راز عاشقانه سحر بتوارهگرایی
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۸۶
راز عاشقانه سحر بتوارهگرایی
داریوش برادری روانشناس/ رواندرمانگر
کلمه بتواره (فثیش) از زبان پرتغالی میآید و به معنای «سحرآمیز» است. فرد بتوارهگرا به اشیا، قدرت سحرآمیز میبخشد و اسیر جاذبه و سحر این اشیای بیجان چون کفش یا سنگ است.
بتوارهگرایی در نگاه کلاسیک پزشکی و روانکاوی به معنای دستیابی به هیجان جنسی و ارضای جنسی از طریق گرایش جنسی به ابژهها و اشیاء مختلف جنسی است. بتوارهگرا در واقع به جای همآغوشی جنسی و اروتیکی با معشوق و دستیابی به ارگاسم جنسی به همراه پارتنر یا معشوق جنسی، احساس جنسی و میل جنسیاش متوجه اشیایی مثل لباس زیر معشوق و یا لباسهای پلاستیکی، کفش و رنگ خاص لباس و کفش است و از طریق نگریستن و ارتباط با این اشیاء به ارضای جنسی دست مییابد. در واقع این اشیاء جای معشوق واقعی و رابطه واقعی را میگیرند.
در نگاه روانکاوانه و پزشکی، هر انسانی دارای حالاتی از بتوارهگرایی سالم است. هر انسانی در رابطه جنسی و اروتیکی توسط اشیای خاصی و یا بخشی از بدن به شدت تحریک میشود و یا این اشیا، مثل یک لباس زیر زیبا و قشنگ، میتوانند باعث تشدید لذت اروتیکی و عشقی هر دو پارتنر عشقی شوند.
موضوع مهم اما این است که این اشیاء و حالات بتوارهگرای سالم، جایگزین رابطه جنسی و عشقی عاشق و معشوق نمیشوند؛ بلکه آن را با فانتریهای اروتیکی خویش تکمیل و زیباتر میسازند
-

.
بتوارهگرایی تنها مربوط به عرصه جنسی نیست؛ بلکه هر چیزی میتواند به «بتواره» تبدیل شود. به ویژه «بتوارهگرایی
کالایی» مانند خریدن مداوم کفش توسط برخی زنان، یا خرید ماشین و غیره توسط مردان، بسیار گسترده است. در هر مذهب و مسلکی میتوان اشیایی یافت که حالت تقدس و جادویی دارند. اعداد نیز میتوانند به نماد «بتواره» تبدیل شوند. مانند عدد هفت و جادو و قدرت عدد هفت در فلسفهها و نگاههای مختلف؛ مثل هفتخوان مهری، هفتخوان رستم، هفتخوان عرفان در فرهنگ ایرانی.
حال اما بایستی ببینیم که جادو و سحر نهفته در بتوارهگرایی ناشی از چیست و آیا واقعا میتوان هر بتوارهگرا علاقهمند به ارتباط بتوارهگرای یا معشوق را بیمار خواند؟
معنای روانکاوانه بتوارهگراییبه باور روانکاوی، از فروید تا لکان، کودک در مرحله اولیه تکامل خویش در یک جهان نارسیستی میزید و خویش را با محیط اطراف یا با مادر یکی میداند و متوجه تفاوت و جدایی میان خویش و دیگری نیست. در این مرحله نارسیستی، کودک در واقع خیال میکند که همه دارای یک جنسیت هستند و مادر نیز دارای آلت مردانه است.
ابتدا با ورود به مرحله ادیپالی است که با حضور بیشتر پدر و لمس وابستگی میان مادر و پدر، کودک متوجه استقلال جهان بیرون و مادر از خویش میشود و با قبول محرومیت از بهشت مطلق مادری، با قبول محرومیت از یگانه بودن و خدا بودن برای مادر و جهانش، وارد عرصه فردیت و گذار مثبت ادیپی میشود و میتواند کمکم به یک شخصیت مستقل دست یابد.
برای درک راز بتوارهگرا بایستی به این موضوع دقت کرد که فرد بتوارهگرا، مجذوب جذابیت و قدرت اشیایی معمولی مانند کفش یا لباس زیر است. یعنی او این اشیای واقعی را با فانتریهای ناآگاهانه خویش مملو ساخته است. در واقع «بتواره» یک خلاقیت هنری است و برای او یادآور جهان سحر و جادو و بهشت اولیه نارسیستی است که او با مادر در آن خوشبخت میزیست و نه رقیبی در میان بود و نه ضرورتی برای دیالوگ و تن دادن به قانون لازم بود.
