نبرد نهایی دو نسل در سایت زمانه «3»
نبرد نهایی دو نسل در سایت زمانه «3»
داریوش برادری روانشناس / روان درمان‌‌گر

هر ایرانی داخل یا خارج از کشور، هر اندیشه و هنر ایرانی داخل و یا خارج از کشور تبلور بحران مدرنیت/سنت و درگیر با یک بحران هویت و چندپارگی عمیق است. از درون این چندپارگی و بحران است که سرانجام نگاه و هنر مدرن ایرانی، هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی و هزاران روایت نو از مفاهیم مدرن و تلفیقی ایرانی زاییده می‌شوند و فرهنگ ایرانی و دیسکورس ایرانی، بر بستر قبول بحران و از درون هرج و مرج بحران، قادر به ایجاد رنسانس شادان خویش و قادر به عبور از تکرار تراژیک/کمیک بحران فردی و جمعی خویش و ایجاد یک جهان و هزاره نوی ایرانی است.

ابتدا با قبول بحران خویش و شناخت سیستماتیک آن و سپس با ایجاد تلفیق و عبور از تلفیق‌های شکننده، با عبور از دل‌آزردگی و کین‌توزی نارسیستی به خویش و به «غیر یا به دیگری» است که به جای مدرنیت‌ستیزی و سنت‌ستیزی، به جای غرب‌شیفتگی و سنت‌ستیزی، اکنون رابطه سمبولیک، نقادانه، پارادکس و خندان ایرانی با «غیر»، چه با خود یا با معشوق و یا با خدا و رقیب، شکل می‌گیرد. بر بستر این رابطه سمبولیک و پارادکس و بر بستر تلفیق سمبولیک ناشی از آن، اکنون هزاران روایت نو از «مدرنیت ایرانی» و از مفاهیم «زن و مرد مدرن ایرانی، زمان و مکان، از عشق، اخلاق و ایمان و خرد شاد ایرانی» زاییده می‌شوند و ما به «وحدت در کثرت» مدرن فردی و جمعی و در مسیری همراه و والاتر به حالت «کثرت در وحدت چندصدایی» پسامدرنی در خویش و در همه زمینه‌های سیاسی، فرهنگی و اندیشمندی فرهنگ خویش دست می‌یابیم و هنر و اندیشه‌هایی زاییده می‌شوند که برای هر دو جهان مدرن غربی و ایرانی خویش جذاب و چندنحوی هستند.

این‌گونه از درون شیزوفرنی فرهنگی و بحران عمیق دو سده اخیر فرهنگ ایرانی سرانجام نواها و هویت‌های نو مانند نسل «عارفان و عاشقان زمینی»، « نسل مهاجران دو ملیتی و روشنفکران چندمتنی ایرانی» شکل می‌گیرند و بازی نو و خلاقیت نوی ایرانی هر چه بیشتر شکل و امکان بیان می‌یابد و سترونی هزارساله پایان می‌یابد.

اینجاست که رنسانس ایران شکل می‌گیرد. رنسانسی که بر بستر بحران عمیق و همه جانبه فرهنگ و جامعه ما در حال شکل گیری است و هر خلاقیت و تحولی در زمینه‌های سیاسی، هنری، فکری تبلوری از این پروسه است. ما فرزندان این بحران و حاملان این رنسانسیم. رنسانس عشق و خرد شاد ایرانی، رنسانس ایمان سبکبال ایرانی، رنسانس خلاقیت و هزاره شکوهمند جدید فرهنگ ایرانی و کثرت در وحدت ایرانی مدرن و نو.

ما اکنون در پایان این دو سده بحران مدرنیت/سنت بزرگ فرهنگ خویش و در شرایط رشد این تحول مهم و سلامت نوین هستیم. اکنون گفتمان و دیسکورسی نو، مدرن و تلفیقی از اعماق جامعه و فرهنگ ایرانی در حال رشد است که پاسخ‌هایی نو و تلفیقی برای بحران فردیت، گیتی‌گرایی، بجران جنسیت و جنسی، بحران هویت و سیاسی و اقتصادی جامعه و فرهنگ خویش دارد. این گفتمان و دیسکورس در خویش دربرگیرنده هزاران نوا و رنگ است و این نواهای نو هر چه بیشتر قادر به آنند که بر بستر رواداری مدرن به چالش مدرن با یکدیگر و میان این نسل نوی عاشقان و خردمندان و مومنان شاد و سبکبال ایرانی دست زنند.

ازین‌رو مهمترین موضوع جامعه و فرهنگ ما نیز شناخت این روند و پروسه و تحکیم و استقرار این گفتمان نو در همه عرصه‌های فرهنگی وسیاسی به کمک چالش و دیالوگ مدرن و در جدلی خندان و بدون خون‌ریزی است. ازین‌رو نیز مباحث من در باب سایت زمانه در واقع، جدا از دفاع از حق مدرن و فردی خویش به سان یک نویسنده، در واقع تلاشی برای نشان دادن این نبرد میان این گفتمان نو و بقایای گفتمان سنتی، تلاشی برای نشان دادن قدرت این گفتمان نو در جدل با یک سایت و در جدال میان یک نماینده این نسل خندان و ضد قهرمان با گروهی از این نسل قهرمان و گرفتار در این بازی سنتی است. تا قدرت و شرارت خندان این نگاه نو و اجتناب‌ناپذیری پیروزی این گفتمان نو بر این نگاه سنتی هر چه بیشتر بر خوانندگان آشکار شود.

تا خواننده هر چه بیشتر به ضرورت این «وحدت در کثرت مدرن» و دیدن خویش به عنوان جزوی از این دیسکورس و گفتمان نو پی ببرد و بر بستر این احساس مشترک و با استفاده از قدرت و شرارت خندان این دیسکورس نو هر چه بیشتر به تحول فردی و جمعی، به رشد رنسانس کشور خویش کمک رساند.. زیرا باآنکه یک تحول عمیق و اصیل همیشه یک تحول چندجانبه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانی و با اشکال مختلف در سرعت تحولات است، اما در نگاه نهایی باز هم عنصر انسانی و تحول فکری و احساسی مهم‌ترین و اساسی‌ترین بخش تحول محسوب می‌شود. زیرا این تحول ایجادگر یک نگاه و گفتمان نو، خالق یک حالت و احساس نو و اعتماد بنفس و خلاقیت نوست و می‌تواند با این نگاه نو و قدرت و خرد تازه هم تحولات حقوقی و سیاسی را بهتر درک و رهبری کند و هم با کمک این تحولات خویش را تحکیم و گسترش بخشد و به پوست‌اندازی نهایی و چندجانبه دست یابد، به رنسانس فردی و جمعی دست یابد.


در این بحث نهایی و برای لمس جدل میان دو نگاه در سایت زمانه بایستی ابتدا هر چه بیشتر تفاوت دو نسل بر بستر یک «متانگرش» و به شیوه اجمالی برزسی شود. سپس، با بررسی تحولات صورت گرفته بعد از چاپ مقاله دوم، به شکل عملی این چالش و نبرد و شکل نهایی این نبرد در میان دو نسل در سایت زمانه پرداخته شود، تا هر چه بیشتر مرزها و فاصله‌ها و تفاوت‌ها شناخته شوند و معیارها مشخص‌تر شوند.

