این ارتباط با خدا، با «غیر بزرگ» است. او نیازمند این ارتباط با خداست، خواه او خدا را الله، طبیعت و غیره بنامد، تا بتواند خویش را تبیین و سامان دهد و جهانش را نظم بخشد و همزمان این تصویر و ایمان او دارای یک «هیچی مرکزی» است و بنابراین او میداند که مرتب میتواند تصویری دیگر از خدا و هستی بیافریند و با این تحول تصویر در نهایت خویش را و مفهوم ایمان را تحول بخشد. زیرا او هم کمبود در خویش و نیازش به «غیر»و هم کمبود در «غیر» و نیاز متقابلش به انسان را میپذیرد و اینگونه دیالوگ سبکبال انسان و خدا و توانایی آفرینش هزار روایت از خدا و ایمان آغاز میشود.
زیرا در واقع عشق و ایمان و خرد بشری چون سه ضلع یک مثلث در پیوند دائمی و اساسی با هم هستند و هر کدام بدون دیگری مسخ و دچار حالات نارسیستی و کابوسوار میشود. همانطور که اسطوره آفرینش بشری نشان میدهد، انسان با خوردن سیب دانایی به خرد و درک تفاوت و نیاز خویش به «غیر» و به دیگری دست مییابد. از اینرو اولین احساس بشری شرم و پوشیدن خویش است و دومین احساس همراه با خرد، احساس عشق میان آدم و حواست که سرانجام به زندگی زمینی و فانی و لمس ایمان و نیاز به «خدا» به سان والاترین نوع «غیر» و عشق منتهی میشود.
ازینرو آنجا که این پیوند درونی میان عشق، ایمان، خرد حفظ شده و یا به وجود آمده است، آنگاه ما شاهد روایات پرشور و سبکبال از ایمان، از عشق و از خرد بوده و هستیم. نمونه آن دوران رنسانس در اروپا و تصویر «آفرینش انسان» در نقاشیهای سقفی میکل آنجلو و دیگر هنرمندان رنسانس چون داوینچی است. در سناریوی نارسیستی قرون وسطی از ایمان، انسان موجودی خطاکار، زشت و ضعیف است و ازینرو نیز نقطه مقابلش یعنی خدا، یک خدای جبار و در عین حال بخشنده گناه توسط صدقه و حکم روحانیون مسیحی است. میکل آنجلو بر خلاف این تصویر مرسوم از انسان در دوران قرون وسطی، بر بستر تحولات رنسانس، خالق تصویری نو از انسان و خدا و رابطهای نو میان آنها میشود و سناریوی نو و سمبولیکی میافریند. اکنون انسان به «تصویر خدا» و نماد شکوه و زیبایی او تبدیل میشود و میان آنها دیالوگ و گفتگو صورت میگیرد و روح خدایی در وجود انسان دمیده میشود و زمین و سعادت زمینی و خلاقیت زمینی به عرصه تبلور این قدرت و روح خدایی و شور سبکبال تبدیل میشود.
یا ما شاهد روایات نو از اسطورههای مذهبی مانند روایت نو از ایمان و ابراهیم توسط کیرکهگارد هستیم. در این تصویر نو و سمبلیک و خردمندانه از ایمان توسط کیرکهگارد در کتاب «هراس و دلهره»، ایمان ضد خرد نیست بلکه در واقع مرحله بعد از خردمندی است و هیچ ایمان واقعی بدون خردمندی و ورود به عرصه هیچی و پوچی ممکن نیست. «ابراهیم» کیرکهگارد در واقع نماد ایمان کورکورانه نیست که به خاطر فرمان خدایش حاضر به قتل فرزند خویش است. او موجودی خردمند است که همزمان به مرز خرد و ناتوانی خرد از جواب نهایی دست یافته است و پا به عرصه هیچی و پوچی گذاشته است و میداند که روایتش از خدا و زندگی یک روایت فانی و بر بستر هیچی و پوچی است. اما این هیچی و پوچی او را داغان نمیکند بلکه اگر او با لمس خرد به «ناممکن بودن خواست» خویش دست مییابد و به «قهرمان یاس بیپایان» تبدیل میشود، اکنون او با قبول «هیچی و پوچی» و بر بستر «قدرت هیچی» به این قدرت دست مییابد که «همه چیز ممکن است» و میداند که خدایش و ایمانش او را تنها نمیگذارد. او اینگونه به «قهرمان ایمان پارادکس» دگردیسی مییابد. یعنی ایمان اوج دانش و نماد خرد پارادوکس و نماد «قدرت پوچی» است. ازینرو ابراهیم کیرکهگارد یک «قهرمان ایمان» و قادر به رابطه پارادوکس است. ابراهیم کیرکه گارد به حرف خدایش گوش میدهد و فرزندش را به قتلگاه میبرد اما مطمئن است که خدایش قبل از این کار اسماعیل را نجات میدهد. زیرا او خدای عشق است و راهی جز این ندارد. ازینرو ابراهیم کیرکهگارد با یک ایمان متعصب مذهبی به قتلگاه نمیرود بلکه خندان و شاد و شوخچشمانه به آنجا میرود، زیرا میداند که خدایش او و اسماعیل را دوست دارد و یک خدای عشق است و راهی جز نجات او و فرزندش ندارد.. اینگونه ایمان به یک رابطه پارادوکس و خندان و به یک عشق پرشور و قابل تحول دگردیسی مییابد.