به قول فروید انسان بتوارهگرا در واقع دچار یک «خودگولزنی دوگانه» است. زیرا او از یک طرف خیال میکند که مادر دارای آلت مردانه است و جزیی از اوست و از طرف دیگر نمیخواهد بپذیرد که مادر به دیگری و به پدر تعلق دارد و انسان ناکامل است. بتوارهگرا با «بتواره» خویش، خود را گول می زند و دوباره به مادر یک آلت مردانه میبخشد و میخواهد به بهشت اولیه با مادر برگردد.
در این معنا انسان بتوارهگرا در «بتواره» خویش، دیگر بار مادر و بهشت خیالی نارسیستی را زنده میکند و ناتوان از تن دادن به عشق و رابطه بشری است که همیشه مالامال از احساسات پارادوکس مانند عشق و دلهره، ایمان و شک، یا اروتیسم و مرگ است. او میخواهد دیگر بار به کمک دستیابی به «بتواره» خویش بینیاز، شکوهمند، تنها عزیز دل مادر و زندگی و جاودانه گردد.
خطای نگاه فروید این بود که میپنداشت تنها مردان دچار بیماری بتوارهگرا میشوند. نگاهش به تحول پسرانه و دخترانه مشکلساز بود. تئوری لکان توانست این مشکلات را رفع کند. زیرا زنان نیز میتوانند بتوارهگرا شوند.
از طرف دیگر بایستی، به قول «وینیکوت» روانکاو معروف، به این موضوع توجه کرد که هر کودکی در مرحله استقلال از مادر به یک «ابژههای دوران گذار» مثل اسباببازی یا عروسک مورد علاقه احتیاج دارد. اگر رابطه مادر/فرزندی دچار اختلال نشود و برای مثال مادر به کودک اجازه استقلال بدهد و پدر دیکتاتورمآب نباشد و کودک را نترساند، آنگاه کودک کمکم به جای عروسک و اسباببازیش با همبازیان واقعی هرچه بیشتر ارتباط میگیرد.
انسان بتوارهگرا در واقع به علت کابوسهای دوران کودکی و عدنم اطمینان به خویش، ناتوان از این گذار است و «بتواره» او در واقع همان عروسک مورد علاقهاش است که به او آزامش میبخشید. همانگونه که مرد یا زن اسیر «بتوارهگرایی کالایی یا جنسی» با خرید لباس و کفش و یا رابطه جنسی با اشیای بیجان میخواهد به این آرامش و عشق مطلق و کودکانه دست یابد و از دردها و اضطراب بشری رها شود.
در نگاه لکان انسان یک کمبود است. یعنی انسان همیشه به دنبال این بهشت گمشده میگردد. با آن که این بهشت گمشده مادری و این «دوران طلایی» در گذشته یک توهم بیش نیست. زیرا رابطه مادر/فرزندی نیز مهرآکینی (عشق ونفرتی) است و حتی دوران جنینی نیز مالامال از کابوسهای خویش است و همیشه شیرین و طلایی نیست.
اما آدمی به این توهم احتیاج دارد و این توهم بهشت گمشده در حالت بالغانه خویش به حالت توانایی به عشق و دیالوگ تبدیل میشود و شخص مرتب قادر است به اشکال جدیدی از تمنای گمشده و یا مراحل جدیدی از عشق و اروتیسم و یا روایاتی نو از حقیقت دست یابد.
لکان این تمنای گمشده را که اساس جستجو و حرکت بشری است، «ابژه کوچک» مینامد. «فالوس» اسم دلالت این حالت آرزومندی و تمنای بشری است۱. در حالت بتوارهگرایی این تمنای گمشده به شکل بالغانه تبدیل نشده است، زیرا فالوس و آرزومندی دارای یک مدلول و معنای واحد نیست و مرتب معنایش و شکلش تغییر میکند. از این رو خلاقیت و عشق را پایانی نیست.
برای بتوارهگرا، «بتواره» همان تبلور واقعی و مطلق این تمنای گمشده است که او آن را در این کفش و یا لباس لاستیکی معشوق مییابد و دوباره احساس میکند به بهشت جاودانه کودکانه دست یافته است. او بهای این توهم را با از دست دادن فردیت و توانایی عشقورری خویش به معشوق و گرفتاری در یک سناریوی مرتب تکرارشونده میپردازد.