دو مرحله بحران هویت ایرانی و فرهنگ ایرانی

هر انسان ایرانی و هر خلاقیت هنری و فکری ایرانی در مسیر عبور از بحران به سوی خلاقیت و تلفیق نوی خویش بایستی از دو مرحله از بحران بگذرد و نوع گذار مثبت یا منفی او از این دو مرحله نشان می‌‌دهد که آبا او سرانجام قادر به یک پوست‌اندازی فردی و احساسی بوده است و به خلاقیت و تلفیقی مدرن دست یافته است و یا آنکه در نهایت به بازتولید سنت دست می‌زند و به نسلی نو از شکست دو سده اخیر ایران و به نسلی نو از پیرمردان و پیرزنان خنزرپنزری و یا رجاله‌های ایرانی تبدیل می‌شود. این دو مرحله به شکل اجمالی به شرح ذیلند:

1/ مرحله اول مرحله دیدن خطا و بحران سنت و فرهنگ خویش و لمس تاخیر بزرگ تاریخی فرهنگ خویش در نتیجه تقابل و آشنایی با نگاه مدرن و یا با فرهنگ مدرن است. حاصل این شناخت یک شوک فرهنگی و لمس فاجعه تاریخی و سکون فرهنگی خویش است. از درون این بحران نقد مدرن فرهنگ خویش و تلاش برای شناخت علل عقب ماندگی خویش رشد می‌کند که ما نمونه‌های آن را از روشنگری دوران مشروطیت تا کنون شاهد هستیم و هر ایرانی و یا مهاجر ایرانی به شخصه نیز این بحران و لمس شکست ایمان و اخلاق کهن را لمس کرده یا می‌کند و سعی می‌کند با جهان نو و اشتیاقات نو و مدرن خویش اشنا شود و به فردیت و سعادت دنیوی خویش دست یابد.

2/ مرحله دوم و اساسی در حین تلاش برای ایجاد یک نگاه نو و مدرن در زندگی فردی و جمعی و در حین خلاقیت فردی و جمعی رخ می‌دهد، زیرا در این مرحله است که فرد ایرانی متوجه می‌شود او نمی‌تواند، چه در زندگی عشقی و اخلاقی و یا روزمره فردی، به تقلید از مدرنیت بپردازد و هم می‌بیند که تکرار نگاه و احساس متفکران و هنرمندان مدرن برای او ناممکن است. او لمس می‌کند که حتی باوجود چیرگی بر هراس‌های سنتی و توانایی‌ لمس اشتیاقات مدرن خویش در پی اروتیسم، عشق مدرن، فردیت و سعادت دنیوی، یاز هم در جهان مدرن یک غریبه است و این مباحث برای او معناهایی متفاوت از جهان سنتی یا مدرن دارند و یا دربرگیرنده چندین اشتیاق و نگاه مدرن و سنتی هستند و او ناتوان از دست‌یابی به یگانگی مدرن و قادر به تحول خویش است. زیرا بستر فرهنگی ، زبانی و تاریخی او متفاوت است.

اینجاست که هر چه بیشتر خطوط سالم و بیمارگونه تحول از یکدیگر جدا و مشخص‌تر می‌شوند. زیرا خطوط بیمارگونه این تحول به شیوه نوعی کین‌توزی به «غیر» و عدم تلفیق سمبولیک و به شیوه حالت سیاه/سفید نارسیستی «بازگشت به خویشتن و یا نفی سنت» است. شیوه بیمارگونه ای که در واقع بیماری اصلی دو سده اخیر ایران بوده است. حتی بهترین روشنفکران و هنرمندان ما چون فروغ و هدایت در بن‌بست ناتوانی از این تلفیق و تحول نهایی از بین رفتند.

حالت سالم و گذار مثبت از این بحران به شیوه درک سیستماتیک این تفاوت‌ها و اختلافات و تلاش برای ایجاد تلفیق و پذیرش ترمیزی و سمبولیک مفاهیم مدرن بر بستر فرهنگی خویش است. هر فرهنگی و هر دیسکورسی دارای یک محدودیت تاویلی و مرزهای تاویلی است و بنابراین نمی‌توان هر زبان و هر فرهنگی و یا هر متنی را بدلخواره تاویل و تفسیر نو کرد، اما وقتی فرد این تفاوت‌های مفاهیم مدرن و سنت را در عرصه فردی و شغلی خویش بداند و لمس کند و برای مثال تفاوت مفاهیم «عشق، دوستی، اخلاق، ایمان، خرد و غیره» را در هر دو فرهنگ مدرن و سنتی خویش ببیند و چندپارگی درونیش را لمس کند، آنگاه می‌تواند بر بستر فرهنگ ایرانی خویش شروع به پذیرش سمبولیک، تثلیثی ، پارداکس و نقاادانه این مفاهیم مدرن و ایجاد مفاهیم و هنر و اندیشه‌ی نوی ایرانی از این مفاهیم کند و انواع روایات تازه و مدرن از پروتستانیسم مذهبی، از عشق و خرد و از هنر و اندیشه ایرانی بیافریند و به هزار روایت نو در ارتباط با «غیر»، چه با معشوق و رقیب و یا با خدا، دست یابد و با این هویت نو و نگاه مدرن و دیسکورس نو شروع به تحکیم حقوقی و سیاسی این پروسه و دیسکورس تازه سازد. امروزه این «گفتمان تلفیق» و تلاش برای ایجاد نگاه‌هایی نو و چندنحوی و چندلایه در واقع گفتمان حاکم و پیش‌رونده در فرهنگ ماست و موضوع مهم عبور از تلفیق‌های شکننده به سوی تلفیق‌های قوی و همیشه ناتمام و سمبولیک است.

تفاوت میان نگرش‌ها و روشنفکران ایرانی را نیز می‌توان به شیوه‌ای نسبتا دقیق و علمی بر پایه این شناخت سیستماتیک بازیافت و بررسی کرد، خواه موضوع بحث یک مقاله و خلاقیت هنری و علمی باشد و یا موضوع بحث یک سایت و شیوه نگرش درون آن باشد.



سه نوع نگرش ایرانی به «غیر» و تفاوت و تشابه آن‌ها

در نوع نگرش انسان بنیادگرای ایرانی تا روشنفکر بینابینی و در شکل نهایی «تلفیق» مدرن و سمبولیک ایرانی می‌توان سه شکل برخورد ایرانی به «غیر» را مشاهده کرد. همان‌طور که در مقالات قبلی مطرح کردم، این نوع برخورد به «غیر» نشان‌دهنده درجه بلوغ و یا بحران‌زدگی یک نگرش و یک فرهنگ است. شکل نارسیستی و در پی یگانگی با «غیر» یا غرب‌ستیز یا غرب‌شیفته است. شکل «رئال و کابوس‌وار» ارتباط با «غیر» در پی کشتار و سرکوب مخالف و یا دگراندیش و یا عنصر مدرن و یا سنت است. شکل بالغانه و «سمبولیک» ارتباط با «غیر» به رواداری مدرن و دیالوگ و تلفیق و پذیرش مدرنیت در بستر فرهنگی خویش دست ‌می‌یابد.

در واقع سه شکل مهم نگرش‌های ایرانی، یعنی شکل بنیادگرایانه گرفتار حالات عمیق سنتی و هراسان از «غیر» و از مدرنیت، اشکال بینابینی و با تلفیق شکننده مدرنیت/سنت و شکل بالغ یافته تلفیق در واقع سه مرحله گذار یک مسیر مشابه و با تفاوت‌های مهم کمی و کیفی هستند. هر ایرانی در واقع برای تحول خویش محکوم به گذار از این سه مرحله دگردیسی است.

در حالت «بنیادگرایانه و افراطی» نارسیستی یا کابوس‌وار گرفتار هراس و وحشت از «غیر» بناچار دیکتاتوری ایرانی و استبداد سلطانی و نفی چالش و دیالوگ مدرن رشد می‌کند. در حالت دوم و بینابینی، روشنفکر و نگاه او کم‌کم تن به مفاهیم مدرن می‌دهد، اما شخص هنوز گرفتار لحن و حالت نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه، سیاه/سفیدی ایرانی است و بناچار در نهایت به یک مومن نو و سنتی و به بازتولید سنت گرفتار می‌شود. زیرا در زیر لوای کلمات مدرن هنوز لحن قهرمانانه، نارسیستی و جدل اهورا/اهریمن، قهرمان/دیکتاتور و سیاه/سفیدی حاکم است و بنابراین در نهایت او خود به یک دیکتاتور جدید و پیرمرد خنزرپنرری حافظ سنت و نماد بحران تبدیل می‌شود، وقتی که مثل جامی رئیس سایت می‌شود و یا مثل دیگر هم‌محفلی‌های ایشان باعث مسخ سایت مدرن زمانه به یک شیوه اداره سنتی همراه با ججره‌های ارثی نیلگون و دیگران می‌گردد.