نمونه این رابطه پارادوکس و دیالوگ شوخچشمانه و رندانه را ما در رازو نیازهای عاشقانه و چندنحوی حافظ و مولانا و دیگر اشکال عرفان ایرانی و یا عرفان مذهبی نیز میبینیم. یا در برخی دیگر روایات مذهبی مذاهب ایرانی.
ازینرو نیز نمیتوان گفت که این مذهب یا آن مذهب ایمانش کورکورانه است و یا ضد خرد است. زیرا هر مذهبی چون مذهب اسلام و یا مسیحیت و غیره در واقع نمادی از قانون و «نام پدر» و یا «غیر بزرگ» است. موضوع نوع رابطه و ارتباط با مذهب است که ایجادگر یک مومن نارسیستی، رئال یا سمبولیک اسلامی، مسیحی یا زرتشتی و غیره است. بنابراین موضوع بلوغ ایمانی دستیابی به این رابطه سمبولیک و تثلیثی با خدا و مذهب و ایجاد هزار روایت از ایمان سبکبال و پرشور و خردمندانه است. هر مذهب و یا هر متنی دارای یک محدودیت تاویلی است و نمیتوان هر تفسیر و روایتی نو از آن ایجاد کرد، اما در چهارچوب این محدودیت تاویلی هر مذهب و هر متني دارای امکان تفاسیر و روایات مختلف و چشماندازهای مختلف است،. زیرا هر ایمان و هر مذهب در عین محدودیت تاویلی دارای یک ذات مشخص و نهایی نیست و یک روایت حاکم است. بنابراین موضوع دستیابی به هزار شکل فانی و ناتمام از این ایمان سبکبال و روایات نو از مذاهب و ایمان است و توانایی چالش این ایمانهای نو و سبکبال با یکدیگر بر بستر روادارای متقابل و ستایش زندگی و خدا به هزار زبان. زیرا با دستیابی به این ایمان سبیکبال و روایات سمبولیک، با دستیابی به این ارتباط تثلیثی و خندان با خدا و «غیر»، از طرف دیگر مومن ایرانی و انسان ایرانی به فردیت خویش دست مییابد. زیرا فردیت و قانون، فردیت و ازادی، فردیت فانی و روایت فانی از خدا و غیر لازم و ملزوم یکدیگرند . ما هیچگاه به ذات نهایی خدا و نام نهایی او پی نمیبریم و همینگونه نیز ما انسانها به سان تصویر متقابل او و تمنای او، موجوداتی فانی و نیازمند به «غیر» و به دیگری هستیم و دارای یک ذات نهایی و معنای نهایی نیستیم و همیشه یک تصویر ناتمامیم.
بحران ایمان در فرهنگ ایرانی
در پی تلاقی و ملاقات فرهنگ ایرانی با مدرنیت و شروع بحران مدرنیت/سنت ایرانی، در واقع هم مومن ایرانی و هم روایات حاکم از مذاهب ایرانی دچار بحران میشوند. زیرا اکنون آنها بایستی میان ایمان و مذهب خویش و خواستهای مدرنیت و اشتیاقات مدرن خویش و جامعه خویش یک تلفیق و هماهنگی ایجاد کنند و این کاری بس دشوار و نیازمند به ایجاد روایات نو و تلفیقی از ایمان و مذهب اسلام و غیره است. ازینرو ما در عرصه ایمان و مذهب نیز از دوران مشروطه مانند دیگر بخشهای بحرانزده فرهنگ ما شاهد دو شکل افراطی میل «بازگشت به خویشتن»و نفی مدرنیت و یا «میل فرار از مذهب و نفی مذهب و سنت و یا نفی ایمان و تقلید از مدرنیت» هستیم. حاصل این حالات افراطی یک چندپارگی درونی در ایمان ایرانی و مومن ایرانی و در حرکات نیروهای مذهبی ایرانی و ناتوانی از دستیابی به یک رابطه سمبولیک با مدرنیت و سنت و ایمان خویش و ناتوانی از دستیابی به یک یگانگی و ایمان نو و مدرن است.