موضوع مهم در نگاه لکان «نوع رابطه» با «غیر» یا با بتواره خویش است. زیرا رابطه بالغانه و سمبولیک با «بتواره» نیز ممکن است و میتواند به زیبایی رابطه و عشق و خلاقیت هنری کمک کند. در رابطه بیمارگونه، فرد بیمار اسیر نگاه بتواره خویش است و محکوم به تکرار و داغان کردن روابط خویش است. در حالت کابوسانه بتوارهگرایی، فرد بیمار مثل فیلم «عطر» (Perfume) برای دستیابی به عطر زنانه و بهشت زنانگی و مادرانه دست به قتل میزند.
از بتوارهگرایی کالایی تا خلاقیت بتوارهگرایانهبتوارهگرایی کالایی، بتوارهگرایی مذهبی و یا باور به قدرت اشیاء و اعداد بسیار گسترده است و در این نوع بتوارهگرایی نیز میتوان به خوبی دید که چگونه کالاهایی مثل کفش یا ماشین پورشه، اشیای مذهبی یا اعداد، دارای یک قدرت جادویی هستند و در واقع تبلور تمنای گمشده و جهان گمشده نارسیستی بشری هستند. به قول ژیژک هر فرد گرفتار به بتوارهگرایی کالایی میداند که این کفش یا ماشین یک شیئ بدون روح و قدرت است؛ اما همزمان احساس میکند که او دارای سحر و جذبه خاصی است که او را رها نمیکند۲.
این جذبه و سحر در واقع جذبه و سحر تمنای گمشده است که اساس جستجوی بشر است. در جامعه فئودالی رهبر مذهبی و قومی دارای این کاریسما و قدرت جادویی است. در فرهنگ مدرن اما کالای پشت ویترین صاحب این جادو و شکوهمندی میشود وشخص میخواهد با خرید او به این زیبایی پر زرق و برق دست یابد.
موضوع اما نوع رابطه با تمنای گمشده خویش است. در حالت بالغانه بتوارهگرا، فرد قادر است این سحر و جادوی بهشت گمشده مادری را در روابطش و جهانش وارد کند و جهانش و عشقش را زیبا سازد. او میتواند از جذبه کالا و جهان مدرن برای زیبا ساختن زندگی و روابطش استفاده کند و همزمان میداند که این تمنا و سحر فانی است و یا میتواند فردا به سمت شیئی و عشق جدیدی کشیده شود.
بنابراین انسان اسیر یک «بتواره» خاص و یک تکرار نمیماند؛ بلکه مرتب در حال تحول است. او بدین وسیله همزمان هم از خرافات جهان سنتی و هم از تلاش شکستخورده مدرن برای سحرزدایی و رابطه سوژه/ابژهای عبور میکند. زیرا موضوع نوع رابطه سمبولیک و بالغانه با تمنای گمشده خویش است؛ زیرا این تمنا و جستجوی بهشت گمشده اساس جستجوی بشری و قدرت و عشق بشری است.
در حالت بیمارگونه فرد اسیر «نگاه بتواره و بت» خویش میماند و گاه تمامی درآمد خویش را صرف خرید اشیای غیرلازم میکند و روابطش را به خاطر بیماری بتوارهگرای خویش داغان میکند. از سوی دیگر خلاقیت نهفته در بتوارهگرایی توجه متفکرانی چون آدرنو و یا فمینستهای پسامدرنی چون جودیت باتلر را به خود جلب کرده است. بویژه هنر سورئالیستی به عرصه تبلور و تعالییخشی فانتریهای بتوارهگرای تبدیل میشود. در آثار دالی میتوان نمادهای فراوانی از این نگاه نوع و خلاقانه به بتوارهگرایی را بازیافت. -

-
در نقاشی بالا که نقشی بتوارهگرای از کمر «گالا» عشق جاودانه دالی و در باب «زنانگی» است، میتوان به خوبی نمادی از این نگاه سمبولیک و بالغانه به حالات بتوارهگرای خویش را دید. دالی در همان حال که به شکل بتوارهگرای به کمر گالا عشق میورزد و حتی در تصویری دورتر گالا را تبدیل به یک ابژه مکانیکی و بتوارهگرای میکند، اما در کل اثر ما همزمان عشق سحرآمیز فانی و زمینی به وجود و شخص گالا و زن را احساس میکنیم.