تنها در حالت سوم و تلفیق سمبولیک، تثلیثی و مدرن است که در واقع لحن کلام و حالت انسان ایرانی کم کم تغییر می‌کند. زیرا او با دست‌یابی به «فردیت» خود که یک فردیت تلفیقی است، در واقع هم‌زمان به ارتباط سمبولیک و تثلیثی و با فاصله و نقادانه با خود و با دیگری دست می‌یابد و به تفاوت مدرن و ناتمام خویش از «غیر» و لمس نیاز خویش به «غیر» می‌رسد. ابتدا با این فردیت تلفیقی است که او اکنون احساس می‌کند در جهان خویش است، او خودش است و قادر به خلاقیت است و هم‌زمان می‌داند که این «خود و فردیت» یک خلاقیت و یک پروژه همیشه ناتمام است. اینگونه او نیازمند و قادر به چالش و دیالوگ مدرن و ایجاد خلاقیت‌های چندنحوی و چندلایه فردی و جمعی است. طبیعی است که او نیز دارای ضعف‌های خویش است و این حالت نو یک حالت ارثی نیست بلکه بایستی مرتب از نو ساخته و تحکیم یابد .از طرف دیگر او، با عبور از نگاه نارسیستی و تک‌ساختی شیفتگانه/متنفرانه، قادر به ایجاد نگاهی پارادکس و خندان به خویش و به زندگی است و همیشه به قول معروف یک جای عشق و تئوریش می‌لنگد و محکوم به تحول است. او به قول معروف و با غرور اکنون حتی وقتی سکته می‌کند، در واقع سکته ناقص می‌کند. زیرا می‌داند که همیشه جهان و خلاقیتش ناتمام است.

مشکل سایت زمانه در لحظه کنونی این است که بر اساس اساسنامه بایستی سایت زمانه در واقع ایجادگر چهارچوب و فضایی برای این نگاه‌های «متفاوت و تلفیقی» این نسل در نسل مهاجران دوملیتی و روشنفکران و هنرمندان چندمتنی ایرانی باشد اما رهبری سایت گرفتار حالت و بحران این نسل بینابینی ناتوان از تحول نهایی و پوست‌اندازی نهایی است و بنابراین تگاه متفاوت و چندصدایی در سایت سرکوب می‌شود و اساسنامه سایت مسخ می‌گردد.

معضل همه کسانی از قبیل جامی، کلانتری، نوش آذر و بسیاری دیگر از هم‌محفلیان ایشان در این است که چون قادر به این تحول نهایی نبوده‌اند به ناچار با آنکه از یکطرف برای مدرنیت و آزادی سینه چاک می‌دهند، اما در همان‌لحظه از طرف دیگر روابط سنتی و گروه‌گرایی سنتی را در سایت رایج ساخته‌اند و به سرکوب هر صدای متفاوت می‌پردازند، همان‌گونه که سرانجام اکنون جامی به منع دائم و عدم انتشار مقالات من در سایت زمانه دستور داد و دیگران در برابر این ‌کار او سکوت کردند. همان‌طور که جامی و این دوستان در نقد سانسور در داخل کشور مقاله‌های فراوانی در همین چند هفته نوشتند و هم‌زمان او بدون هیچ تاخیری نقد مقاله من بر این مقاله را سانسور کرد و دیگران در برابر این سانسور ساکت ماندند و باز هم در باب سانسور در داخل کشور سینه چاک دادند و سینه‌زنی راه انداختند. نمادهای این بحران بینابینی این نسل و اجتناب‌ناپذیری این بازتولید سنت و روابط سنتی توسط این نسل و نفی قدرت‌های مدرن خویش و مسخ مدرنیت را می‌توان با کمک نقد و ظنز مدرن به چند بخش ذیل تقسیم کرد و هم‌زمان معیارهایی برای شناخت این مباحث در اختیار خواننده گذاشت:

معیارهای شناخت گذار بالغانه و سمبولیک از حرکات و نوشتارهای بینابینی و گرفتار حالات نارسیستی

1/ مهمترین معیار و وسیله شناخت این نسل بینابینی در واقع لحن قهرمانانه و نگرش نارسیستی سیاه/سفیدی و گرفتاری در دیسکورس و جدل سنتی دیو/قهرمان است. این نسل با آنکه قادر به انتقاد مدرن از معضلات جامعه خویش است، اما از منتقدان مدرنی چون کلانتری تا مدیر سایتی چون جامی و غیره همه و همه دچار این حالت و نگاه نارسیستی سیاه/سفیدی و گرفتار این جنگ دیو/قهرمان هستند. ازین‌رو به قول دوستی این نسل حالت «روشنفکرانی پیامبر‌گونه» را دارند و برای مثال یک دفعه کل فزهنگ خویش را عاری از عقلانیت و هنر می‌بینند و یا مثل جامی برای سانسور در ایران گریه و زاری می‌کنند، عزاداری راه می‌اندازند و قهرمانانه از جدل میان سانسورچی و ملت آزادی‌خواه سخن می‌گویند و همان‌ لحظه خود دست به سانسور می‌زند، وقتی کسی به نقد این حالات آنها بپردازند. یا آنها با هر وسیله سنتی سعی در سرکوب نگاه متفاوت می‌کنند، همانطور که در دو مقاله قبلی نشان دادم. آنها در این شیوه و حالت نارسیستی خویش در پیوند و خویشاوندی تنگاتنگ با رقیب بنیادگرای و نگاه سنتی هستند و این خویشاوندی به شکل اجتناب‌ناپذیری باعث می‌شود که در نهایت حالات و قدرت‌های مدرن خویش را نیز مسخ کنند و به بازتولید سنت دست زنند. آن‌ها در واقع مانند رقیب بنیادگرای خویش در حالت جنگ روشنگرانه و قهرمانانه با «غیر» هستند و نمی‌بییند که با بازتولید جنگ تراژیک دیو/قهرمان و با ادامه نگاه نارسیستی و تک ساحتی ، در واقع آنها خودشان یکی از مهم‌ترین حافظان و عاملان بازتولید این دیسکورس سنتی و سنت هستند. زیرا تا قهرمانی است، دیو نیز مرتب بازتولید می‌شود و جنگ ترازیک دیو/قهرمان ادامه می‌یاد و دیسکورس مدرن و چالش مدرن نمی‌تواند تحکیم یابد .ازین‌رو نیز به شیوه‌ای ترازیک/کمیک آن‌ها در عمل به نفی چالش و دیالوگ مدرن و عنصر متفاوت می‌پردازند.

2/ معیار دوم برای شناخت عنصر سنتی و بینابینی از فردیت و تلفیق مدرن در این است که اولی و دومی ناتوان از تلفیق هستند. پس یا به دفاع خشم‌گینانه از سنت و یا تقلید مدرنیت می‌پردازند و یا مونتاژگر مفاهیم مدرن هستند، بدون آنکه به درک سیستماتیک و بر بستر فرهنگی و تاریخی آن‌ها دست یافته باشند. ازین‌رو نیز ناتوان از ایجاد مفاهیم نو و مدرن و تلفیقی از مفاهیم مدرن« زمان و مکان ایرانی»، مفاهیم مدرن عشق و خرد و ایمان ایرانی هستند و نمی‌توانند ،بر بستر قبول محدودیت تاویلی تفاسیر نو، به ایجاد هزاران روایت نو و تلفیقی از «غیر»، از سنت و مدرنیت، دست یابند. نمونه این تلفیق‌های نوی نسل ما را می‌توان در نگاه ده‌ها شاعر و هنرمند جدید چون نسل شاعران هفتاد و پساهفتاد، چون نسل روشنفکران مذهبی و یا روشنفکران چپ و پسامدرن ایرانی، در نسل هنر و نگاه تلفیقی ایرانی دید و بازیافت و هم‌زمان بایستی به نقد و آسیب‌شناسی آنها پرداخت. زیرا این نگاه‌ها بنا به ذات مذرن و پسامدرن و تلفیقی خویش همیشه یک اثر ناتمام و قادر به تحول هستند. نمونه‌ای از آن مفاهیمی جدیدی از زمان و مکان ایرانی، از عشق و خرد شاد ایرانی و ایمان سبکبال ایرانی در کتاب «اسرار مگو» ی من است که در واقع بخش اول این کتاب چندجلدی است. (1 به ویژه از صحفه 5 تا 25)