این حالات افراطی مذهبی از طرف دیگر در شرایط کنونی نوعی فراز از مذهب و از ایمان و نوعی حالت «پوچگرایی» افراطی و مادیگرایی افراطی را ایجاد کرده است که روی دیگر همان حالت افراطی ایمان کورکورانه و نارسیستی است. زیرا به روایات مدرن از ایمان و به پروتستانیسم مذهبی و به روایات نو و تلفیقی از مذاهب مدرن ایرانی دست نمییابد.
معضل کنونی فرهنگ ایرانی در عرصه ایمان و در شرابط فروپاشی ایمان سنتی و کورکورانه، ضرورت دستیابی به این ایمان سمبولیک و رابطه سمبولیک با «غیر» و ایجاد هزار روایت نو و سبکبال از ایمان است. بدون دستیابی به این توانایی نو و ایمان سبکبال، بدون دستیابی به انواع و اشکال این روایات نو و مدرن از مذهب و ایمان، دستیابی به یک «مدرنیت ایرانی» و رنسانس ایرانی غیر ممکن است. زیرا چنین فرهنگی یا محکوم بدان است که مثل این دوران معاصر امروز سرسختانه و گاه کورکورانه مومن و اسیر یک روایت خویش از مذهب و غیره باشد و فردا ناگهان اسیر نفرت و خشم خویش به خدا و مذهب شود. یا اسیر حالات تعصب مذهبی و نفی و سرکوب دگراندیش و ملحد گردد و یا مثل اکنون اسیر پوچگرایی شود. در هر حال او اسیر رابطه نارسیستی عشق/نفرتی و یا رابطه رئال و کابوسانه کشتار ملحد و دگراندیش باقی میماند. جامعه و فرد این جامعه دچار یک حالت چندپارگی باقی میماتند و نمیتواتند پیوندی میان ایمان و مذهب خویش و ضروریات مدرنیت مانند قبول فردیت خویش و دیگری و قبول امکان تحول مراسم و رسوم دست یابد و قادر به تفکیک حوزهها باشتد. تا بتواند هم به حج و مکه روند و هم تن به دادگاه دنیوی و مراسم زمینی دهند. چنین جامعه دوپارهای آنگاه محکوم به حالات تهوع فردی و جمعی و گرفتاری مداوم در حالات بحران هویت و بحران ایمان و حالات افراطی «بازگشت به خویشتن» و یا «فرار از خویشتن و تقلید از دیگری» هستند. به جای اینکه به هزار روایت خویش از ایمان و مذهب دست یابند و با این روایت فانی از خدا و مذهب، خویش نیز هرچه بیشتر فانی و دنیوی شوند و به فردیت و حکومت قانون و آزادی قانونمند دست یابند.
باری فرهنگ ما و جامعه ما نیازمند این رابطه سمبولیک با «خدا و مذهب» و نیازمند این ایمان سمبولیک و هزار روایت از خدا و مذهب و از ایمان سبکبال و خردمند و شاد ایرانی است. بر بستر این ایمان نو و خردمند است که مومن ایرانی هم میتواند رابطهای شخصی و دیالوگی شخصی با خدا و مذهب خویش ایجاد کند و هم تن به قواعد شرع و عرف و سخنان رهبران مذهبی خویش دهد. هم بتواند به ستایش خدا و اجرای مراسم مذهبی خویش بپردازد و هم تن به سعادت و حکومت دنیوی خویش دهد. زیرا در این روایات فردی/جمعی سمبولیک و فانی از ایمان و بر بستر ضرورت زمانه، هم جا برای ایمان به خدا و مذهب است و هم جا و مکان برای دستیابی به فردیت و سعادت زمینی. زیرا با ایجاد این رابطه سمبولیک با خدا و مذهب و با دستیابی به هزار شکل و روایت از این ایمان سبکبال و با رهایی از تصاویر مطلق و جبار از خدا و مذهب، همزمان انسان ایرانی و مومن ایرانی خویش را و جهان سمبولیکش را سامان و نظم میبخشد و به فردیت و جهان فانی خویش دست مییابد. او چون تصویر فانی و سبکبالش از خدا و با قبول ناممکنی یافتن ذات نهایی خدا و خویش، قادر به تن دادن به جهان فانی و سمبولیک خویش و به مثلث عشق/ایمان/خرد خویش است. او اکنون خالق هزاران روایت از ایمان و بر بستر رواداری متقابل است و روایاتش فانی و قابل تحول هستند.