او به هر دو حالت عشق، به یک بخش از دیگری و به تمامی وجودش، اجازه بیان میدهد. از این رو تصویر را نیز میتوان به دو شکل دید. یعنی ابتدا تصویر مکانیکی و سپس تصویر زنده را دید یا بالعکس.
رهایی بتوارهگرایی از معنای بیمارگونه و نقد دلوزی آنوقتی موضوع «نوع رابطه» بالغانه یا بیمارگونه با بتوارهگرایی خویش است، پس چگونه میتوان یک زوج بتوارهگرای را بیمار خواند که به اختیار تن به رابطهشان میدهند و همزمان یکدیگر را نیز دوست دارند؛ یا وقتی که بازیهای بتوارهگرای آنها مرتب تحول و شکل جدیدی مییابد.
از این رو روانکاوی، تحت تأثیر رشد نگاههای پسامدرن و تحولات هنری چون سورئالیسم و از سوی دیگر به علت رشد جنبشهای مختلف لیبرالیسم جنسی، نگاهش را به بتوارهگرایی تغییر داد. این تحول از اوایل سال ۱۹۹۴ آغاز شد و سرانجام در سال ۲۰۰۰، بتوارهگرایی و همه اشکال دیگر گرایشهای جنسی چون سادیسم، مازوخیسم و غیره از کاتگوری «بیماریهای فونکسیونال جنسی» خارج شده اند و جزو کاتگوری «پارافیلی» قرار گرفتند. یعنی بتوارهگرا تنها وقتی بیمارگونه است که شخص بشخصه از گرایش خویش در عذاب باشد و یا با اجبار دیگران را وادار به اجرای فانتزیهای جنسی خویش کند.
در واقع این تحول هم درستی نقد لکان را نشان میدهد و هم میتوان بر اساس این تحولات مشابه و به کمک تئوری دلوز، نگاه لکان را به زیر سؤال برد. زیرا به قول دلوز انسان یک ماشین تولید آرزو و خلاق است و یک کمبود تمنای گمشده نیست.
بتوارهگرام از این رو شکلی نو از تمنا و بازی عشقی نو و یک «بدن بدون اندام» نو است که روایت کهن را میشکند. این روایت نو در حالت سالم بایستی مرتب فانتزیها و بازیهای نوینی، چه به شکل بتوارهگرای، یا به اشکال دیگر بیافریند و رقص عاشق و معشوق و بازی جاودانه عشق و قدرت و تولید بازی و تمنای نو را ایجاد کند. (برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب، از ادامه توضیح در این باب خودداری میکنم و علاقهمندان را به خواندن نقد من بر فیلمهای «هانیبال» یا مقالهای از دلوز در این زمینه دعوت میکنم.)
سخن نهاییباری اگر دارای فانتزیها و حالات بتوارهگرای هستید، خویش را بیمار نپندارید و با کمک فانتزیهای بتوارهگرایانه و اروتیکی خویش و در دیالوگ با معشوق یا همسرتان، زندگی جنسی خویش را پربارتر و جذابتر سازید. یا این فانتزیها را به قدرتهای خلاقانه اروتیکی یا هنری خویش تبدیل کنید.
موضوع نوع ارتباط با قدرتهای خویش و اسیر نبودن در نگاه «غیر» و یا در نگاه فانتزیهای بتوارهگرای خویش است. موضوع این است که بتوانید در لباس معشوق، در جهان اطرافتان، سحر و جادوی بهشت گمشده را ببینید و لمس کنید و هم بتوانید مرتب اشکال جدیدی از این واقعیت جادویی، سورئالیستی، عشق جادویی و سحرآمیز بیافرینید. عشقی که همزمان قادر به قبول فردیت معشوق و قبول خواستهای اوست.
اما اگر دچار حالات نارسیستی و بیمارگونه بتوارهگرایی شدید و دیدید زندگی و عشقتان در خطر نابودی توسط این حالت است، حتماً به سراغ روانکاو یا رواندرمانگر روید تا به کمک او به توانایی ارتباط نو و سمبولیک با «بتواره» خویش و توانایی تبدیل او به قدرت سحرآمیز و به نگاه سحرآمیز و خندان خویش دست یابید. موضوع، توانایی لمس جادوی جهان و واقعیت چندلایه و چشیدن سحرعشق فانی خویش است.
۱- مبانی روانکاوی فروید/لکان. دکتر موللی. ص. ۱۰۰۲- Zizek.Liebe Dein Symptom wie Dich selbst.51
-
-
منتشرشده در سايت زمانه
-
-