3/ حاصل این ناتوانی از دست‌یابی به ارتباط سمبولیک و تثلیثی و قادر به فاصله‌گیری، نقد پارادکس و بر بستر احترام متقابل و ناتوان از تلفقق این است که اعمال، گفتار و نوشتار این نسل دچار بحران و مرتب محکوم به بازتولید سنت و شر ایطی است که در واقع در پی عبور از آن است. نمونه‌های فراوانی از این موضوع را در دو مقاله قبلی نشان داده‌ام. فقط می‌خواهم، برای روشن شدن مطلب و همراه با طنز برای شکاندن بهتر این نظم بیمارگونه، مثال‌هایی دیگر بیاورم.

3/1 یک نماد این تناقض و بیماری در تناقض درونی میان «خبر سخن و گفتار» و « لحن سخن و احساس نهفته در سخن و گفتار» است. از آنجا که احساس همان احساس سنتی و گرفتار حالت مطلق‌گرایانه نارسیستی و سیاه/سفیدی باقی مانده است، پس بناچار نوشتارو سخن مدرن بیشتر چون لعابی برای حالت سنتی باقی می‌ماند. نمونه آن روش نوشتار آقای جامی است که لحن مدرن و مودبانه او با چنان احساس و خشم سنتی درونی همراه است که مرا به یاد سفرنامه یک فرد خارجی از ایران دوران قاجاریه می‌اندازد. او حکایت می‌کند که وارد دهی می‌شود و پسر فئوال ده که مدتی در انگلیس درس خوانده است و اکنون جای پدر را گرفته است، می‌خواهد یک رعیت را به علت نافرمانی تنبیه کند و هم‌زمان می‌خواهد مدرن برخورد کند .پس با لحنی مدرنی می‌گوید« لطفا این رعیت محترم و گرامی را صد ضربه شلاق بزنید».

آقای جامی در برخوردش به نقد من در ایمیل قبلی نیز کاری جز این نمی‌کند و پس از انتشار این مقاله دقیقا این حالتش و تناقضش و تلاشش برای سرکوب نگاه من با لعابی مدرن افزایش می‌یابد. ابتدا با همه وسیله‌ای سعی می‌شود که این مقاله انعکاس زیادی نیابد. سپس آقای جامی و خانم دولتشاهی که متوجه شده‌اند با نقد ایمیل‌هایشان چطور معضلاتشان رو شده است، به من ایمیل می‌زنند که این ایمیل‌ها خصوصی بوده است و می‌توانند مرا مورد پیگرد قانونی قرار دهند. بعد از اینکه من با خنده و با یادآوری اینکه این ایمیل رسمی بوده است و نه نامه فدایت شوم ومن حق دفاع از خویش و مقاله‌ام را دارم و بعد از توضیح اینکه در واقع این من هستم که به علت تکذیب شغلیم توسط جامی حق پیگرد قانونی دارم، آنگاه آقای جامی مجبور می‌شود ابتدا یک معذرت‌خواهی نصفه و نیمه کند و بگوید که مرا با برادرم کوروش برادری اشتباه گرفته است و اکنون پی برده است که من روانشناسم. اما سپس ادامه می‌دهد با این‌حال باز هم معتقد است که من روانشناس نیستم و ار زوانشناسی چیزی بلد نیستم، چون موافق میل ایشان سخن نگفته‌ام.( من چون به ایشان قول داده‌ام که این ایمیل‌های تراژیک/کمیک ایشان را و خانم دولتشاهی را منتشر نکنم، پس از انتشار کامل این ایمیل خودداری می‌کنم. اما به ایشان اجازه می‌دهم برای ایجاد یک تئاتر خندان در سایت زمانه این ایمیل‌ها را منتشر کنند.)

جالبی موضوع اینجاست که اکنون پس از یکسال کار و مقاله نویسی در سایت زمانه، تازه آقای جامی یادش می‌اید که مرا با برادر جامعه‌شناسم اشتباه گرفته است. اما انگار ایشان دچار آلزهایمر زودرس شده اند. زیرا از یاد برده‌اند که در همان اویل کار من در سایت و پس از نقد من بر مقاله ای از خانم رحیمی، ایشان یک‌بار مرا به نام کوروش برادری صدا و انتقاد کردند، زیرا او نیز کامنتی بر مقاله ضعیف و تزاژیک این ژورنالیست گرامی ناآشنا به مباحث جنسیتی نوشته بود.. پس از اعتزاض من به این عمل، ایشان آن بار نیز معذرت خواستند. اما به قول معروف آدم دروعگو کم حافظه است و وقتی آلزهایمر نیز بگیرد، آنگاه همین می‌شود که اکنون اتفاق می افتد.

موضوع خنده‌دار اما این است که آقای جامی سریع بعد از معذرت‌خواهی دوباره به تکرار توهین دست می‌زند و بدون هیچ آشنایی به روانکاوی و روانشناسی دوباره حکم صادر می‌کند. سپس اجازه انتشار مقاله جدید من به نام « روان‌کاوی پسامدرنی راز سادومازوخیسم» را در سایت به علت انتقاد من از ایشان را نمی‌دهد و در واقع درج مقالات مرا در سایت زمانه ممنوع می‌کند و حکم اخراج یک نگاه متفاوت را صادر می‌کند. اینجاست که آقای جامی ضد سانسور در عمل به همان سانسورچی مورد انتقادش دگردیسی می‌یابد، پیوند درونیش با او را نشان می‌دهد و تکرار تراژیک/کمیک همان فزرند فئودالی است که اکنون خاطی و منتقد خویش را منع و شلاق می‌زند. زیرا او ناآگاهانه و گاه آگاهانه در پی رعیت و شخصیت‌پرستی و هم‌نطری بیمارگونه و محفل‌گرایی در سایت است تا ایجاد فضایی برای چندصدایی و چالش مدرن. طبیعی است که من حتی باور دارم که اقای جامی به شحصه هیچ قصدی برای سرکوب با نیت و عمد من ندارد، اما بحران و ناتوانی او از تحول نهایی دقیقا این سرکوب و سانسور را اجنتباب‌ناپذیر می‌سازد و قدرت‌های مدرن او را مسخ می‌کند. همان‌طور که سانسورچی درون کشور نیز در واقع اختلاف شخصی با فرد سانسورشده ندارد و فقط به شیوه نارسیستی و سیاه/سفیدی از آرمان و محفل خویش و رهبر خویش در برابر یک نقد و نگاه متفاوت دفاع می‌کند .موضوع دقیقا این شباهت‌های ساختاری است.