او اکنون میتواند بر ایمان کورکورانه و عشق کورکورانه بهتر غلبه کند و به ایمان خردمندانه و خرد مالامال از شادی و ایمان دست یابد و روایات فراوان از این عشق و ایمان بیافریند. او اکنون هم قادر به عشق زمینی و عشق الهی است و هر کلام و زبانش چون کلام حافظ چندنحوی و ناتمام است. او اکنون میتواند چون خدای ایرانی میترا که سمبل مثلث خرد، عشق، قدرت است و دارای هر سه قدرت است، اکنون روایاتی نو از این مثلث و توانایی خویش به سان این عاشق خندان، مومن سبکبال و خردمند شاد بیافریند و خالق «میترای خندان» و روایات نو از همه مذاهب ایرانی باشد.
با شروع تحولات مدرن در ایران و رشد دیالوگ و چالش بیشتر در مکانهای مذهبی و با رشد هر چه بیشتر روشنفکران دینی، ما شاهد رشد این روایات نو و سمبولیک از ایمان و مذهب هستیم. طبيعی است که هر روایتی و نیز روایات روشنفکران دینی، روایاتی ناتمام و نیازمند به آسیبشناسی هستند. اما موضوع مهمتر این است که گفتمان ایجاد روایات نو از ایمان و مذهب و ایجاد روایات سمبولیک و سبکبال از ایمان هر چه بیشتر مطرح و به ضرورت زمانه تبدیل میشود و این نمادی از رشد رنسانس و مدرنیت ایرانی است.
باری راه عبور از بحران ایمان در ایران دستیابی به این هزار روایت فانی و سبکبال از ایمان ایرانی و بر بستر عشق و دیالوگ پرشور ایرانی با «غیر» و با خدا است. باری اکنون زمان رسیدن این هزار روایت خندان و سبکبال از ایمان و زمان پرستش خدا و زندگی به هزار زبان است. زمان، زمان خواندن حدیث خویش از عشق و ایمان است و بر بستر روادارای متقابل و برای دستیابی به یک «وحدت در کثرت» مدرن و یا «کثرت در وحدت چندصدایی» ایمان، عشق و خرد ایرانی و زمان دیالوگ شوخچشمانه و رندانه عاشقان زمینی، عارفان زمینی و خردمندان شاد ایرانی و هزار روایت خندان و همیشه ناتمام آنها از عشق، ایمان و خرد و قدرت است.
ادبیات:
1/ کیرکهگارد: ترس و دلهره.
2- Zizek: körperlose Organe. S.256
منتشرشده در سايت ايران گلوبال
michael kors handbags
marc jacobs outlet
kate spade
uggs clearance
coach purses
coach handbags clearance
ugg clearance
nike shox clearance
cheap toms
north face sale
michael kors uk
burberry outlet
michael kors handbags outlet
tory burch outlet online
michael kors uk
christian louboutin
red bottom heels
uggs for cheap
ugg boots outlet store
furla bags
ugg boots outlet
tiffany and co jewelry
uggs black friday
pandora sale
cheap ugg boots
nike air yeezy
genuine ugg boots
vera bradley black friday 2014
nike heels
polo ralph lauren
pandora jewelery
ralph lauren pas cher
michael kors handbags
supra store
hollister kids
coach factory outlet online
ugg sale
oakley vault outlet
cheap ray ban sunglasses
rolex daytona
coach outlet store online
white converse
burberry bags
michael kors bags
abercrombie outlet
christian louboutin outlet
uggs outlet
coach outlet online
lebron james shoes for sale
coach factory outlet online
wholesale nike shoes
christian louboutin shoes
michael kors handbags
adidas trainers
oakley sunglasses wholesale
polo ralph lauren outlet
nba jerseys wholesale
michael kors outlet clearance
nike huarache black
white converse
cheap ugg sale
coach outlet online
levis 511
2016818caiyan
christian louboutin shoes
louis vuitton
chanel bags
ugg boots
minnesota vikings jerseys
tiffany and co
louis vuitton outlet
ugg boots
giuseppe zanotti
201612.29wengdongdong
patriots jerseys
miami dolphins jerseys
ghd flat iron
michael kors outlet online
kobe 9 elite
michael kors handbags
michael kors handbags
nike trainers uk
pandora jewelry