3/2 فردیت مدرن به معنای قبول و لمس تفاوت خویش با دیگری و نیاز خود به ارتباط با «غیر» است. ازین‌رو یک ایرانی مدرن برای لمس و خلق فردیت خویش بناچار بایستی هم تفاوت فردی خویش را با روایت عمومی از سنت و فرهنگ خویش ببیند و هم تفاوت فردی خویش را با روایت عمومی از «فردیت» مدرن لمس کند، زیرا بستر فرهنگی و تاریخی او متفاوت است. با لمس این تفاوت‌ها و عبور از بحران‌های مداوم است که سرانجام و گام به گام از درون بی‌ریشگی اولیه و لمس غریبگی خویش در جهان سنتی و حتی در جهان مدرن و در عین حال لمس پیوند و علاقه خویش به هر دو جهان است که کم کم مهاجر و یا فرد خلاق ایرانی قادر به ساختن هویت نو و «فردیت متفاوت» خویش است. فردیت متفاوتی که یک «وحدت در کثرت» مدرن و یا «کثرت در وحدت چندصدایی» و همیشه ناتمام است و هر نگاهش به عشق و زندگی و هر کلامش دارای چندنحو و چندمعناست. با این هویت نو او قادر به عبور از چندپارگی به چندلایگی مدرن و پسامدرنی بوده است و هم‌چنان ریشه در فرهنگ ایرانی و مدرن خویش دارد و از هر دو روایات نو می‌آفریند. ازین‌رو نیز مهاجران در واقع یک عنصرپسامدرن هستند، همان‌طور که این نسل نوی تلفیقی در فرهنگ اولیه ایرانی خویش قادر به ایجاد روایات جدید از سنت و قادر به نوزایی فرهنگی هستند.

حاصل این دست‌یابی به فردیت مدرن و تلفیقی خویش، به این وحدت در کثرت نو و ناتمام، این است که اکنون آن‌ها نه تنها قادر به فهمیدن مفاهیم مدرن هستند بلکه قادر به لمس و احساس مدرن و پسامدرنی هستند. اکنون این مفاهیم در آن‌ها و در نگاه و اعمال آن‌ها هر چه بیشتر نهادینه می‌شود، ریرا به فردیت متفاوت خویش، به جهان متفاوت و مدرن ایرانی خویش دست یافته‌اند. انسان گرفتار بحران سنت و یا نسل بینابینی و بحران‌زاده‌ای چون جامی و دیگران چون دقیقا ناتوان از دست‌یابی به این فردیت متفاوت خویش هستند، ازین‌رو آن‌ها در لحظاتی که بایستی به شیوه بدیهی مدرن حرکت و احساس کنند، در واقع به عمل متناقض و ضد مدرن دست ‌می‌زنند. زیرا نگاه و فردیت مدرن در آن‌ها نهادینه و تبدیل به یک حالت و نگاه جاافتاده درونی نشده است. ازین‌رو آن‌ها در لحظاتی که ضرورت حرکت و هشیاری مدرن لازم است، ناگهان دچار تناقض سنتی می‌شوند، دست به عمل مدرن نمی‌زنند و مانند تمامی نویسندگان سایت زمانه در برابر سرکوب اندیشه و نگاه متفاوت یک همکار سکوت اختیار می‌کنند. در همان لحظه که ناتوان از دفاع از حق چالش مشخص و مدرن یک همکار و نگاه متفاوت هستند، در همان لحظه برای آزادی دور و آرمانی سینه مدرن می‌زنند و نوحه می‌خوانند.

برای درک و لمس منطق این بی‌عملی و تناقض گفتار و رفتار بایستی به تناقض میان سخن مدرن و احساس سنتی در آنها توجه کنیم که باعث آن می‌شود در لحظات مهم ناتوان از عمل کردن باشند و یا با سکوت خویش سرکوب را تایید کنند. زیرا احساس و حالت درون هنوز گرفتار حالت و نگاه نارسیستی و سیاه/سفیدی سنتی است. گرفتار کیش شخصیت پرستی و محفل‌گرایی سنتی است.

دولت‌آبادی در کتاب «کلیدر» برای نشان دادن بی‌عملی و ناتوانی حزب توده در لحظات بزرگ تاریخی یک ضرب‌المثل سبزواری را بیان می‌کند که بهمان اندازه درباره جامی و نسل او و نویسندگان و برنامه‌گذاران سایت زمانه و سکوت و بی‌عملی آنها در برابر سرکوب نگاه متفاوت و یا همکاری عملی آنها در این سرکوب و نفی مبانی مدرنیت صادق است. حالت این دوستان نیز مانند این ضرب المثل سبزواری است که می‌گوید: « سگ ما وقتی گرگ به گله حمله می‌کند، ریدنش می‌گیرد».

این دوستان نیز به دلیل تناقضات درونی در لحظات حرکت و چالش مدرن دچار یک «گریپاژ احساسی» می‌شوند و به زبان طنز موتورشان جام می‌کند. حال نیز آنها در لحظه این سرکوب و توهین و شانتاز که دقیقا سره از ناسره بازشناخته می‌شود و می‌توان براحتی دید که چه کسانی به اصول مدرن وفادار می‌مانند و از چالش و دیالوگ مدرن دفاع می‌کنند، زیرا این اصول در ‌آنها به احساس بدیهی تبدیل شده است ، و چه کسانی با سکوت و یا با تبدیل شدن به پست‌چی هشدارهای سنتی به سایت‌ها برای عدم انتشار مقاله من و غیره به دفاع از این سرکوب می‌پردازند. اینجاست که می‌توان دید که چگونه این قهرمانان بزرگ آزادی در لحظه سرکوب نگاه مدرن و متفاوت یک همکار ناگهان به قول دولت‌‌آبادی از ترس «....» می‌گیرند و در هر سوراخی قایم می‌شوند و به زبان طنز ایرانی نیاز به «آب‌طلا» دارند زیرا زهره شان ترکیده است و هراس از بیان نگاه مدرن دارند و یا واقعا اهمیت موضوع را درک نمی‌کنند، زیرا فکر مدرن تبدیل به احساس و حالت مدرن نشده است. سکوت برنامه‌گذاران سایت و روشنفکرانی چون کلانتری و یا حرکات پشت‌پرده سنتی نوش‌آذر و غیره بهترین دلیل بر این مدعاست. اما من می‌خواهم از دو نفر دیگر نام ببرم که به ویژه از آن‌ها انتظار این دفاع بدیهی از مباحث مدرن و روابط تخصصی مدرن را داشتم.

اولین فرد آقای ابراهیم نبوی است که به عنوان طنزنویس معروف و خوب ایرانی معرف حضور همه ماست. پس از تقسیم قدرت جدید در سایت زمانه، ایراهیم نبوی، به قول ایمیلی از خود او، به مسئول بخش وب‌سایت زمانه تبدیل می‌شود و جالب اینجاست که از زمان قدرت‌گیری بیشتر او در بخش وب‌سایت زمانه، برخورد مدرن و تخصصی به مقالات افزایش می‌یابد. زیرا نبوی، بر اساس ایمیلی از خود او به من، به خودش اجازه نمی‌داد که برای مثال در بحث تخصصی من مثل اقای جامی که یک مرجع تقلید صاحب نظر درباره همه مطالب است، اظهار نظر کند و مقاله را سریع درج می‌کرد و فقط به ادیت مقاله می‌پرداخت. او قادر به این تفکیک حوزه‌ها بود، جدا اینکه به قول خودش از برخی نگاه‌های نوی من خوشش آمده بود. اما همین ابراهیم نبوی در لحظه شروع درگیری و انتقاد من به سایت ناگهان غیبش می‌زند و انگار نه انگار که مسئول سایت است و حتی جواب ایمیل‌های متعدد مرا در باب توهین خانم دولتشاهی نمی‌دهد و یا اکنون به جای او در واقع دیگر بار اقای جامی تصمیم می‌گیرد و دست به اخراج مقالات من و جلوگیری از همکاری من با بخش وب‌سایت زمانه می‌کند و انگار آقای نبوی هیچ قدرت و سخنی ندارد و حرف‌هایش در باب احترام به تخصص دیگران یادش رفته است. چگونه این اتفاق ممکن است که طنزنویس بزرگ مملکت ما در چنین حالتی خود به طنزی و کاریکاتوری از یک انسان مدرن تبدیل شود و در برابر سرکوب اشکار سکوت اختیار کند؟

به زبان طنز دوستی ایشان را به عطایش بخشیدیم، لااقل به عنوان مسئول وب‌سایت یا یکی از مسئولین وب‌سایت حتی جواب ایمیل‌های متعدد را نمی‌دهد و گویی بایستی قهرمان طنز ایران را در سوراخ موش بازیافت. گویی طنزنویس بزرگ ما فقط لافی زده است و این دوست ما پی نبرده است که حتی لاف‌زدن نیز هنری است که بایستی ابتدا آن را یاد گرفت تا اینگونه سرانجام خویش را کوچک و به کاریکاتوری از یک انسان مدرن و رئیس مسئول مدرن نسازد. این تحول و چرخش منفی تنها وقتی ممکن است که این دگردیسی مدرن و ایجاد فردیت مدرن ایرانی درست صورت نگرفته باشد و در زیر لوای نگاه مدرن هنوز احساس سنتی بسیار قوی باشد. آنگاه در لحظات احساسی و عملی دقیقا این احساس و شیوه رفتاری کهن پیروز می‌شود و به قول سبزواری‌ها سگ ما موقع حمله گرگ تازه ... می‌گیرد.

بگذارید به این استاد بزرگ طنز ایران کمی با طنز نو و روان‌کاوانه برخورد کنیم، شاید سلاح طنز و خنده زیبای طنز بتواند او را متوجه خطایش کند و او بتواند با خنده‌ای به خطای خویش پی ببرد و تحولی نو یابد. جالب اینجاست که چون این تحول مهم و احساسی در او صورت نهایی نیافته است، آنگاه «ابراهیم» ما در لحظه عمل به یک «ابراهیم» سنتی و یا به کاریکاتوری از یک «ابراهیم» مدرن دگردیسی می‌یابد ، به جای اینکه لااقل برای مثال به «ابراهیم کیرکه‌گارد» تبدیل شود و به قول کیرکه‌گارد به پارادکس ایمان و قدرت هیچی دست یابد و با خنده اسماعیل را به سوی قتل‌گاه برد، زیرا می‌داند که خدایش خدای عشق است و نمی‌تواند کاری جز آن کند که اسماعیل را نجات دهد. «ابراهیم» ما ناتوان از این تحول است و بنابراین اودر واقع هم «اسماعیل و نگاه نو» را به قتل‌گاه می‌رساند و یا در سکوت قتلش را می‌پذیرد و هم گوسفند را به مثابه سپاس و ثمره این سکوت به خانه می‌برد و نذر می‌کند و صدقه می‌دهد.«ابراهیم» ما، به جای تحول مدرن و دفاع از سخن خویش و تفکیک حوزه‌ها و دفاع از حق چالش و دیالوگ مدرن، در برابر سرکوب این نگاه سکوت اختیار می‌کند و احتمالا با گوسفند هدیه گزفته برای سکوت مومنانه‌اش جشنی در ردای دوستی و همکاری مدرن می‌گذارد و در وصف آن طنز می‌سراید. این ناتوانی است که باعث می‌شود او به ابراهیم کیرکه گارد تبدیل نشود، چه برسد به انکه به «ابراهیم پسامدرن» تبدیل شود که حتی دیگر نیازی نمی‌بیند که از جایش بلند شود و تن به این امتحان دهد، زیرا او می‌داند رابطه او با خدا و با «غیر» یک روایت قابل تغییر است. پس روایتی نو از ایمان و عشق به خدا و دیالوگ با خدا می‌آفریند و تن به چشم‌اندازی نو می‌دهد که در آن نه نیازی به آزمایش و قربانی کردن اسماعیل و یا گوسفند است. زیرا همیشه چشم‌اندازها و روایاتی نو از ایمان، از عشق و خرد ممکن است و هر پدیده لحظه تلاقی ده‌ها چشم‌انداز و روایت ناتمام است و هر روایتی با خویش زبان و جهانی نو و بازی‌ایی نو از عشق و خرد و ایمان به همراه دارد.


فرد دیگر کاظم زضازاده همکار روانشناس و روان درمان‌گر من در سایت زمانه است که در واقع با سکوتش در برابر سرکوب یک همکار متخصص، به طریق وحشتناکی تراژدی این نسل و ناتوانی نهایی آن‌ها از لمس و بیان نگاه مدرن را نشان داد و در واقع با این سکوت و همراهی پنهان با سرکوب، عدم بلوع و عدم دگردیسی نهایی عمیق نگاه و حرکت خویش را نشان داد. به این دلیل نیز همان‌طور که در نقد قبلی در باب کارهای خوب این همکار گرامی گفتم، نگاه و شیوه نگرش روانشناختی او ناتوان از لمس مباحث پسامدرنی بوده است. این ناتوانی در واقع به معنای ناتوانی از ایجاد فردیت متفاوت و تلفیقی خویش و ناتوانی از نهادینه شدن مفاهیم بدیهی و تخصصی در او بوده است. ناتوانی که در لحظه عمل باعث این بی‌عملی و سکوت تاییدکننده سرکوب چالش مدرن و سرکوب رابطه رواداری مدرن می‌شود.

آقای جامی پس از عدم انتشار مقاله «روان‌کاوی پسامدرنی راز سادومازوخیسم» و اعلام جلوگیری از انتشار مقالات من در سایت زمانه، هم‌زمان برای اینکه کمی از این سرکوب آشکار بکاهد و هم مرا تحقیر کند، بار دیگر از من می‌خواهد که مقالاتم را نشان کاظم زاده و یا نوش‌آذر دهم و به قول او اگر یکی از اینها این مقاله را تایید کنند، ایشان مقاله را منتشر می‌کنند و همین‌طور مقالات دیگر مرا. من می‌دانستم که این سخن او در واقع راهی برای شکاندن جو سنتی و سرکوب سنتی او ایجاد می‌کند، با آنکه او با این عمل قصد تبدیل کردن این افراد را به مرجع تقلید و قصد تحقیرکردن مرا دارد. اما می‌دانستم که هر همکار مدرن و متخصص آلمانی، اروپایی یا ایرانی من سریع قادر به دین این بازی سنتی خواهد بود و از طرف دیگر از حق بدیهی یک همکار در بیان نگاهش و انتشار مقاله‌اش دفاع خواهد کرد، به تخصص دیگری احترام خواهد گذاشت، به عدم تفکیک حوز‌ه‌ها و نظردهی آقای جامی در همه عرصه‌ها اعتراض خواهد کرد و از مقاله تخصصی جدید من دفاع خواهد کرد و هم‌زمان قادر به نقد آن و چالش مدرن خواهد بود.

این شیوه برخورد چنان بدیهی و ابتدایی است که برای من مثل روز روشن بود که با برخورد آقای کاظم‌زاده در حقیقت این جو سنتی شکست خواهد خورد و ما دو متخصص در کنار یکدیگر و با یک چالش مدرن قادر به شکستن این سرکوب سنتی خواهیم بود. زیرا وقتی آقای کاطم‌زاده حدااقل مقاله تخصصی یک همکار را به رسمیت می‌شناخت و از تبدیل کردن خویش به مرجع تقلید انتقاد می‌کرد، آنگاه برای جامی راهی نمی‌ماند که تن به حرف خویش دهد و مقاله را منتشر کند و به شکست سرکوب سنتی خویش پی ببرد.

مطلب به این سادگی و راحتی بود و دقیقا آقای کاظم‌زاده ناتوان از این حرکات بدیهی و ساده بود. من می‌دانستم که آقای جامی دقیقا این حرف را میزند زیرا فکر می‌کند که من به هیچ وجه مقاله‌ام را نزد آنها به سان مراجع تقلید نمی‌فرستم. در جواب این تفکرسنتی و بازی سنتی او، من مقاله را برای آقای کاظم زاده گرامی فرستادم و از او خواستم در عین اعتراض به این حالت رودررو قرار دادن دو متخصص به شیوه سنتی و ایجاد روابط سنتی و مرجع تقلید سنتی در همکاری مدرن، به دفاع از مقاله یک همکار بپردازد و همچنین نقد خویش را در باب این مقاله بنویسد اگر که دوست دارد تا ما به طور مشترک ایجادگر یک چالش و دیالوگ مدرن بر بستر رواداری مدرن و تخصصی باشیم. اما او دقیقا ناتوان از این بود که به جامی و مرجع قدرت جامی انتقادی بکند و در این لحظه عمل باز «سگ گله ما ... می‌گیرد» سکوت اختیار می‌کند، بدیهی‌ترین کاری را که هر همکار آلمانی و یا ایرانی مدرن من و یا من برای او و یا هر همکار و نگاه متفاوت دیگر انجام می‌دادم، او ناتوان از اجرای آن است. برعکس حتی بنوعی خشمگین از من است که چرا این مسائل را مطرح می‌کنم و از او انتظار عکس‌العمل دارم. خودتان جواب ایمیل اقای کا‌ظم‌زاده را بخوانید و بی‌عملی ترازیک/کمیک یک همکار مدرن و ناتوان از تحول نهایی و بازتولید تراژیک سنت توسط این نسل را ببینید و قضاوت کنید:

« آقای برادری سلام،
من سه ایمیل شما را بهمراه مقالتان در مورد سایت زمانه و مدیر آن آقای جامی خواندم. شما از من خواسته اید که نظرم را در مورد مقاله جدیدتان با شما در میان بگذارم. دلیل چنین خواستی را نیز اینگونه توضیح داده اید که آقای جامی چاپ مطالب شما را در سایت زمانه مشروط به نظر من و یا دو فرد دیگر نموده اند. در ضمن در مطلبتان در مورد سایت زمانه نوشته اید که از آنجایی که پای من به این ماجرا کشیده شده است، حتما باید به نوعی در مورد آن اظهار نظر کنم. با اینکه از تبادل نظر با شما و در مورد مطالبی که مورد علاقه ی هر دوی ما میباشند هیچگونه ابایی ندارم با این حال از قرار گرفتن در چنین وضعیتی به هیچ وجه خشنود نیستم. فکر میکنم که برای من این حق را قائل باشید که در مورد نقشی که خود برعهده نگرفته ام نظر خاص خودم را داشته باشم. به همین دلیل نیز از اظهار نظر در مورد مقاله ی شما تحت چنین شرایطی سر باز میزنم.
با تشکر،
رضا کاظم زاده »


در جواب این ایمیل من به اقای کاظم‌زاده ایمیلی نوشتم و برایش توضیح دادم که برای من ناخشنودی او از این وضعیت قابل فهم است، اما او به جای اینکه به بیان خشم خویش به آقای جامی بپردازد که اصولا این مبحث را شروع کرده است و پای ایشان را به وسط کشیده است و به جای اینکه با این حال از حق مدرن یک همکار برای بیان نظرش و ضرورت تفکیک حوزه‌ها در سایت و عدم نظردهی غیرمتخصصانه توسط رئیس سایت در باب یک مقاله تخصصی دفاع کند و حتی به نفی تخصص همکار خویش اعتراض کند، در عوض بنوعی غیر مستقیم نوک خشمش متوجه من و همراه با سکوتی کامل در برابر مباحث بدیهی مدرن و روابط بدیهی مدرن است و این شیوه برخورد او یک عمل ترازیک و دردناک است. من برای او نوشتم که او اینگونه با نوع عکس‌الملش در برابر این شیوه شانتاز و سرکوب به قول نگاه پسامدرنی در عمل نشان می‌دهد که خود او و جهانش چگونه است. زیرا ما با نوع نگاه‌مان به «غیر» هم‌زمان خویش را می‌سازیم و این بی‌عملی سنتی و سکوت آشکار در برابر سرکوب همکار و این خوشحالی پنهان از سرکوب نظر همکار و باصطلاح رقیب بهترین شاهد بر گرفتاری نگاه او در حالت بینابینی وبحرانی است. گرفتاری و بحرانی که حتی در کار علمی او خویش را در ناتوانی کاظم‌زاده در درک و لمس مباحث پسامدرنی نو و روان‌کاوی پسامدرنی و ناتوانی از ایجاد یک «نگاه تلفیقی» و چندسیستمی نشان می‌دهد، با وجود توانایی‌های خوب او. او در نهایت خویش و توانایی‌هایش را عقیم و ناتوان می‌کند.موضوع تنها دفاع از من نیست بلکه موضوع دفاع از سایت و چالش مدرن و در نهایت موضوع دفاع از تحول مدرن خویش به عنوان یک کاظم‌زاده مدرن و یک فرد مدرن و متخصص مدرن است. زیرا ما با نوع نگاهمان به «غیر» راز و ساختار خویش را برملا می‌سازیم.

آقای کاظم‌زاده جواب ایمیل من و درخواست من برای بازنگریستن به خطای بدیهی خویش را جواب نمی‌دهد و سکوت در برابر جامی و قدرت و سکوت در برابر سرکوب نگاه همکار را بر دفاع ساده و اشکار از مباحث مدرن ترجیج می‌دهد. با این‌حال حتی همین ایمیل ناتوان و متناقض یک انتقاد پنهان به سیاست جامی نیز هست. از اینرو من نمونه این ایمیل را برای جامی فرستادم تا اکنون او با دیدن عدم پذیرش نقش مرجع تقلید بودن توسط کاظم زاده به خطای خویش پی ببرد و بنا به قول خویش به انتشار مقاله دست زند. اما جامی نیز ایمیل را بدون جواب گذاشت. اکنون مشخص بود که سیاست سکوت مشترک با برنامه‌ریزی مشترک در حال اجراست و این سکوت بر پایه سخنان پشت‌پرده و تلفن‌های فراوان مشترک صورت می‌گیرد. اکنون جدل نهایی میان نگاه نو و تلاش برای سرپوشی بر معضلات با کمک سکوت مشترک اغاز می‌شود. سکوتی مشترک که در عین حال حکایت از ترسی عمیق از نگاه «غیر» و هراس از چالش مدرن و دیالوگ مدرن می‌کند و این هراس و ترس دقیقا همان ساختار مشترک آنها با فرد بنیادگراست و بناچار به نفی فردیت و بازتولید سنت می‌انجامد. موضوع اما این است که این سکوت مشترک نشان می‌دهد که آنها در برابر نسل ما و گفتمان تلفیقی و مدرن ما راهی جز سکوت و یا تحول ندارند و این به معنای آن است که ما این نسل ضدقهرمان و خندان آغاز پایان این نسل‌های گذشته و دیسکورس گذشته و حاملان رنسانس نوی ایرانیم. زیرا اکنون آن‌ها در صحنه گفتمان مدرن ما هستند و راهی جز تحول و یا دگردیسی به کاریکاتوری از یک انسان مدرن ندارند که ترسویانه از درون تاریکی تیر می‌اندازد به جای آنکه تن به چالش و دیالوگ مدرن دهد. نسلی که در نبرد و چالش مدرن از قبل بازی را به ما باخته است، حتی وقتی که قادر به نفی یک نگاه مدرن و متفاوت در سایت هستند. همین سرکوب هراس و شکست اجتناب‌ناپذیر انها در جدل و چالش با ما را نشان می‌دهد. زیرا آنها در صحنه و گفتمان مدرن ما هستند و مجبورند آن شوند که هستند. یا به عنصر نو، به جامی و کلانتری و کاظم‌زاده قادر به قبول رواداری مدرن و چالش مدرن و چندصدایی مدرن دگردیسی یابند و یا اینگونه کوس رسوایی خویش را بر هر کوی و برزن زنند و به موضوع طنز و خنده ما تبدیل شوند.


سخن نهایی

این حوادث ترازیک/کمیک و بررسی این سه مقاله بایستی به خوبی تفاوت و مرزهای میان این دو نسل و ضرورت پیروزی و تحکیم نگاه و گفتمان مدرن و تلفیقی ما را بر خواننده آشکار کرده باشد. همان‌طور که قدرت و شرارت خندان این نگاه نو و توانایی او در چیرگی بر بازی‌های سنتی بایستی اکنون بر خوانندگان بیشتر آشکار شده باشد. همان‌طور که این سه مقاله و نویسنده توانستند به تنهایی به جدل با گروهی از این دوستان هم‌محفلی روند و تنها راه آن‌ها برای مقابله با این نقد و طنز نو سیاست سرکوب و سانسور و تلاش مشترک برای جلوگیری از انتشار گسترده مقاله از قببیل جلوگیری از نشر آن در زمانه و یا هفتان و یا احتمالا هشدارهای سنتی توسط پست‌چیان سنتی سایت به برخی سایت‌ها برای عدم درج مقاله بوده است.

از طرف دیگر من از آقای جامی شماره تلفن و آدرسی از هیئت نظارت سایت خواستم تا اعتراضم را به شیوه مستقیم برای ایشان بفرستم. اقای جامی فقط آدرس ایمیلی از اقای میخاییل کریوف به من داد که به قول ایشان گویا ایشان رئیس هیئت نظارت هستند. من ایمیلی به زبان انگلیسی به ایشان نوشته‌‌ام که هنوز حتی تایید نامه‌ای در باب رسیدن اعتراضیه‌ام به دست من پس از تقریبا هشت روز نرسیده است، چه برسد به جوابی به اعتراضیه. یا این آدرس نیز دروغی تازه از اقای جامی است و یا اینکه حتی رهبری سایت نیز فقط در پی حفظ نگاه و روشنفکرانی چون جامی است که می‌داند براحتی قابل هدایت کردن هستند و دارای یک «فردیت متفاوت و نقادانه» نیستند. زیرا این فردیت متفاوت ما مهاجران و روشنفکران و هنرمندان چندمتنی ایرانی است که باعث می‌شود هم نگاه و بازی سنتی دیو/قهرمان را بشکنیم و با هر دو جامعه و فرهنگ و دولت ایرانی و یا مدرنمان وارد گفتمان و چالش مدرن و بر بستر احترام و نقد شویم و هم به عنوان کسانی که در مرز هر دو جهان می‌زیند، به قول دلوز حامل نگاه و اندیشه متفاوت به سان هنرمند و روشنفکر پسامدرن در جهان غرب و یا در جهان ایرانی خویش شویم.

ما را نمی‌توان مثل روشنفکر سابق گرفتار بازی‌های سنتی و قهرمانانه ساخت و به مرغی تبدیل کرد که هم در عزا و هم در عروسی سرشان را می‌برند و یا در جنگ سنتی دیو/قهرمانی از بین می‌روند و به بازتولید سنت کمک می‌کنند و یا بازیچه دست بازی‌های دولت‌های غربی می‌شوند. ما فرزندان هر دو جهان و نقادان هر دو جهانیم. همان‌طور که فرهنگ مدرن در حال گذار از یک نگاه مدرن به سوی چندصدایی پسامدرنی است و در این تحول نقش مهاجرین دورگه و نگاه‌های آن‌ها نقشی بسیار مهم است. زیرا ما نواهای نو در فرهنگ مدرن آلمانی، سوئدی، هلندی و آمریکایی خویش می‌آفرینیم و هر دو جهان را می‌شناسیم و بهترین خالقان دیالوگ فرهنگ‌ها هستیم. زیرا ما تبلور این دیالوگ و ضرورت این دیالوگ و تلفیقیم.

باری زیبایی نگاه مدرن و خلاق این است که همه چیز به یک آزمون و آزمایش و چالش نظرها تبدیل می‌شود. اکنون زمان آزمون هیئت نظارت فرارسیده است و برای جامی و روشنفکران بینابینی و گرفتاری چون کلانتری، نوش‌آذر، کاظم‌زاده، نبوی و دیگران در سایت زمانه راهی جز آن نمی‌ماند که یا هر چه بیشتر به توانایی‌های مدرن خویش تن دهند، به فردیت تلفیقی خویش دست یابند و به هم‌نسلی‌های نوی ما دگردیسی یابند و یا به تکرار تراژیک/کمیک سنت و به پیرمردان خنزرپنزری نو دگردیسی یابند و به کاریکاتوری از خویش و به موضوع طنز و نقد ما تبدیل گردند. موضوع این است.

در این راستا نیز من چند روز دیگر مقاله جدید خویش را بنام « روان‌کاوی پسامدرنی راز سادومازوخیسم» که آقای جامی سانسور کردند و آقای کاطم‌زاده ناتوان از درک و لمس قدرت و نگاه درون آن بودند، درج خواهم کرد و از آنرو که اقای کاظم‌زاده در ایملیشان گفته اند که ابایی از دیالوگ ندارند، پس ایشان را به دیالوگ در باب این نگاه نو و پسامدرنی دعوت می‌کنم. زیرا این چالش نشان خواهد داد که چرا ایشان ناتوان از درک قدرت این نگاه نو بوده اند و هم‌زمان نشان خواهد داد که ایشان در واقع بنوعی این قدرت و نگاه نو را لمس کرده‌اند و سکوت ایشان در واقع خشم سنتی به رقیبی است که می‌داند او هنوز ناتوان از چالش و دیالوگ مدرن و تخصصی و ناتوان از دست‌یابی به فردیت تلفیقی مشابه و چندسیستمی مانند این همکار دیگر اوست وگرنه اگر آقای کاطم‌زاده امکان نقد این مقاله را داشت و قادر به لمس احساس مدرن می‌بود، پس هم قدرت این مقاله را می‌دید و هم نقدش می کرد. اما او هراس دارد که مقالات رقیب و همکار هر چه بیشتر در جامعه و در سایت زمانه مطرح شود و او به حاشیه کشیده شود. این هراس سنتی در نقطه تقابل با میل ما به رواداری مدرن و چندصدایی مدرن و در عین تاکید بر تفاوت خویش است. تفاوت اینجاست.

به این دلیل نیز ایشان به جای رواداری مدرن و نقد سمبولیک مدرن به نفی سنتی و سرکوب رقیب تن می‌دهد. آقای جامی که اصولا تفکرش هنوز در حد کتاب «جوانان چرا» و آثار سنتی مانند نوشته‌های هادی ناصری در سایت زمانه در باب خطر فلفل در رشد استمنا و خطر استمناء است، متاسفانه معذور و ناتوان از ورود به چنین بحث‌هایی است و به زبان ظنز بهتر است بیش از این در زمینه‌های روانشناسی هنرنمایی نکنند و تناقضات عمیق درونی خویش را نشان ندهند. به ویژه که اینجا موضوع تناقضات و بحران‌های جنسی، اروتیکی و اخلاقی در میان است. یعنی بحرانی که معضل محوری و مرکزی انسان گرفتار سنت و یا انسان بینابینی است.

باری امیدوارم که این سه مقاله موضوعات و مسائل را بر خوانندگان آشکار ساخته باشد و آن‌ها بتوانند با نقد و چالش هم به رشد سایت زمانه و هم به رشد این گفتمان نو و هم به رشد نگاه من و در نهایت به رشد خویش کمک رسانند. زیرا ما با نوع نگاه‌مان به «غیر و دیگری» و به این مقاله در واقع همز‌مان نشان می دهیم که ما کیستیم و در کدام بخش از این سه قسمت سنتی، بینابینی و یا مدرنیت نو و تلفیقی ایرانی بیشتر قرار داریم. موضوع این است و فراری از این آزمون و گذار نیست. بحث این است.


ادبیات:
1/ http://sateer.de/books/222.pdf


منتشرشده در سايت ايران گلوبال
2 Comments:
Blogger m. a. zarifkar said...
Ba salaam be Dariush e gerami,
maghaleat ra khandam va az anche ba to raft motale shodam. vaghean jaye basi tasof ast. vali khod behtar midani ke radio zamaneh niz moteasefane az besyari mozalati ke hanuz garibangire bakhshe roshanfekre Irani dar har bodash ast raha nashode. be har hal dar in rah bayad pusthaye besyari andakht va ba tavani ke dar to soragh daram az pasash bar niai.
chenanche mayel budi mitavani emailat ra barayam beferesti ta ba ham mostaghim dar ertebat bashim.
eradatmand
Siamak Zarifkar
0511-1697418
sz.film@gmail.com

Blogger 5689 said...